محمدحسین بنی‌اسدی دبیرکل نهضت آزادی من درباره تجربه مستقیم خودم سخن می‎گویم که در آن زمان معاون نخست‌وزیر و وزیر مشاور در امور اجرایی بودم. در روایت من مقدمه قضیه این است که بعد از انقلاب مرحوم قطب‌زاده، رئیس صداوسیمای جمهوری اسلامی شد و آن زمان این دستگاه مهمترین دستگاه و تنها دستگاه صوتی و […]

محمدحسین بنی‌اسدی دبیرکل نهضت آزادی

من درباره تجربه مستقیم خودم سخن می‎گویم که در آن زمان معاون نخست‌وزیر و وزیر مشاور در امور اجرایی بودم. در روایت من مقدمه قضیه این است که بعد از انقلاب مرحوم قطب‌زاده، رئیس صداوسیمای جمهوری اسلامی شد و آن زمان این دستگاه مهمترین دستگاه و تنها دستگاه صوتی و تصویری در کشور ما بود و تاثیر بسزایی می‌توانست داشته باشد و برای دولت نیز خیلی مهم بود که این دستگاه را داشته باشد اما متاسفانه این دستگاه در اختیار دولت نبود؛ البته که آن زمان هم دولت چندان توجهی به نقش مهم این رسانه نداشت.

بنده چون این مشکل را احساس می‌کردم به دکتر بازرگان توصیه کردم آقای قطب‌زاده را هم که خودش به او حکم داده به هیئت دولت بیاورد تا همکاری و مشارکتش جذب شود اما آقای بازرگان چنین اعتقادی نداشتند و چنین نشد. این را در اینجا مطرح کردم که رادیو و تلویزیون نقش بسیار مهمی در واقعه ۱۳ آبان داشت. در آبان‌ماه به مناسبت جشن استقلال الجزایر هیئتی از ایران به آن کشور رفتند تا در آن جشن شرکت کنند؛ از جمله مهندس بازرگان، من، دکتر یزدی و دکتر چمران. در آنجا برژینسکی، نماینده جیمی کارتر، رئیس‌جمهور آمریکا تقاضای ملاقات می‌‎کند؛ البته شاید موضوع از قبل مطرح شده بود که چنین ملاقاتی صورت می‎گیرد. چون من از مرحوم مهندس بازرگان که پرسیدم ایشان جواب داد که «بله خود آیت‎الله خمینی در جریان است.»

این ملاقات که صورت گرفت، رادیو و تلویزیون ایران به شدت روی آن تبلیغات سوء کرد. شاید اگر این مسافرت چهار روز طول کشید از روز دوم آن دائماً بر طبل این موضوع می‌کوبیدند که چنین ملاقاتی انجام گرفته و با آمریکا سازش کردند و دولت چه حقی داشته که چنین ملاقاتی صورت دهد. درحالی‌که انگیزه دولت برای این ملاقات، اول، مطالبه دولت از آمریکا برای دریافت طلب‎هایش بوده است و مبالغ قابل توجهی در بانک‌های آمریکا متعلق به ایران بود.

دوم، موضوع قطعات یدکی هواپیمای جنگی بود اما چون این تبلیغات شدید علیه دولت اتفاق افتاد، من احساس خطر کردم و درباره‌اش با مهندس بازرگان سخن گفتم. شبی که مهندس بازرگان در حال برگشت بود به تاریخ ۱۰ آبان خودم را به ایشان رساندم و گفتم که حقش این است که الان مصاحبه‌ای انجام دهید و توضیحات لازم را بدهید تا بهانه دست این آقایان نباشد. اما ایشان موافق نبود و گفت که «بعد از اینکه فردا گزارشی دادم» اگر نیاز بود این کار را می‎کنم. به هر حال پس از آن، اشغال سفارت انجام گرفت.

من تعجب کردم که تلویزیون به جای آنکه این خبر خیلی مهم را پوشش دهد مثلاً مصاحبه‌ای از آقای بازرگان در مورد ترمیم خسارت در یک بخشی را دارد پخش می‌کند. همه نگران بودیم که چه شده است. روز سیزدهم گذشت و روز چهاردهم که من به سمت نهاد نخست‌وزیری می‌رفتم، خبری منتشر شد که سپاه پاسداران بیانیه‌ای داده و در متن آن به شدت دولت موقت را می‌کوبد که شما از چنین اقدام قهرمانانه‌ای حمایت نکردید. من به نهاد نخست‌وزیری که رسیدم مستقیم به دفتر مهندس بازرگان رفتم و گفتم:«با این روند که نمی‎شود کار کرد.

چرا شما استعفا نمی‌دهید.» ایشان دست در کشو کرد و گفت:«این استعفا را نوشتم و مهندس تاج(وزیر نیرو) نیز به من زنگ زدند و همین پیشنهاد را کردند.» بعد نامه استعفا را به بنده داد و گفت:«نظرت چیه؟». استعفا خطاب به  آیت‌الله [امام]خمینی بود و یک جا نوشته بودند:«استعفای قطعی خود را تقدیم شما می‎کنم.» من به ایشان گفتم قطعی را خط بزنید، بالاخره شاید امیدی برای پیدا شدن راه‌حل باشد و ایشان هم این کلمه را خط زدند.

همان روز چهاردهم استعفانامه به قم فرستاده شد. بعدازظهر آن روز ساعت ۲ آقای مهندس بازرگان به من زنگ زد که بیایم. او گفت:«به من خبر دادند که دانشجویان خط امام دارند به سمت وزارت خارجه می‌روند که لینگن که کاردار اصلی بود را دستگیر کنند و به سفارت ببرند. این کار بسیار خطرناک است. شما بروید و به آقای دکتر بهشتی بگویید که مانع این کار شود.» من پیش ایشان در ساختمان مجلس خبرگان رفتم و ایشان آمدند، ما به طبقه بالا رفتیم و صحبت کردیم. به ایشان درباره پیام مهندس بازرگان و حرکت دانشجویان برای بازداشت لینگن گفتم.

ایشان تقویمی را درآوردند و شماره سفارت را گرفت و خواست با آقای موسوی‌خوئینی‌ها صحبت کند و در گفت‌وگو با ایشان، آقای دکتر بهشتی این جمله را گفتند:«آقای خوئینی‌ها قرار ما این نبود که کاری کنیم که نتوانیم کنترل کنیم. چنین گزارشی داده شده است و شما مانع این کار شوید.» من نمی‌دانم آقای موسوی خوئینی‌ها چه پاسخی داد اما پس از آن تماس قطع شد.

بر اساس این مشاهده رابطه آقای بهشتی و آقای خوئینی‌ها مبتنی بر آن بود که اول اینکه آقای دکتر بهشتی اطلاع کامل دارد و بعد آنکه موسوی‌خوئینی‌ها کاملاً همراه بود. روز بعد که استعفا به دست آیت‎الله [امام]خمینی رسیده بود؛ ایشان آقایان بهشتی، هاشمی‌رفسنجانی، باهنر و… را احضار کردند و گفتند که برگردید تهران و پیش بازرگان بروید تا استعفا را پس بگیرد و بگویید مخالفت شد.

اتفاقی که در این بین افتاد این بود که روز چهاردهم استعفا از طریق مرحوم احمد خمینی به آقای قطب‌زاده در رادیو و تلویزیون ارسال می‎شود و در مصاحبه‎ای هم ایشان گفتند که احساس وظیفه می‌کردند و حس می‌کردند منافع ایران تهدید می‌شود و این کار را انجام دادند که پیش از آنکه مخالفتی با آن شود از طریق رادیو و تلویزیون اعلام شود.

خبر قبل از اینکه آیت‌الله [امام] خمینی تایید کند اعلام می‌شود و آقایان مذکور در مسیر بودند که خبر از رادیو و تلویزیون اعلام شده و آنها برمی‌گردند و پس از سخنان آنها که صلاح نیست تغییری در این خبر ایجاد شود؛ استعفا پذیرفته می‌شود و موضوع فیصله می‎یابد. چند نکته مهم در این زمینه: اول اینکه، حرکت خودجوشی صورت نگرفته بود و نقش آقای موسوی‌خوئینی‌ها و برخی چهره‌ها از گردانندگان اصلی انقلاب در آن مشخص است.

دوم اینکه، وقتی دانشجویان می‌گویند ما می‌خواهیم چنین کاری کنیم و به [امام]آقای خمینی خبر دهید، آقای موسوی‌خوئینی‌ها مخالفت می‌کند، به‌طوری‌که ایشان را در برابر عمل انجام‌شده قرار می‌دهند. سوم اینکه، نقش آقای قطب‌زاده در اتفاق و تعارضی که با دولت موقت داشت.

  • منبع خبر : هم میهن