امروز ک ازجفای روزگار سردرگریبان غم داشتم وبا انگشت شصتم، جای خونمُردگی اثر *تسمه پابندم* را مالش میدادم، در ژرفای تفکری بغض آلود،غواصی مینمودم. خبرنگاری را ازسال ۶۵آغاز کردم اما با تولد نضیربصورت عاشقانه واردگود خطرناک این حرفه شدم.چهار ماه از تولد نصیربوشهربا مدیریت استاداخلاق وتعهدجانبازقطع پاگذسته بود که خدمتش شرفیاب شدم. مرد بی […]
امروز ک ازجفای روزگار سردرگریبان غم داشتم وبا انگشت شصتم، جای خونمُردگی اثر *تسمه پابندم* را مالش میدادم، در ژرفای تفکری بغض آلود،غواصی مینمودم. خبرنگاری را ازسال ۶۵آغاز کردم اما با تولد نضیربصورت
عاشقانه واردگود خطرناک این حرفه شدم.چهار ماه از تولد نصیربوشهربا مدیریت استاداخلاق وتعهدجانبازقطع پاگذسته بود که خدمتش شرفیاب شدم. مرد بی بدیل وکم نظیری ک مبادی آداب بود.
اووقتی مرا سرشاراز تحرک دید،کارت خبرناری ام را صادر،وهر هفته ۷۰ نسخه برایم میفرستاد.
ومن نسخه ها را باموتور به ادارات مختلف میبردم وشخصن تحویل میدادم وازهمان اداره کسب خبری از مشترکین میکردم ودریک جمع بندی خبری بابوشهر محضرمرادم حسن لاوری ارسال میکردم.
متفاوت بودن حال وهوای نوشتاری وموضع گیریهای شجاعانه
نصیر،آنرا بعنوان تنها تریبون مردمی درآورده بود.البته خواندن نصیر برای کارمندان بی هزینه نبود وگاهی بود آن را با رعایت نکات ایمنی با مشترکان میرساندم. با این وجود گاهی مورد تذکرقرار
میگرفتند.
درهمان زمان مطالب ومقالاتی بقلم خودم در نصیر چاپ میشد ک خوانندگان زیادی داشت ومن ستونی ثابتی بمدت پنجسال با عنوان *(پِچپِچَک گرگو برازگونی)* داشتم وگله مندی ها و انتقادات عمومی رابزبان طنــز بسمع خوانندگان میرساندم.
گاهی فلفل این طنز اینقدر تند بود ک جناب لاوری را هریک ماه یکبار احضار میکردند،خاطره خندیدنی از این جریان دارم ک اینجا مجال نیست.
درهمان سال در جشنوارسرتاسریکشور،درقالب طنز مکتوب،نفر اول شدم وازدست جناب مسجدجامعی ۸سکه بهارآزادی گرفتم دوتا هم استانداری داد که جناب آورای عزیز تحویلم داد . انصافن آن روزها قلم زدن مشکل آفرین بود، آستانه تحمل آقایان به اندازه ای نازک نارنجی بود ک هیچ را برنمیتابیدند.
درست همان زمانهایی ک وجود یک ویدئو ب اندازه یک موشک بالستیک جرم داشت. تنگنا درتنگنا،انسداددر انسداد. درهمان زمان با امید جوان هم و…..همکاری داشتم وبرای هفته نامه های دیگراستان ازجمله چشم انداز زنده یاد قاضی زاده وسلام جنوب ویکی دوتای دیگر واتحاد جنوب مطلب مینوشتم، تا اینکه *سفــــــــــیر دشتستان پابه عرضه ظهور نهاد، ونگارنده افتخار سردبیری آنرا داشتم.*
از سفیر هرچ بگویم کم گفته ام ،اهل مطالعه
یادی از آن ایام دارند.
سفیر روزهای دوشنبه روی ویترین ها مینشست، اما خوانندگان مشتاق سفیر شنبه ویکشنبه ها هم ازکیوسک ها ،سراغ آمدن سفـیـر را میگرفتند.
کوتاه سخن کنم سفیر در ۳۸ شماره رَهِ صد ساله یک نشریه حرفه ای وپر طرفدار را یکشبه طَی کرد، واینجابود ک
بودنش را مضردانستند.
یادم نمیرود ک جمعه بودگرفتار جمع بندی مطالب شماره جدید بودم ک دیدم اطراف دفتر سفیر قرق شده،ماشین نیروی انتظامی آمد مرا با حفاظت کامل به خانه انتفال دادند وموتورم را خودشان آوردند.
شبش دستگیر شدم وپس از ۵۲ روز بازداشت موقت باقید وثیقه آزاد شدم وبمدت ۱۵سال برای فرجام در کریدورهای دادگاه های برازجان وبوشهر سرگردان بودم. تمام بریدگی های سفیر بصورت هفتگی جمع آوری وب تهران ارسال میگشت.
انصافن سفیر، سفیرونفیرصدای مردم بود.
پس از دوسال توقیف گفتند (میتوانید سفیر را منهای سردبیر استارت بزنید) اما یاران مصمم ما،گفتند سفیر باهمین سردبیر ، سفیر گشته و نَه گفتند وسفیر برای همیشه بعنوان برگی تاریخی و شجاعانه در زونکن سرتاسر افتخار دیار دشتستان بایگانی گردید. تاثیر سفیر در میام مردم اینقده بود ک اسم زیبایش بر یک نهاد مذهبی دربرازجان گشت یک رستوران نامش را سفیر نهاد ویک نشریه درون سازمانی هم همین کرد وسفیر وردزبان مردم شده بود.
بعدها باخبر شدم ک درنماز جمعه جمعیتِ….. ک قصد حمله ب دفتر سفیر و کتکاری من داشته اند اما بواسطه مدیریت خوب افرادی ، جلوی این تهاجم باانتقال تحت الحفظ من بخانه را میگیرند.
پس از پایان نماز جمعه، افرادی شناخته شده در تقابل باحقوق مردمی ، باتهیه وامضاء طوماری خواستار اجرای حکم اعدام علیه این کمینه میشوند وهمانروز تایکساعت بعداز نماز آنجاشعار میدادند.
*روئین آمریکایی*
*اعدام باید گردد.*
*معلم منافق اخراج باید گردد.*
*میجنگیم میمیرم*
*نَنگو نمی پذیریم.*
افکار متشتتم بیاد دلاوَر لاوَر، جانبار صادق ک اکنون چهارماه است برتخت بیمارستان درکما بسر میبرد، خاطرم را مکدر میکرد ک صدای رسیدن پیامی بگوشم رسید.
عزیزی مطلب درج شده درسایت *(طارمه)* را با مدیریت محمدکرمی فر برایم ارسال نمود.
خستگی پابند، دوری از خانواده وفرزندان ، بیابان برهوت ، سکوت و شب وتنهایی محض درمیان وحوش آزرده خاطرم کرده بود،اما مطلب طارمه جان تازه ای درکالبدم دمید،محمدکرمی فر،بمناسبت ۱۷مرداد روز خبرنگار دروصف این کمینه چنان زیبا قلم زده بود ک خستگیِّ *(۳۰۰ روز تنهایی.* را ازتنم زدود. ومگر رسالت یک سایت ویک محمدکرمی فر رسانه ای ، غیر ازاین است ک میتواند با زیبا ترین حرکت دراین ایام فراموشی ها تکریم خبرنگاری وخبرنگاررا با این میزان گیرا، تعهد کند و رَهروان طریقت خداباور ومردم محور را اینگونه بیمه وتضمین کند.⁉️
امروز سپهر فضای مجازی مملو از ابراز الطاف وعواطف وشجاعانه و قدردانی بود ک از طرف رزمندگان هم خط وهم سنگر وهم قلم وهم قدم وهم اندیش بسویم سرازیر گشت، دستان تمام کسانی ک امروز خستگی وملالتِ بی میلی ها وبی مهری ها، دستگیری ها وزندان وحبس را ازتنم بیرون کردند میبوسم وبر این بوسه افتخار میکنم.
✍️حسین روئین تن،(حـــــر مهاجر)
- منبع خبر : نصیر بوشهر آنلاین
Saturday, 23 November , 2024