«روزی روزگاری آرزوهایی داشتیم. اما آنها را فراموش کردهایم، چون از ما دور شدهاند و به دنیای دیگری تعلق دارند… همهشان از ما دل کندهاند و گاه و بیگاه به سان تصاویری تیره و مبهم در افقی دسترسیناپذیر خودنمایی میکنند… حتی اگر امروز جوانی از کف رفتهمان را دودستی تقدیممان کنند، نمیدانیم با آن چه […]
«روزی روزگاری آرزوهایی داشتیم. اما آنها را فراموش کردهایم، چون از ما دور شدهاند و به دنیای دیگری تعلق دارند… همهشان از ما دل کندهاند و گاه و بیگاه به سان تصاویری تیره و مبهم در افقی دسترسیناپذیر خودنمایی میکنند… حتی اگر امروز جوانی از کف رفتهمان را دودستی تقدیممان کنند، نمیدانیم با آن چه کنیم. احساس آن روزها دیگر در ما نخواهد جوشید. میخواهیم در دل آن خاطرهها غوطه بخوریم، اما چه بیاثر. مثل خیره شدن به عکسی از رفیق از دست رفتهای که اجزای صورت او را میبینی، ولی خود او را پیدا نمیکنی. خاطرات او با تو هستند، اما خودش کجا است؟…» حاج حسن لاوری دوستداشتنی، خاطرهباز بزرگ، این را زمانی تو نشریه منسوب به خود ثابث کرده بود . او که عمری سعی در زنده نگه داشتن خاطرات داشت و از عشق و زیبایی و رویا نگاریده بود ، اکنون خودش به خاطرات پیوسته است. و رفیقی شاعر بنام مرتضی زندپور به پاس قدر دانی از او در وضعیت وتساپ یاد می کند . چه کار پسندیده ای …. روحش شاد و یادش همواره گرامی.
Sunday, 20 April , 2025