از سال ۷۸ بامیلاد نصیر بوشهر به مدیر مسئولی جنانباز آسمانی شده معلم اخلاقیِ مکتب اصلاحات دراستان بوشهر،وارد فاز نویسندگی شدم. روح تشنه وحقگو وحقیقت جویِ مرا فقط تریبون مردمینی مثل نصیر اقناع میکرد. مسیرِ نصیر تنها طریقی بود ک این کمینه وهم اندیشانم را میتوانست درخدمتِ بیان خواسته ها و مطالبات بررمین مانده مردم […]

از سال ۷۸ بامیلاد نصیر بوشهر به مدیر مسئولی جنانباز آسمانی شده معلم اخلاقیِ مکتب اصلاحات دراستان بوشهر،وارد فاز نویسندگی شدم. روح تشنه وحقگو وحقیقت جویِ مرا فقط تریبون مردمینی مثل نصیر اقناع میکرد.
مسیرِ نصیر تنها طریقی بود ک این کمینه وهم اندیشانم را میتوانست درخدمتِ بیان خواسته ها و مطالبات بررمین مانده مردم قراردهد.
خدایا خداوندا،هرکس نداند و یا مغرضانه نخواهندبدانند، تو نیک وخوب میدانی و گواهی ک من ویارانم در شمایل حواریون حاج حسن همیشه برای رضایت تو وخلق تو قلم زدیم.
نه خریده شدیم و نه فروشنده(قلم) شدیم آنچه نگاشتیم ونوشتیم وکِشتیم برای محصولی غیراز تنگناها ومحرومیت های موجودفعلی و انزوای امروزی ایرانی بود ک روزگاری درجهان سروری میکرد وملکه های اسپانیا وبریتانیادر مقابل پادشاهش زانوی ادب واحترام خم میکردند بود. بیش نگویم وبیش خویش وخوانندگان عزیز را دل ریش نسازم.
امروز به برکت وجود بی بدیل وکم نظیر پیام آور فضای مجازی وباز شدن محسوس فضای سیاسی خیلیا مینویسندیا نویسنده شدن ک خودجای تقدیردارد.
🍂اما زمانیکه مامینوشتیم، دقیقن بمثابه راه رفتن توی انبوهی از میادین مین های ضــدنفربود.
تهدیدهاو تحدیدها وتحریم هاوانسدادها و وفور خطوط قرمز کار را بشدت سخت کرده بود،کوچکترین اشاره ای به سیاست های سرتاپا غلط پیش رو گرفتهء سیستم ،مساوی بود با احضار و تهمت کافری وبریدگی از خداورسول واصول و اموربود.
اما ما مینوشتیم چون دلمان برای این آب وخاک میتپیدو میپزید.
اون روزها ما میگفتم:
(تپیدنهای آهسته دل ها ناله میگردد/ رساتر گرشوداین ناله ها فریاد میگردد.
اما اونروزها ماهای دلسوز را در صفوف بریده ها،مستأصلیون وآب ب آسیاب دشمن ریز وسیاهه نماها تعریف میکردند.
اما چون ریشه واندیشه دراین بیشه وخاک داشتیم تمام محرومیت های اجتماعی وشغلی وکاری را بجان میخریدیم اما هرگز خود را ازپاسداری ازین آب وخاک ساقط المسئولیت نپنداشتیم،ما اونروزها دلمان نمیخواست ،شیــرِ با ابهت، وپر صلابت ایرانِ مقتدرِ هفت هزارساله را چو امروز بی یال وکوپال وپشمو پَــر ریخته ببینیم.
باری به هرجهت اونقده بحق نوشتیم و گفتیم تا
خشمِ ایرانفروشان وتاراج گران خاک پاک آرشی را دیدیم و با انواع انگ ها وننگ های ناچسب وتهمت ها و بهتان های بی حَسَب ،با سفارشات جانبی و با بزرگ نماییِّ خطر این نجیب نگارِ خبرنگار را با بالا بردن قطر پرونده اش تا ارتفاع سی سانت رساندند،انگاه پرونده مرا روی میز قاضی مطهری پور نهادند،بیست سال نوشته بودندو امینِ بزرگوار بزرگوارانه وسخاوت مندانه امضا وابلاغ نمود.
پس از دستگیری ورفتن تو ‌(بند ) وتحمل مدتی حبس ،باحمایت و اعتراض همرزمانم و رزمندگان دوران دفاع مقدس، جانبازان عضو از دست داده،نویسندگان و رسانه ها وخبرنگاران شجاع سایت ها ، والحق مساعدت مرد بزرگ قضا وقضاوت مدیرکل محترم وشایسته ودلسوز به ارکان نظام وکشورو دادستان جوان وشایسته دشتستان و ریاست دادگستری دشتستان، قاضی برجسته شته صادقی و همراهی دوستان و رفیقان شفیق، با ادامه حبس من با (پابندااکترونیکی) ومحصور در مزرعه کشاورزی ام دربیابان موافقت گردید.که ازهمینجا مراتب قدردانی ام را اعلام میدارم.
اکنون ۱۸ ماه است که محصورم ومیتوانم فقط ۱۰۰۰متردرجهات اربعه تردد نمایم.
عید امسال با اعطاء ۳۰ روزمرخصی عیدانه،برای اولین بار(پابند)را ازپایم باز کردند باور کنید پس از ۱۸ ماه ‌پا در کُنــد، توانستم سی شبانه روز خوابی راحت و بدون آویختگی ۴۰۰ گرم آهن ومغناطیس داشته باشم
اما این آسایش وارامش دوباره در روز ۱۹فروردین ۴۰۴ با نصب پابنـــد رنگ باخت واینجانب مرحله دوم زندگی ام را در سن ۶۰سالگی آغاز نموده ام.
با اینکه این پاپندمشقات خاص خودش را دارد ومانع پوشیدن چکمه برای محافظت از خارو خاشاک علف های هرز وتیغ دار و خار نخل ها میشود وهنگام دوش گرفتن مراقبت های خاص خودش را دارد،اما
در راهی ک بر گزیدم واندیشه ای ک بدان معتقدم یک لحظه نادم وپشیمان نیستم اگر این متون را مینویسم صرفن گزارش خاطره ای برای هم اندیشان و رفقای همراهم است و سمت وسوی دیگری ندارد.