به مناسبت هشت آبان ۶۷ روزی که از اسارت رژیم سابق عراق آزاد شدم شما شرافت دارید یا سربازان عراقی؟! مجید خورشیدی جانباز ۷۰ درصد و آزاده دکترای علوم سیاسی و کارمند وزارت کشور با بیش از سه دهه سابقه صحنه آخر سالهاست که به واسطه مشکلات حرکتی ناشی از عوارض جنگ، من و چند […]
به مناسبت هشت آبان ۶۷ روزی که از اسارت رژیم سابق عراق آزاد شدم
شما شرافت دارید یا سربازان عراقی؟!
مجید خورشیدی
جانباز ۷۰ درصد و آزاده
دکترای علوم سیاسی و کارمند وزارت کشور با بیش از سه دهه سابقه
صحنه آخر
سالهاست که به واسطه مشکلات حرکتی ناشی از عوارض جنگ، من و چند همکار جانباز ۷۰ درصد امکان تردد به پارکینگی در محل کار داریم که به “پارکینگ مدیران” موسوم است. چند هفته قبل، یک مامور حراست با کمال حجب و حیا و در حالی که مشخص بود شرمسار از بیان است حین ورود خطابم کرد و گفت آقای حقیقت! مدیر کل حراست دستور داده اند که منبعد از ورود شما جلوگیری کنیم و احاله به پارکینگ عادی داد که با توجه به ساعت ورود و خروج بنده، آن پارکینگ جایی برای سوزن انداختن ندارد و مجبور شدم برای چند هفته خودرو را در خیابان پارک کنم. از بقیه جانبازان سوال کردم، به حق آنان تعریضی نشده بود و متوجه شدم که فقط من در بین جانبازان، مشمول چنین عنایت ویژه ای قرار گرفته ام. پیگیریها برای کشف علت چنین بی حرمتی به جایی نرسید و هر یک از مدیران فعلی وزارت کشور که به ناحق و بدون داشتن کوچکترین آشنایی و تجربه و تبحری، بر مسندی تکیه زده اند، گناه را به گردن دیگری انداختند (لابد از فرط اخلاق و شرافت و دیانت). به ناچار دو بار با بالاترین مقام وزارت کشور از طریق سیستم داخلی مکاتبه کرده و توضیح خواستم که “سکوت” همچنان برقرار است. عصر روز یکشنبه ۲۴ مهر و پس از ساعاتی از مکاتبه دوم، حین تعطیلی و در هنگام عبور از عرض خیابان برای رسیدن به خودرو، موتور سواری ناشناس با حداکثر سرعت ممکن به پایم زد و رفت. نتیجه، شکستن پایم و زمینگیر شدن برای دو سه ماه آتی، چون پای سالم دیگری ندارم که با اتکا به آن، امورم را بگذرانم.
نکته جالب اینکه برای پایش محیطی و برای شناخت همه دشمنان، خیابان و کوچه و در و دیوار شهرها و روستاها را پر از دوربین کرده اند ولی وقتی موتورسوار ناشناسی به یکی از کارکنان زده و متواری شده است ارائه فیلم آن صحنه را منوط به دستور دادگاه و پاسگاه می کنند! زهی شرم بر این همه بی مسئولیتی. شما آن چنان غریبه هستید که به جای پیگیری امر از سوی وزارتخانه، مانع پیگیری شخصی مصدوم هم می شوید! (عدم ارائه فیلم دوربینها را برخی دوستان، حمل بر عمدی بودن! تصادف می کنند و صد البته من خودم را خیلی جدی نمی گیرم)
همه این عنایات در حالی بوده که پس از مدتها عدم ارجاع کار به من، که یقینا یکی از پرسابقه ترین کارکنان موجود وزارت میباشم و سواد و تجربه بیشتری در مقایسه با مجموع سواد و تجربه تمامی مدیران منصوب اخیر دارا هستم (متواضعانه گفتم)، جوانکی بی اخلاق، بی تجربه و فاقد هر گونه صلاحیت خدمت در وزارت مهم کشور، در شب اول! تصدی مدیریتش، بی حرمتی را کامل کرده و ما را در اختیار کارگزینی قرار داده است. این برخوردهای اداری در حالی صورت می گیرد که اخیرا مکاتبه ای را سازمان مدیریت با وزارت کشور داشته و دلیل کاهش سرانه پرداختهای رفاهی کارکنان این وزارت خانه را، حضور حدود ۱۰۰ نفر افراد متفرقه و خارج از سازمان تحت عنوان مشاور و … ذکر کرده است! آیا روسای شما و مقامات کشور در جریانند که به واسطه حضور نامبارک شما در تصدی مناصب دولتی، هزاران نفر از بهترین و مجربترین و پاکترین و شریفترین کارکنان دولت و صدها تن از آنان در وزارت کشور به کنار زده شده اند و برخی از آنان مانند بنده مفتخر به عنوان “در اختیارکارگزینی” شده اند.
دولت نکبت هزاره سومتان نشان داد در عرصه مفاسد ید طولایی داشت و از معاون اول رئیس دولتش تا دیگر معاونین و وزرایش با احکام و پرونده های سنگین رفتند هر چند که خودی هم بودند و بسیار معاف از تحمل کیفر، شما که با تجربه تر بوده و با چراغ آمده اید و از هم اکنون کوس رسوایی برخی همچون آن جوانک منتسب به یکی از صاحب نامان، به صدا درآمده است.
صحنه ماقبل آخر
خرداد سال ۱۳۸۶ و در حین سفر حج عمره و در غیاب، یک نظامی بی سواد و تجربه و صلاحیت که من غیر حق به مدیریتی منصوب شده بود، در دولت معجزه هزاره سوم که بعدها آن را انحرافی خواندید، برای اولین بار با تجربه “در اختیار کارگزینی بودن” آشنایم کرد. جو چنان سنگین بود که هیچ کسی جرات “اعلام نیاز” نداشت و دوران تلخ در اختیار بودن، به یک سال و نیم رسید. شرایطی بسیار تلخ که هر روز باید کارت حضور می زدم و ۸ ساعت در کتابخانه و نمازخانه و راهروها می گذراندم. تا اینکه انسان با مرامی “اعلام نیاز” برایم زد ولی چند ماه بعد برای تحصیل دوره دکتری، به خارج از کشور رفتم.
صحنه اول:
در روزهای آغازین فروردین ۱۳۶۴ در ارتفاعاتی در خاک عراق مشرف به شهرهای استان سلیمانیه، عراقیها به پایگاهی حمله کردند و پس از ساعتها درگیری و تلفات دو طرف و خاتمه درگیری با سقوط پایگاه، یک مجروح ۱۵ ساله بسیجی ایرانی را چهار نفر سرباز عراقی با برانکارد به مدت دو روز در کوهستانهای صعب العبور حمل کردند تا به آمبولانس و جاده برسند. بسیجی ایرانی که رفته بود تا در خاک عراق، عراقیها را بکشد و لابد سرزمین بیشتری از آنان بگیرد. ولی آن روزها آن سربازان دشمن بدون در نظر گرفتن ملیت و طرز تفکر و اندیشه آن اسیر نوجوان ایرانی، سبب زنده ماندنش شدند.
البته این جنبه سفید آن صحنه خاکستری بود چرا که عراقیهای دیگری همانروز حدود ۶۰ بسیجی نوجوان ایرانی را کشته بودند و این صحنه بسیار سیاه، هم به موازات آن جنبه انسان دوستانه، پدیدار شد. ولی چون معرکه پایان پذیرفته بود آن دشمنان از کنار آن بسیجی نوجوان با بی تفاوتی نگذشتند.
صحنه کوچک دیگری نیز برایم تداعی میشود زمانی که آن اسیر نوجوان ایرانی در بیمارستانی در بغداد و در حالیکه همه اندامهای حرکتی ش فلج بوده یک بهیار عراقی به کمک آن نوجوان میاید و به دفعات از بدرفتاری جلوگیری می کند و نوجوان اسیر قصه ما را تیمار کرده و مورد ملاطفت و قرار می دهد و اگر کمک های این بهیار دشمن نبود آن اسیر دچار زخم بستر و سوء تغذیه و … می شد. آن بهیار عراقی هم کاری به ملیت و تفکر آن اسیر نوجوان نداشت و البته مانند صحنه قبل، بودند عراقیهایی که در لباس کادر درمان هم، بدترین رفتارها را با اسرای مجروح داشتند.
زمان حال
و حال، بعد از گذشت نزدیک به ۴ دهه از خاطرات تلخ و شیرین بیمارستان الرشید بغداد و مرور خاطرات تلخ سال های میانی دهه ۸۰ و آنچه در ماهها و روزهای اخیر تجربه کرده ام، باز هم بر تخت بیمارستانی در تهران ایام نقاهت را طی می کنم. با مقایسه دو بیمارستان بغداد و تهران و چرایی افتادن بر روی تخت، چرایی اولی را می فهمم. رفته بودیم در خاکشان که آنها را بکشیم و خاکشان را بگیریم و اگر توانستیم -که نتوانستیم- حکومتشان را به زیر کشیم. پس آنها هم جنگیدند و کشتند و اسیرمان کردند. ولی حمل دو روز برانکارد و درمان و ملاطفت آن بهیار که عبدالله نامی بود، آن رفتارها با رفتار خصم چه تجانسی داشت؟ به هیچ وجه نمی توان برای این رفتارهای پیچیده ابنای بشر، رابطه علی قائل شد و تبیین عقلی برایش فراهم کرد همانگونه که در این سوی هم، برای رفتارها نمی توان تبیین عقلایی بدست داد. چرا نظامیانی که اکثرا در دوران جنگ، ستادنشین بودند و حافظ عقبه کشور، لابد جبهه و خط مقدم برای “جانهای عزیز خود و فرزندانشان” مضر بود، با ما چنین می کنند؟ چرا بر خلاف آن سرباز عراقی که از من طرز فکر سیاسیم را نپرسید و مرا زنده گذارد و تیمار و درمان کرد، این به غلط “هموطنان” چرا چنین نمی کنند؟ چرا باید در پی استقرار هر دوره از دولتشان -که آن ختم به نکبت شد و این هم یقینا خواهد شد-، هر بار ما را مورد مهرورزی خود قرار می دهند؟ شاید یک دلیل ش نوع تربیت آنان است و همواره نیروی مقابل را دشمن می انگارند و هر بار با فتح دولت، دشمنان را از دم تیغ می گذرانند و لابد اشداء!
به جانباز و اسیرشان هم رحم نمی کنند. پس چرا عراقی هایی که دشمن شان می انگاشتیم پس از فتح پایگاه، چنین سبعانه رفتار نکردند و کاری هم به فکر و اندیشه اسیر و مجروح نداشتند؟!
پارکینگ وزارتخانه ای که سی و اندی سال در آن جان کنده و جوانی و عمر خود را در آن صرف کرده بودیم چه ارزشی داشت که باید با دریغ آن، چند ماه زمینگیری را تحمل کنیم؟ فقط تصور کنید سرویس بهداشتی رفتن بدون توان اتکا به پایی را!
پایان کلام اینکه، وقتی رفتار نظامیان عراقی را با شما به اصطلاح نظامیان به غلط هموطن مقایسه می کنیم، تنفر و اشمئزاز نتیجه می شود و چون ایام نامبارک تصدیگری تان، شماره اش افزون می شود، تنفر هم بیشتر.
حضرات منصوب!
اگر توضیحی برای این رفتار مغایر با رفتارهای سربازان عراقی داشتید، سراپا علاقمند به شنیدنم. بعد از دو هفته هیچ یک از شما، برغم اطلاع کامل نه تماسی گرفته نه احوالی پرسیده نه فکری برای جبران حادثه کرده است. به راستی شما با ما هم وطن هستید؟؟؟ البته باید پیشترها آن پیشگویی که ” نگذارید انقلاب بدست نااهلان و نامحرمان بیفتد، نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره … “، را جدی تر می گرفتیم و علاج واقعه قبل از وقوع می کردیم تا چنین نا اهلانی، جبهه رفته ها و هزینه داده ها را هر از چندی چنین ننوازند.
هر چند که این نیز بگذرد
- منبع خبر : نصیر بوشهر انلاین
صاحبی
تاریخ : 25 - شهریور - 1403
تف و اف به این روزگار مجیدجان.
به فرموده امام اول روزگار دو روز است روزی با تو وروزی علیه تو.