▪️بشریّت در طیّ عمر خود به دنبال چه بوده است؟ روشنبینی یا جهل؟ به نظر میرسد که هر دو. این هر دو در کنار هم، مانند روشنایی و تاریکی، سرنوشت او را رقم زدهاند. اگر بگوییم که انسان جهل را به اندازهٔ علم دوست میداشته و به آن پایبند بوده گزافه نگفتهایم، زیرا تاریخ آن […]
▪️بشریّت در طیّ عمر خود به دنبال چه بوده است؟ روشنبینی یا جهل؟ به نظر میرسد که هر دو. این هر دو در کنار هم، مانند روشنایی و تاریکی، سرنوشت او را رقم زدهاند. اگر بگوییم که انسان جهل را به اندازهٔ علم دوست میداشته و به آن پایبند بوده گزافه نگفتهایم، زیرا تاریخ آن را تأیید میکند. نگاه بیندازیم به تاریخ خرافهها و کوردلیها ببینیم که چه کارها که نکرده. این تنها خصیصهٔ یک گروه عوام یا عالمان تاریکاندیش نبوده، بلکه روشنترین افراد هم نتوانستهاند از جاذبهٔ بعضی ندانستنها و فراموش کردنها در امان بمانند. علّتش آن است که بارِ دانستن بسیار سنگین بوده و ذات انسان تحمل کشیدن آن را نداشته است، مانند برقی که بر کوه زد و چشم موسی را خیره کرد.
▪️اگر فراموشی نبود یا روی بُرد به یک سلسله باورهای خلاف عقل نبود و دنیای پندارها به زندگی رنگ و جلا نمیزد و امید نمیبخشید، زندگی در خشکی واقعیّت چروکیده میشد. چه کسی هست که اندکی به ناپیدا و اتّفاق امید نبندد؟ جهل، بالینی بوده که بشریّت گاه به گاه سر خود را بر آن آرمانده است تا خود را به قول حافظ «دمی ز وسوسهٔ عقل بیخبر دارد». حافظ یکی از آن افراد استثنائی است که همهٔ سوراخسنبههای فکر را کاویده و خواسته است که به کُنه سرنوشت بشر راه یابد، از این رو از سر هیچ آب و سرابی درنمیگذرد؛ ولی سرانجام از نفس میافتد که میگوید: که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را!
در مقابل هرچیز علامت سؤال مینهد، حتی اصول اولیّه را و سرانجام میگوید:
چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
گر اندکی نه به وفق و رضاست، خرده مگیر
ولی از کاویدن خسته نمیشود. اگر نفی عقل میکند و میگوید: این شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست… برای آن است که از آن دلِ پری دارد، زیرا با همهٔ ادّعایش، گرههای کور بشریّت به دست او گشوده نشده است. عقل در دایرهٔ محدود حرکت میکند و حافظ حوصلهٔ محدودپیمایی ندارد. میخواهد جست بزند بر فراز سلسله مراتب و به نقطهٔ آخر برسد.
▪️وضع روزگار او خود نیز مهر تأیید پیاپی بر این آموختهها میزند. از بس زمانه ناامن بوده، چه بسا شبی که سرِ آرام بر بالین نمیگذارده. شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل… زبان او زبان تنها او نیست، آن را باید زبان یک تاریخ دانست. اینکه بارها از «درس شبانه و وِرد سحرگاه» دم میزند، برای آن است که آرام نمیگرفته و امید رسیدن صبح داشته «صبح» معنوی. روی بُردش به «عشق» برای آن است که پناهگاه به دست آورد. در میان یک فضای آشفته، دروغین و بیاخلاق، تنها امانگاهی که میدیده زیبایی بوده، چه در انسان و چه در طبیعت. در بُرههای از تاریخ ایران قرار گرفته بوده که او را بر آن میداشته که به باوری پایبند نماند، زیرا همهٔ باورها به آزمایش گذارده شده و شکست خورده بودند. مگر نه آن بود که طیّ تاریخِ شناخته شده، زور و جهل استیلا داشته بودند و اگر زور فائق مانده بود، برای آن بود که جهل پشتوانهاش بود، و بدتر از همه آنکه جهل و زور هر دو ادّعا داشتند که میخواهند حق بر کرسی نشانده بماند؟
تأملی در حافظ؛
[بررسی هفتاد و هفت غزل در ارتباط با تاریخ و فرهنگ ایران]
زندهیاد استاد محمدعلی اسلامی ندوشن
صص ۳۰_۳۲
- منبع خبر : کانال استاد شفیعی کدکنی
Sunday, 24 November , 2024