آنچه باعث اندوه می شود، نحوه ی سوء استفاده از زنان است، جزء اضافی مردان یا آینه ی آنان، ابزاری برای بهتر جلوه دادن ، وسیله ای برای کمک به مردان در نیل به خواسته هایشان. زنان یا هیچ گاه وجودی قائم به ذات نداشته اند ویا به ندرت واجد چنین وجودی محسوب می شوند. […]

آنچه باعث اندوه می شود، نحوه ی سوء استفاده از زنان است، جزء اضافی مردان یا آینه ی آنان، ابزاری برای بهتر جلوه دادن ، وسیله ای برای کمک به مردان در نیل به خواسته هایشان.
زنان یا هیچ گاه وجودی قائم به ذات نداشته اند ویا به ندرت واجد چنین وجودی محسوب می شوند. در دنیای غرب، زن وجود ندارد. شاید هم در تمام دنیا زن وجود ندارد. جین تامپکینز؛ (من و سایه ام)

هرچند جنبش های آزادی خواهانه ی زنان را در دهه ی ۱۹۶۰ آغازگر فمینیسم بود اما بن مایه های نقد فمینیستی را باید در دهه های اولیه ی قرن بیستم دانست.
در سال ۱۹۱۹ ویرجینیا وولف، ادیب و فمینیست انگلیسی در کتاب خود با عنوان (اتاقی از آن خود) نقد فمینیستی را بنیان گذاشت. وی معتقد بود مردان همیشه زنان را فروتر تلقی کرده اند و تعریف زن بودن را مردان ارائه داده اند. وولف ضمن بهره گیری از گفته ی ساموئل تیلور کولریج؛ ( اگر فقط ادبا و معلمان و منتقدان زن زمینه را مهیا می ساختند شکسپیری زن می توانست به شهرت برسد) بر این حرف مهر موافقت کوبید.
پس از آن در سال ۱۹۲۹ کتاب (جنس دوم) اثر سیمون دوبوار فرانسوی ظاهر شد. او در اثرش بیان کرد که جوامع غربی مردسالارهستند بدین معنا که تحت تسلط مردان اند و زن به آن دلیل که مرد نیست تبدیل به (دیگری) می گردد.
در آمریکا، ماری اِلمان کتابی به عنوان ( اندیشه در باب زنان) نوشت و در آن از انکار و سرکوب شخصیت زن در آثار نویسندگان مرد سخن گفت.
منتقدان فمینیست در دو دهه ی ۱۹۶۰و ۱۹۷۰ از سیاست پا به عرصه ی ادبی گذاشتند و به بررسی آثار مشهور در گذشته پرداختند و از این حیث، مثال های زیادی از عدم برابری زنان با مردان یافتند. به عنوان مثال در کنار نویسندگان بنامی همچون تواین، دیکنز، هورتون و… تنها تعداد محدودی نویسنده ی زن به این مقام رسیده بودند. مورد بعدی اینکه شخصیت زنان در این آثار عموما جایگاهی ثانوی با تصاویری فاقد هرگونه نوآوری داشت.
منتقدان فمینیست بحث خوانندگان زن را هم در مرکز توجه مطالعه آثار ادبی قرار دادند. انتشار کتاب هایی از مردان با زبانی زنانه نیز در خور توجه است.
باید در نظر داشت که اصطلاح نقد فمینیستی یا زن محور را (الاین شوالتر) وضع کرد. او چهار ویژگی در خصوص ماهیت نوشتار زنان مد نظر قرار داد.
۱.زیست شناسانه: با تاکید بر بدن زن، تصاویر آن در متن ادبی و لحن شخصی
۲.زبانی: با تاکید بر نحوه ی استفاده ی زنان و مردان از زبان
۳.روانکاوانه: با تاکید بر روان زن و تاثیر آن در نوشتار متن
۴.فرهنگی: با تاکید بر جامعه ی نویسندگان زن.

ویژگی های شوالتر به عنوان یکی از موثق ترین الگوهای این نوع از نقد ادبی با وجود مخالفان، مورد استقبال قرار گرفت.البته به رغم وجود مجموعه های پراکنده از نقد در فمینیسم یک نظریه واحد و ثابت در آن وجود ندارد بلکه این نوع نقد بیشتر مجموعه ای از اصول اخلاقی و شناختی است. با این حال فمینیست ها از هویت جمعی ویژه ای برخوردارند هرچند تنوع نظرات در این نظریه ادبی بسیار است.مثال؛ فمینیسم آمریکایی، غالبا به متن و ویژگی های متنی همچون مضمون و صدا تاکید دارد. فمینیسم انگلیسی، ایدئولوژیک تر است و بیشتر به تحولات اجتماعی و فرهنگی می پردازد و فمینیسم فرانسوی، زبان را مرکز توجه خود قرار می دهد و بر آن است تا نوع نوشتار زنانه را مشخص کند.
طرح زبان زنانه از سوی (ژولیا کریستوا) با نگرشی به زبان شناسی و روان کاوی مطرح شد. بدین طریق که تفاوت ها در واژگان، دستور و آوا مورد توجه قرار گیرد. طرفداران این نظریه بر این عقیده بودند که تفاوت حضور زنان در زمینه های مختلف مثلا خیاطی یا آشپزی اصطلاحات و واژگانی متفاوت از مردان حاضر در مکانیکی و فلز کاری می آفریند. در این بین باید به مردان زنانه نویس نیز توجه گردد مثل توصیف حالات شخصیت مارال در رمان (کلیدر) نشان آشنایی محمود دولت آبادی با روان زنان است.
بازتاب عواطف زنانه در آثار بزرگان ایرانی چون فروغ فرخزاد، تا حدودی پروین اعتصامی نمودار است اما در آثار داستانی مدرن بیشتر هویدا است آثار؛ منیرو روانی پور، فریبا وفی.، بلقیس سلیمانی و… .
به هر طریق این نوع از نقد مورد توجه بسیاری از ادیبان قرن بیست و یک قرار گرفته است.
برای کسب اطلاعات بیشتر به کتاب درآمدی بر نظریه ها و نقد ادبی چارلز برسلر و مبانی و روش های نقد ادبی نصرالله امامی مراجعه فرمایید. نقد ادبیات زنان از منظر های متفاوت برای دریافت اصالت زن و اصالت هنری آثاری زنانه نویس نیازمند پژوهش های متعدد دیگری است.

  • منبع خبر : نصیر بوشهر