زمان چیزی است که هر روز با آن سروکار داریم. ما زمان را به گذشته، حال و آینده تقسیم می‌کنیم. پیشرفت زمان در تجربه ما تجسم می‌یابد: آینده به حال و حال به گذشته تبدیل می‌شود. در واقع، بدون مفهوم زمان و پیشرفت آن نمی‌توان از حرکت و پویایی سخن گفت. اگرچه درک ما از […]

زمان چیزی است که هر روز با آن سروکار داریم. ما زمان را به گذشته، حال و آینده تقسیم می‌کنیم. پیشرفت زمان در تجربه ما تجسم می‌یابد: آینده به حال و حال به گذشته تبدیل می‌شود.

در واقع، بدون مفهوم زمان و پیشرفت آن نمی‌توان از حرکت و پویایی سخن گفت. اگرچه درک ما از زمان از جهاتی شبیه درک ما از مکان است، اما زمان از نظر فلسفی موضوع دشوارتری است.

ماهیت زمان

زمان چیست؟ این پدیده می‌تواند مرموز به نظر برسد. در واقع، زمان، از یک سو، همه جا حاضر و از سوی دیگر، همه‌کاره است (برخلاف ضرب‌المثل معروف عربی که «همه چیز در جهان از زمان می‌ترسد، اما زمان از اهرام می‌ترسد»، احتمالاً برای اهرام هم پایانی وجود دارد).

از سوی دیگر، اگرچه همه ما به طور شهودی زمان را درک می‌کنیم، اما ارائه یک تعریف دقیق و جامع از مفهوم زمان تقریباً غیرممکن به نظر می‌رسد.

یک روش اندیشیدن به زمان، «شکل جهانی تغییر» است. «جهانی» در این فرمول به معنای فراگیر است، زیرا هر تغییری فقط در طول زمان امکان‌پذیر است.

«شکل» در این فرمول به این معناست که زمان شبیه نوعی ظرف شفاف است که می‌توان آن را با هر چیزی پر کرد. به بیان دیگر، تغییرات می‌توانند بسیار متنوع باشند، اما گذشت زمان که در آن، تغییرات رخ می‌دهند، همیشه یکنواخت و مهارنشدنی به نظر می‌رسد.

در نهایت، با نگاه به مفهوم «تغییر»، به روی دیگر سکه می‌رسیم. به نظر می‌رسد در حالی که تغییر بدون زمان غیرممکن است، زمان نیز بدون تغییر غیرممکن است. در واقع، توقف خیالی زمان با انجماد کامل زندگی و جهان همراه است.

بنابراین، زمان مخرج مشترک جهان است. شاید بتوان گفت، زمان جریان اصلی واقعیت است. ما آن را به طرق مختلف تجربه می‌کنیم: گاهی اوقات گذشته را گمشده می‌دانیم و افسوس آن را می‌خوریم، سعی می‌کنیم از زمان حال عاقلانه استفاده کنیم تا آینده‌مان بهتر شود و گاهی اوقات، مشتاقانه منتظر چیزی هستیم که در راه است.

نخستین اشارات به زمان در فلسفه

2

مدرسه آتن، رافائل، ۱۵۱۱-۱۵۰۹

یکی از نخستین فیلسوفانی که شروع به تفکر در مورد ماهیت زمان کرد، افلاطون بود. او زمان را در رساله تیمائوس خود به عنوان «تصویر متحرک ابدیت» توصیف می‌کند. زمان از نظر افلاطون، ویژگی یک جهان پویای ناقص است، جایی که هیچ خیری وجود ندارد، جز میل به تصاحب آن. بنابراین زمان لحظه‌ای از ناکامل بودن و حقارت را آشکار می‌کند. برعکس، ابدیت ویژگی جهان ایستا و کامل «ایده‌ها» است.

ارسطو این درک از زمان را بیشتر توسعه داد و آن را به عنوان «مقیاس حرکت» تعریف کرد. این تفسیر در کتاب «فیزیک» او لحاظ شده و پایه و اساس درک علوم طبیعی از زمان است. او مسئله‌ی شواهد وجود زمان را مطرح می‌کند و یک رویکرد دیالکتیکی را در اینجا بازتولید می‌کند: گذشته دیگر وجود ندارد، آینده هنوز وجود ندارد و حال، لحظه وحدت وجود و عدم است.

این رویکرد دیالکتیکی ارسطو را به مطالعه‌ی ارتباط میان زمان و حرکت سوق داد. این متفکر نشان داد زمان، اگرچه با حرکت یکسان نیست، اما از حرکت جدایی‌ناپذیر است. ارسطو زمان را به عنوان «شمارش حرکات در رابطه با گذشته و آینده» و «مقیاس اندازه‌گیری حرکت و سکون» تعریف می‌کند.

بعدها، در آغاز قرون وسطی، آگوستین مفهوم زمان ذهنی را توسعه داد. او زمان را پدیده‌ی ذهنیِ ادراکاتِ در حال تغییر توصیف کرد.

نیوتن در مقابل انیشتین

3

استاد آیزاک نیوتن در باغش در وولستورپ، در پاییز ۱۶۶۵

در طول صد سال گذشته، یک انقلاب واقعی در درک علمی زمان رخ داده است. در واقع، تا آغاز قرن بیستم، فیزیک و آگاهی روزمره تحت سلطه‌ی فرضیه‌ی زمان مطلق ریاضی اسحاق نیوتن بود.

طبق این فرضیه، زمان با سرعت یکسانی در سراسر جهان جریان دارد و به هیچ وجه متکی به فرآیندهای فیزیکی یا هر فرآیند دیگری که در آن رخ می‌دهد، نیست.

برای مثال، اگر در انگلستان ساعت شش بعد از ظهر باشد و وقت نوشیدن چای، این به آن معناست که جایی در سحابی آندرومدا، هزاران سال نوری دور از ما هم ساعت شش عصر است! این درک از زمان به خوبی با تجربه روزمره ما مطابقت دارد، شهودی است.

به همین دلیل است که نظریه نسبیت که سال ۱۹۰۵ توسط آلبرت انیشتین مطرح شد، یک شوک واقعی برای دنیای علمی بود و معرفی آن فراتر از محدوده این مقاله است، بنابراین تنها بر چند نکته کلیدی تأکید می‌کنیم.

نخست، بر اساس این نظریه، زمان به صورت مجزا وجود ندارد، بلکه یک کل واحد را با فضا شکل می‌دهد.

ثانیاً، زمان مانند سایر کمیت‌های فیزیکی نسبی است، بنابراین سرعت جریان آن به نقطه مرجع بستگی دارد، یعنی در جسمی که حرکت می‌کند (مثلاً در یک سفینه فضایی)، ساعت کندتر از یک جسم ساکن حرکت می‌کند. با وجود این، چنین اثرات به اصطلاح نسبیتی، به طور قابل توجهی فقط در سرعت‌های نزدیک به سرعت نور در خلاء (حدود ۳۰۰ هزار کیلومتر در ثانیه) آشکار می‌شود که در نظریه نسبیت محدودکننده در نظر گرفته می‌شود.

پارادوکس دوقلوی معروف را در نظر بگیرید: وقتی یکی از برادران دوقلو با یک سفینه به فضا برود و چند سالی را آنجا سپری کند و با سرعت نزدیک به نور پرواز کند، پس از بازگشت به خانه، می‌تواند ببیند که روی زمین دهه‌ها سپری شده است.

اما زیر پا گذاشتن نظریه‌های نیوتن توسط اینشتین به همین جا ختم نمی‌شود. قانون گرانش جهانی نیوتن، میزان بی‌نهایتی از انتشار نیروی گرانش را فرض می‌کند. با این حال، بر اساس فرضیه محدوده سرعت نور که قبلا ذکر کردیم، این غیرممکن است. به همین دلیل، انیشتین مجبور شد نظریه گرانش خود را توسعه دهد که به نظریه نسبیت عام تبدیل شد.

از منظر زمان، نتایج آن شاید تاثیرگذارتر از نتایج نظریه خاص باشد. به نظر می‌رسد زمان نه تنها با فضا بلکه با ماده نیز پیوند ناگسستنی دارد! به طور خاص، نیروی گرانش اجسام فیزیکی قادرست زمان را دوباره کاهش دهد و اگر گرانش به قدر کافی قوی باشد، حتی می‌تواند آن را متوقف کند! پدیده آخر، مشخصه‌ی به اصطلاح «سیاهچاله‌ها» است، اجرام کیهانی که آخرین مرحله از تکامل ستارگان بزرگ هستند.

نظریه زمان امانوئل کانت

در دنیای فلسفه، امانوئل کانت در درک ما از زمان بسیار اثرگذار بود. او باور داشت زمان چیزی نیست که به تنهایی وجود داشته باشد، بلکه یک ویژگی ذهن است. اینطور فکر کنید: مغز شما به دنیای اطراف فقط به روش کاملا دقیق نمی‌نگرد، بلکه همه چیز را در دسته‌های مختلف سازماندهی می‌کند تا بتوانید آنچه را که می‌بینید درک کنید و یکی از آن دسته‌بندی‌ها زمان است. بنابراین برای کانت، زمان چیز مشخصی نیست که فقط وجود دارد، بلکه او زمان را یک «فرم خالی» می‌دید که ممکن است در ابتدا کمی عجیب و غیرمعمول به نظر برسد.

اما اجازه دهید توضیح دهیم، جایی در مغز شما، مکانیسم «نگهدارنده زمان» به ما کمک می‌کند امور را در یک جدول زمانی خاص ببینیم. بدون این مکانیسم، شاید نتوانیم رویدادها را به یک شکل معنا کنیم، همه چیز به یکباره اتفاق می‌افتد.

اما شاید شما فکر کنید: «خوب، پس کانت می‌پنداشت ما با ذهن خود زمان می‌سازیم، چرا این موضوع مهم است؟» خوب، نکته دیگری که کانت به آن اعتقاد داشت این بود: وقتی به زمان فکر می‌کنیم (و همچنین مکان)، ما فقط به طور منفعلانه دنیای اطراف را مشاهده نمی‌کنیم، بلکه فعالانه از طریق افکار و تجربیات خود درگیر آن می‌شویم.

به بیان دیگر، تصور کنید در یک کنسرت هستید. موسیقی روی صحنه پخش می‌شود و شما هر آهنگ را یکی پس از دیگری می‌شنوید. اما فرض کنید دوست صمیمی شما هم در کنسرت است اما در جای دیگری نشسته است. در این صورت، آن‌ها تجربه‌ای کاملا متفاوت خواهند داشت، چون به لطف دیدگاه منحصر به فردشان، همه چیز را متفاوت می‌شنوند و می‌بینند. کانت هم زمان را به نوعی به این شکل می‌بیند، هرکسی بر اساس نحوه پردازش اطلاعات توسط ذهنش، چیزها را کمی متفاوت تجربه می‌کند.

پس نیوتن زمان را بیشتر شبیه یک قانون عینی جهانی طبیعت می‌دانست اما کانت آن را بیشتر چیزی می‌دید که دائماً توسط افکار و اعمال خود ما شکل می‌گیرد.

گذشته، حال، آینده: ابعاد زمان

بیایید از گذشته شروع کنیم. برای برخی فیلسوفان (مانند هگل)، گذشته چیزی است که قبلاً اتفاق افتاده و نمی‌توان آن را تغییر داد. گذشته مانند کتابی است که قبلاً نوشته شده، نمی‌توانید به عقب برگردید و آنچه در آن اتفاق افتاده را پاک یا بازنویسی کنید.

دیگر فیلسوفان (مانند نیچه) چیزها را کمی متفاوت می‌دیدند، آن‌ها باور داشتند گذشته قطعی نیست و نحوه به خاطر سپردن آن بسته به موقعیت و دیدگاه فعلی ما تغییر می‌کند.

زمان حال جاییست که همه چیز مکرآمیز می‌شود: برخی فیلسوفان مدرن فکر نمی‌کنند زمان اصلاً وجود دارد! آن‌ها بر این باورند که همه چیز به یکباره اتفاق می‌افتد (مثل تماشای یک فیلم فریم به فریم)، اما مغز ما همه چیز را طوری پردازش می‌کند که گویی زمان پیوسته است.

سپس دیگر فیلسوفان زمان حال را لحظه‌ای مهم برای تصمیم‌گیری می‌دانند که آینده ما را شکل می‌دهد.

آینده مانند نگاه کردن به یک توپ کریستالی است. هرچند هیچ‌کس نمی‌داند بعداً چه اتفاقی خواهد افتاد، هر عملی که در زندگی واقعی و خیالی انجام شود، راه را به سوی فردایی ناشناخته هموار می‌کند.

برخی فیلسوفان (مانند هایدگر) تصور می‌کردند آینده چیزی است که می‌توانیم با انتخاب‌های زمان حال به نوعی «به آن دست دراز کنیم و آن را بگیریم»، مانند دستیابی امروز به چیزی که فردا به کمک‌مان خواهد آمد. برخی دیگر از فیلسوفان به دیدگاه سرنوشت‌گراتری معتقدند، جایی که آینده از پیش تعیین شده و ما همگی در حال حرکت هستیم.

بنابراین، مفهوم زمان در فلسفه چیست؟

7

پویایی یک دوچرخه‌سوار، اومبرتو بوچیونی، ۱۹۱۳

وقتی صحبت از فلسفه به میان می‌آید، زمان از همه جنبه‌ها کاوش شده است: گذشته، حال، آینده و هر آنچه در این بین است! اما از طریق تمام این مکاتب مختلف فکری، چند چیز کلیدی وجود دارد که می‌توانیم با اطمینان درباره اینکه زمان واقعی چه هست (و چه نیست) بگوییم.

اول از همه، بیشتر فیلسوفان توافق نظر دارند که زمان نوعی نیروی جهانی نیست. شبیه گرانش یا الکتریسیته نیست، شما نمی‌توانید آن را مانند مسافت یا سرعت اندازه‌گیری کنید. زمان به طور مستقل وجود ندارد؛ در عوض، بیشتر شبیه ابزاری است که برای درک دنیای اطراف خود از آن استفاده می‌کنیم.

برخی از فیلسوفان تصور می‌کنند زمان در کل ممکن است یک توهم باشد، شبیه سرابی در بیابان که واقعی به نظر می‌رسد، حتی اگر واقعاً آنجا نباشد. این فیلسوفان معتقدند همه چیز همیشه یکباره اتفاق می‌افتد، حتی اگر به نظر ما اینطور نرسد.

سایر فیلسوفان زمان را بخشی ضروری از تجربه انسانی می‌دانند، چیزی که خاطرات ما را شکل می‌دهد و ما را به هم متصل می‌کند. به آن فکر کنید: بدون ایده‌های مشترک در مورد معنای زمان (مانند روز یا سال) چگونه می‌توانیم خود را در یک جامعه سازماندهی کنیم؟ چگونه بفهمیم چه زمانی مدرسه یا کار را شروع کنیم؟ بنابراین از این منظر، زمان هم یک مفهوم شخصی و هم یک مفهوم اجتماعی است.

  • منبع خبر : فرادید