اول فرهنگ استفاده از تکنولوژی را بیاموزیم، بعد رانندگی کنیم، یا ابتدا رانندگی کنیم بعد فرهنگ رانندگی را بیاموزیم؟ این موضوع از جمله مباحث تکرار شده در کشور است. در این باره از چهره های روشنفکری چپ نو، مراد فرهادپور دیدگاه هایش را مطرح کرده است. او کار ترجمهٔ متون فلسفی را از دههٔ ۶۰ […]
اول فرهنگ استفاده از تکنولوژی را بیاموزیم، بعد رانندگی کنیم، یا ابتدا رانندگی کنیم بعد فرهنگ رانندگی را بیاموزیم؟
این موضوع از جمله مباحث تکرار شده در کشور است. در این باره از چهره های روشنفکری چپ نو، مراد فرهادپور دیدگاه هایش را مطرح کرده است. او کار ترجمهٔ متون فلسفی را از دههٔ ۶۰ خورشیدی آغاز کرد. در دههٔ هفتاد برای نشریات روشنفکری نظیر راه نو، کیان، و آدینه مطلب مینوشت. تلاشهای او و نزدیکانش در معرفی مکتب فرانکفورت در فضای روشنفکری ایران موجب ایجاد جریانی از روشنفکران جوان چپگرا شده است. فرهادپور در سالهای اخیر با معرفی چهرههایی جدید از فیلسوفان چپ جدید اروپایی همچون آلن بدیو، جورجو آگامبن، و اسلاوی ژیژک موجب دامن زدن به مباحث جدیدی شدهاست بخشی از سخنان او در کلاس های درس اش را با هم می خوانیم:
در تاکسی و دیگر محافل خیلی شنیده ایم که مردم ایران فرهنگ رانندگی ندارند، باید الاغ سوار بشوند، این ها گاری هم برای شان زیاد است و … و همه قضیه این است که ما فرهنگ رانندگی نداریم.
از این رو برخی مطرح می کنند اول باید فرهنگ رانندگی بیاید، بعد کنش رانندگی صورت بگیرد. این در حالی است که درست آن است همه به رانندگی عجیب و قریب و بی سر و ته پر از خطا تن بدهیم. تجربه مدرن نیز تن سپردن به همین موضوع است. ما نمی توانیم صبر بکنیم تا زمانی چیزی به نام فرهنگ رانندگی ایجاد بشود، و بعد بر اساس آن سوار اتومبیل بشویم.
اگر این موضوع را در غرب نیز بررسی بکنیم و فکر کنیم ابتدا یک فرهنگ و یک شرایط سوبژکتیو ایجاد و بعد از تکنولوژی استفاده شد، اشتباه است. آن جا هم فقط کافی است تنها دو روز مترو اعتصاب بکند، آن زمان مشاهده می کنید که عین رانندگی تهران در لندن هم ایجاد می شود. هیچ فرقی ندارد.
کما این که مشاهده میکنیم آدم هایی که در خیابان های شهرهای ایران به طرز دیوانه واری رانندگی می کنند، به محض این که به کشور دیگری می روند، مثل آدم رانندگی می کنند. این تغییر، حکایت از آن می کند که کمبود داخل، کمبود سوژه نیست تا بخواهیم با چیزی به نام فرهنگ آن را پر کنیم. بنابراین برخلاف آنچیزی که گفته می شود اساسا این دید فرهنگی و پرهیز از خطا که ابتدا تعلیم ببینیم و بعد رانندگی بکنیم، و سپس آن را به کل مدرنیته گسترش بدهیم به این معنا که ابتدا مدرن بشویم بعد به سوی اخذ تکنولوژی و علم و تفکیک قوا و دمکراسی و حقوق بشر و امثالهم برویم، صحیح نیست.این در حالی است که این موضوع چیزی است که توامان رخ می دهد.
همچنین برخی ایراد می گیرند در ۱۰۰ سال پیش فلانی فلان کتاب را نخواند، یا فلان روشنفکر در درک مفهوم دمکراسی اشتباه کرد، حالا ما از چنین وضعیتی برخورداریم. اگر آن ها موضوع را درست فهمیده بودند، ابتدا خودشان آدم می شدند و بعد ما را آدم می کردند، سپس مدرنیته به صورت مناسب وارد کشور می شد.
این موضوع را چندین بار گفته ام؛ این گونه نیست که “دیگری”، یعنی غرب یک رمز، اسرار و یا فرهنگی دارد که کسی به آن ها ابتدا تعلیم داده، و به آنان اجازه میدهد، به خوبی مدرن باشند، و ما آن را نداریم پس باید به هر ترتیبی واردش کنیم، یا باهاش کلنجار برویم، یا از طریق نفی غربزدگی و بازگشت به خویشتن، آن فرهنگ و رمز را برای خودمان معنا و ایجاد کنیم.
من همواره گفته ام اتفاقا آن چیزی که ما نداریم، و دیگری یا غربی ها دارند، همین “فقدان” است. همان خلاء یاحفره ای است که در “دیگری” هست. غربی ها هیچ چیز عجیب و یا فرهنگی ندارند، اتفاقا خود آنان نیز نمی دانند که پاسخ مدرنیته به حفره ها و فقدان ها چیست؟ او نمی داند که رانندگی به چه معنایی است. او هم در درونش علم عجیبی ندارد تا به او اجازه بدهد تاریخ اش را به عنوان یک جوهر تجربه بکند. نه. غرب نیز تلاش می کند تاریخ را از طریق درجا زدن و سکندری خوردن معنا بکند.
جالب است در این زمینه دیدگاهی که فکر می کند پراگماتیک است، تا چه اندازه می تواند مسخره باشد. دیدگاهی که می گوید ابتدا باید فرهنگ بیاید، پس مردم باید آموزش ببینند و بعد از تکنولوژی استفاده کنند. خیر این دو باید همزمان باشد.
یکی دیگر از مواردی که شنیده اید این است که هرجا هم نقد مدرنیته یا دمکراسی کرده ایم، همه گفته اند الآن وقتش نیست، ابتدا باید بفهمیم دمکراسی به چه معنایی است، سپس به نقد آن همت بگماریم. اگر این کار را نکنیم آب به آسیاب ضد دمکراسی می ریزد و …
اما نکته مهم این است که بیاییم ببینیم در ایران چند نفر کتاب می خوانند، که بگوییم ابتدا ژیژک و آدورنو، یا دیدرو و دالامبر بخوانید بعد عمل کنید. بنابراین این توصیه پراگماتیکی که می گفت این دیوانه هایی که ژیژک و آدورنو می خوانند، رها کنید، ایده آلیسم را کنار بزنید، پابه پای تاریخ حرکت کنید، ما ابتدا باید فرهنگ و بعد دمکراسی داشته باشیم یا آپارتمان نشینی کنیم، خود این دیدگاه سوپر ایده آلیستی است.
- منبع خبر : خبرفوری
ناناس
تاریخ : 11 - فروردین - 1403
و همچنین، لزوم پذیرش فرهنگ ، اهمیت وارزش ادبیات قلم وگفتمان فرهنگ سازی …تا برسیم به فرهنگ واموژش قواعد خرسواری و…