در غروب یکی از روزهای تعطیلات نوروز ۱۴۰۴ خورشیدی، مشغول پرسه زدن در ساحل بندر لاور بودم که یک اتاقک شیشهای توجهم را جلب کرد. نزدیک رفتم. کافهای بود که در میان پارک ساحلی برپا شده بود. بر روی تابلوی آن، عبارت «کافهتایم» درج شده بود. وارد شدم، گروهی از جوانان را دیدم که برخی […]
در غروب یکی از روزهای تعطیلات نوروز ۱۴۰۴ خورشیدی، مشغول پرسه زدن در ساحل بندر لاور بودم که یک اتاقک شیشهای توجهم را جلب کرد. نزدیک رفتم. کافهای بود که در میان پارک ساحلی برپا شده بود. بر روی تابلوی آن، عبارت «کافهتایم» درج شده بود.
وارد شدم، گروهی از جوانان را دیدم که برخی گرم صحبت بودند و دستهای تختهنرد میباختند. کافهداری خوشاخلاق و مهماننواز نیز مشغول پذیرایی از آنها بود. نامش محسن و نام خانوادگیاش عبدالهزاده لاوری بود. جلب محبتش شدم. توقفم را طولانی کردم، به پشت شیشه کافه رفتم و به دریا خیره شدم. چشمانداز کافه را بسیار دیدنی یافتم. خط حرکت قایقها و جهازاتی که بر روی آب در رفتوآمد بودند، بر دریا نقش میبست و اندکی بعد محو میشد. این سوتر مردمانی را دیدم که در کنار دریا آرمیده بودند، برخی به اعماق دریا چشم دوخته و محو صدای امواج شده بودند، کودکانی که مشغول بازی با تاب ساحلی بودند، جوانانی که دستهدسته زیر آلاچیقهای ساحلی مجلس گرفته بودند، آواز میخواندند، پای میکوفتند و شادیهایشان را با یکدیگر قسمت میکردند. واقعاً این کافه، چه چشمانداز خیرهکنندهای داشت. تا آن روز متوجه این امر نشده بودم. چه کسی این مکان را برای کافه انتخاب کرده بود؟ نمیدانم، اما مطمئنم، هر که بوده بیشک مهندسی جامعهشناس بوده است.
آفتاب آخرین پرتوهای زرینش را بر مردمان این کرانه میتاباند و در دریا فرو میرفت. نورافکنهای مدرن و بزرگ ساحلی، یکی پس از دیگری روشن شدند و شروع به نورافشانی کردند. در بیرون کافه، تدارکاتی توجهم را جلب کرد. بدان سو رفتم، گروهی نوازنده مشغول باز کردن اسباب و وسایل خود بودند. سیستم صوتی خود را در اطراف سکوی پارک نصب کردند، نوازندگان بر روی سکو رفتند و مشغول آزمایش دستگاههایشان شدند. آرامآرام جمعیت به سمت سکو آمد و هر لحظه بر انبوه آن افزوده شد. علاوه بر اهالی بندر، مسافرانی از دورترین نقاط کشور را میشد در این جمع یافت. بزم شادمانی شروع شد، جوانی گام پیش نهاد و محوطه جلوی سکو را از جمعیت خالی کرد و به پایکوبی پرداخت، خواننده، نفسش را گرمتر کرد و بر تعداد رقصندگان افزوده شد، قسمت مستطیلشکلِ جلوی سکو به رقص و پایکوبی اختصاص یافت و افرادی از هر قشر و هر جای ایران، شانهبهشانه یکدیگر مشغول پایکوبی شدند. بزمی خیرهکننده و لحظاتی رؤیایی را در ساحل این بندر کهنسال رقم خورد که بیگمان، خاطرهاش تا سالهای طولانی در یاد حاضران آن روز خواهد ماند. جمعیت غرق شور و سرور بود و حاضران، موقعیت خود را کنار گذاشته بودند، هر کس از هر قشری و از هر جای ایران، بیخیال از تفاوتها و بدون فکر فرداها مشغول شادی بود و تو با خود میگفتی که آسمان بر روی زمین آمده، این ستارگانند که در حال رقص و پایکوبیاند و در سماع عارفانهای با زمین به نجوا نشستهاند. در این میان، والواشرهای رنگارنگ کافهتایم محسن عبدالله زاده، خوشه پروینِ این آسمان وارونه بودند و من غرق گذشته این بندر کهنسال و دو صد امید به آینده روشن آن.
با من بمان
.
ناشناس
تاریخ : 22 - فروردین - 1404
با سلام و درود
عالی بود و هزار آفرین بر صاحب کافه تایم و نویسنده بزرگ که موضوع را زیبا به تحریر درآورده بود