تقدیم به زنان و مردانی که سختی‌های روزگار را به امید فردایی بهتر تحمل می‌کنند. یکی از صحنه‌های دل‌انگیز بندر لاور در روزگاران گذشته دیدن دسته‌هایی از زنان و دختران با لباس‌های سنتی و رنگارنگ در صبگاهان و شامگاهان بود که بقچه‌هایی مملو از البسه یا ظروف خانگی روی سر داشتند و مسیر خانه به […]

تقدیم به زنان و مردانی که سختی‌های روزگار را به امید فردایی بهتر تحمل می‌کنند.
یکی از صحنه‌های دل‌انگیز بندر لاور در روزگاران گذشته دیدن دسته‌هایی از زنان و دختران با لباس‌های سنتی و رنگارنگ در صبگاهان و شامگاهان بود که بقچه‌هایی مملو از البسه یا ظروف خانگی روی سر داشتند و مسیر خانه به ساحل را طی می‌کردند. آن‌ها ساعت‌ها برای شستشو بر گسارها (سنگ‌های مرجانی ساحل) تکیه می‌زدند، مجلس می‌گرفتند و در شادی و غم یکدیگر سهیم می‌شدند.
لاور به علت همجواری با دریا هرگز کمبود آب مصرفی نداشت. حتی برخی سلیقه به کار برده و در حیاط‌های‌شان چاه کوچکی حفر می‌کردند تا زنان را از زحمت رفتن به ساحل آسوده کنند. گاهی آب این چاه‌ها قابل استفاده برای نخیلات و شرب حیوانات هم می‌شد که نعمتی به شمار می‌رفت. اما هرگز از چاه‌ خانه‌ای آب قابل شرب انسان به دست نیامد. آب آشامیدنی آبادی ازچند چاه قدیمی مانند چاه زکریا، چاه بندِ کهنه و چاه نوکن تأمین می‌شد. برخی از این چاه‌ها که در فاصله ناچیزی از دریا قرار داشتند، آب ناچیز و تلخ‌مزه‌ای می‌دادندکه در هنگام مد دریا، آب‌شان به شوری می‌زد. مهمترین چاه بندر، چاهی معروف به دریشکت بود که در منطقه‌ای به همین نام قرار داشت. دریشکت در گویش محلی به راه باریکی گفته می‌شد که دو دشت کوچک را به هم وصل می‌کرد. دشت‌های دریشکت که حدود شش هکتار زمین را دربرمی‌گرفت، توسط تپه‌های سنگی و صخره‌ای محدود می‌شد و آب ناشی از بارش باران بر روی این تپه‌ها (که به گویش محلی بدان‌ها تنگیل‌ می‌گفتند) را دریافت می‌کرد. این آب‌ها دریاچه‌های شیرین کوچک و کم‌عمری را ایجاد می‌کرد که باعث می‌شد تا آب چاه‌های دریشکت شیرین شود. حلاوت این آب‌ها به حدی بود که در روستاهای اطراف شیرینی آن را مثل می‌زدند. دریشکت علاوه بر آب شیرین، فرصتی برای کشاورزی هم به شمار می‌رفت. مردم لاور در این قسمت از آبادی خود، نخلستان ایجاد می‌کردند، غلات و حبوبات می‌کاشتند و محصولات جالیزی پرورش می‌دادند. این چاه‌ها آب بنایی را نیز تأمین می‌کرد. برای انتقال آب از چاه‌های دریشکت به آبادی از وسیله‌ای به نام قنطار استفاده می‌کردند. قنطار به چوبی می‌گفتند که در هر سر آن یک ظرف آب وجود داشت. در دوران متأخرتر ظرف‌های دو سر قنطار یا حلب‌های بزرگ بود، یا پیت‌های کوچک گازلیت (نفت) و یا بشکه‌های بیست لیتری. برای حمل آب با قنطار، چوب آن را روی شانه و گردن قرار می‌دادند و حرکت می‌کردند. چوب قنطار به اندازه ساق پای یک انسان ستبری داشت و به اندازه قد یک انسان بلندا. همواره در لاور افرادی بودند که شغل‌شان حمل آب با قنطار بود.
علاوه بر مردم محلی، واحدهای دولتی مستقر در بندر لاور از قبیل ژاندارمری، گمرک، خانه بهداشت، پست‌خانه و مدرسه نیز متقاضی آب دریشکت بودند. گرچه گاهی اختلافات کوچکی برای برداشت از چاه پیش می‌آمد، اما همگی از این آب بهره می‌برندند و رضایت نسبی در میان اهالی وجود داشت، تا این که در سال ۱۳۳۶خورشیدی اتفاق غیرقابل انتظاری افتاد لاور ناگهان با هجوم گروه جمعیتی بزرگی مواجه شد.
این گروه جدید کارکنان شرکت نفت Anglo-Perian Co بودند که برای بار دوم فعالیت خود در معادن نفت مجاور لاور را آغاز کرده بود. آن‌ها هم متقاضی آب چاه دریشکت شدند. فردی که مسئولیت تأمین آب شرکت نفت از طریق چاه دریشکت را بر عهده گرفت کدخدا رسول، حاکم روستای بلنگستان بود. حمل حجم قابل توجهی از آب چاه دریشکت باعث ناراحتی مردم شد. گلایه‌ها از کدخدارسول بی‌نتیجه ماند. به همین دلیل به شرکت نفت رفته و ناراحتی و اعتراض خود را اعلام داشتند، اما باز هم پاسخ مناسبی دریافت نکردند. کدخدا هم نه تنها گلایه‌ها را نمی‌شنید، بلکه برای ساکت کردن مردم، پاسخ اهالی را با تندی می‌داد. کشمکش‌ها ادامه داشت تا این که یک روز فردی به نام صفر علی منی، مشت محکمی بر پیشانی رسول فرود آورد و او را نقش بر زمین کرد… .
از آن روز مردم دو آبادی دو دسته شدند. مردم بلنگستان از کدخدارسول طرفداری کردند و مردم لاور کار او را تقبیح نمودند. این موضوع آن قدر دامنه پیدا کرد که به تمام جزئیات روابط مردم دو روستا سرایت کرد و حتی روابط خانوادگی اهالی دو آبادی را هم تحت تأثیر قرار داد. جالب اینجاست که آنها بعدها داستان چاه دریشکت را از یاد بردند، اما بر سر هر موضع کوچکی به منازعه برخاستند و دعوای لاوری و بلنگستانی را باب کردند که متأسفانه تا امروز ادامه پیدا کرده است.
(جهت صحت وسقم داستان از چند تن از اهالی بلنگستان و لاور جویای حقیقت ماجرا شدم که همگی از جمله ماندنی احمدی، برادرزاده بزرگوار کدخدارسول هم آن را تأئید کردند.)
با من بمان مهدی حاج حسین محمودی
.