دکتر اصغر ابراهیمی

یادداشت و نقدی بر کتاب انسان خردمند نوشته یووال نوح هراری (قسمت سوم، قسمت پایانی)

  پرینت
یادداشت و نقدی بر کتاب انسان خردمند نوشته یووال نوح هراری (قسمت سوم، قسمت پایانی)
شناسه خبر : 2172 | تاریخ انتشار : ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱۵:۵۲ | تعداد دیدگاه : 0 |

با شروع بخش چهارم کتاب، با عنوان ‘انقلاب علمی’ انتظارات خواننده دوباره احیا می شود، جذابیت و پیوستگی تاریخی به متن برمی گردد. هراری تحولات همه جانبه بشر در ۵۰۰ سال اخیر را به درستی شگفت انگیز می داند، ابتدا نگاهی به وضعیت بشر، از نظر جمعیت، تولیدات و خدمات، توانمندی های علمی و تکنولوژیک […]

با شروع بخش چهارم کتاب، با عنوان ‘انقلاب علمی’ انتظارات خواننده دوباره احیا می شود، جذابیت و پیوستگی تاریخی به متن برمی گردد. هراری تحولات همه جانبه بشر در ۵۰۰ سال اخیر را به درستی شگفت انگیز می داند، ابتدا نگاهی به وضعیت بشر، از نظر جمعیت، تولیدات و خدمات، توانمندی های علمی و تکنولوژیک و مصرف انرژی در سال ۱۵۰۰ میلادی، یعنی حدود ۵۰۰ سال پیش با وضعیت کنونی بشر دارد، و تفاوت های فاحش را نتیجه تحولات علمی می داند. هراری نقطه قوت انسان در دستیابی به دستاورد های بزرگ قرن حاضر را در اعتراف به نادانی بشر می بیند، که به واقع همین گونه است، هر چه بشر بیشتر در دل علم غور می کند، و بر دانش اش افزوده می گردد، ندانسته هایش بیشتر به چشم می خورد، این موضوع خواننده را یاد رباعی ابو سعید ابوالخیر یا ابن سینا (این رباعی به هر دو منسوب است) می اندازد:

دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست و بسی موی شکافت
گر چه ز دلم هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت

جالب است این رباعی عرفانی هزار سال پیش سروده شده، مفهومی که بنا به قول هراری دستاورد مهم علمی قرن حاضر است و می فرماید انسان معاصر به این ذهنیت رسیده است که جواب خیلی از سؤالات مهم را نمی داند.
برخی می گویند انسان تاکنون بین ۵ تا ۲۰ درصد علوم را دریافته است که البته نمی توان بر آن صحه گذاشت، چون‌ حدود و کران علم شناخته شده نیست که بتوان مقاسی از دانش امروزی نسبت به کل علم را بدانیم.
هراری معتقد است ارتباط علم و فناوری حاصل انقلاب صنعتی است و قبل از آن این دو مقوله ارتباط چندانی نداشتند و بی سوادی یا کم سوادی برخی صنعتگران در قرون قبل از انقلاب صنعتی را دلیل اثبات مدعا می داند، در پایان گفتار ‘کشف نادانی’ می خوانیم:
“علم و صنعت و تکنولوژی نظامی صرفاً با ظهور نظام سرمایه داری و انقلاب صنعتی در هم عجین شدند. اما هنگامی که این پیوند محکم شد، به سرعت جهان را دگرگون کرد». بلی شکی نیست که انقلاب صنعتی باعث گردید که دانش روز، فناوری های نوظهور را پدید آورد و خلق محصولات فناور محور پس از انقلاب صنعتی شتابی بی نظیر گرفت، ولی این ادعا که قبل از آن هیچگونه ارتباطی بین دانش و صنعت نبوده و “صرفاً” بعد از انقلاب صنعتی این پیوند شکل گرفته ادعای غیر واقعی است. بعد از انقلاب صنعتی خصوصاً بعد از پیدایش صنعت الکترونیک و IT فناوری های هنجارشکن زیادی رخ نمودند و شگفتی آفرین شدند، ولی هیچ صنعت و تکنولوژیی را نمی توان یافت که منشأ آن علوم و دانش نبوده باشد، شاید عدم وجود مراکز علمی به سبک و سیاق کنونی در گذشته باعث شده آقای هراری چنین نتیجه گیری داشته باشند. استفاده از علم و دانش در صنعت، کار مهندسان است و مهندسی زاده چند قرن اخیر نیست و می توان ادعا نمود از عهد باستان مهندسی وجود داشته است، کافی است سری به کتب تاریخ کهن بزنیم، هرودت استفاده از دانش در فناوری و تکنیک های مبتنی بر علم را در جنگ های عصر باستان به وفور به تصویر کشیده است، خشایار شاه که ارتشی مجهز ساخته بود، و با همان ارتش اش بر سرزمین های یونان چیره گشت، یکی از امتیازاتش استفاده از مهندسان مجرب پارسی و فینیقی بوده است. امری بدیهی است که نمی توان ردی و نشانی از علوم جدید و مدرن را در صنایع قدیم یافت.
زندگی جاوید، دغدغه انسان خردمند، ظاهراً هراری بسیار به پروژه گیلگمش دل بسته است، گیلگمش فرمانروای سومری های باستان که از مرگ هراسان بود به دنبال راه حلی برای جاودانگی بود، هراری امیدوار است علوم پزشکی مدرن راه حلی برای این آرزوی گیلگمش بیابند. ولی سوای بحث فنی و علمی، امکان پذیر بودن یا نبودن، تصور بفرمایید انسان به فرض، اکسیر جوانی را کشف کند، در پی این کشف، صد سال بعد را در نظر مجسم کنید، آیا زمین ظرفیت پذیرش انسان زاینده، و بی مرگ و جاویدان را دارد؟ آیا اصلاً زندگی بدون وجود مرگ لذتی در بر دارد؟ آرزو می کنیم روزی فرا رسد مرگ و میر ناشی از بیماری، بلایای طبیعی، کشت و کشتار ناشی از نزاعات و جنگ های خانمان برنداز، مرگ ناشی از فقر، بی خانمانی، و هر مرگ غیر طبیعی ریشه کن گردد، اما جاودانگی چطور؟ شما چنین آرزویی دارید؟ همگی آرزوی صحت و سلامتی و عمر دراز برای همگان، انسان های نیک اندیش و صالحان داریم.

داستان اکتشاف سرزمین هایی که تا ۶۰۰ سال پیش جایی در نقشه جغرافیا نداشتند و در پس افق کسی از آنها خبر نداشت و سفر ماموریتی کریستف کلمب ایتالیایی از سوی پادشاه اسپانیا در راه هند، که تصادفاً در کنار سواحل قاره ای جدید که بعدها آمریکا نام نهاده شد لنگر انداخته است، داستانی خواندنی است. این نام گذاری نیز حاصل اشتباهی بود که تهیه کنندگان نقشه جغرافیا فکر می کردند که اولین بار ‘امریگو وسپوچی’ ایتالیایی که خود نیز در کار تهیه نقشه بود پا به آن قاره جدید گذاشته، نام قاره جدید را آمریکا گذاشتند، در صورتی که امرگو وسپوچی در سال ۱۴۹۷ یعنی ۵ سال بعد از کلمب در سفری اکتشافی به آن قاره وارد شد. چه ضرر زیانبار تاریخی ای!!! ، شاید بعدها به جبران مافات نام کریستف کلمب بر کشوری آمریکایی در غرب آمریکای جنوبی یعنی ‘کلمبیا’ نهاده شده. هراری در گفتار “پیوند علم و امپراتوری” ضمن شرح مختصر کشف آمریکا، بحث تسلط اروپاییان، به ویژه اسپانیایی ها بر قاره جدید و تسلط آنان بر قوم “آزتک” و “تولتک” و “مایا” در آمریکای مرکزی ، مکزیک را مطرح می کند. هراری این تهاجم را که چیزی بیش از اکتشاف است را سلطه جویی می نامد و نام امپریالیسم اروپایی بر آن می نهد، او معتقد است که کاشفان اروپایی قصد خدمت به مردمانی که از سایر ملل جهان بی خبر بودند را نداشتند بلکه به فکر الحاق آن به سرزمین مادریشان و بهره کشی از منابع جدیدالکشف را در سر می پروراندند، و اقوام بومی ساکن در قاره جدید را فریب خورده امپریالیسم اروپا می داند، که بیراه نیز نمی گوید، قتل عام و کشتار بومیان توسط تصرف گران قاره آمریکا در تاریخ ضبط است.
هراری در ادامه پیش بینی یا بهتر بگویم آرزو می کند در آینده، نظم جهانی نه بر پایه برده داری و سلطه جویی و امپریالیسم بلکه مبتنی بر فرهنگ باشد.
در بحث مطالعات فرهنگی و زبان شناسی و کشف خطوط باستانی نظیر خط میخی در گفتار “عنکبوت های کمیاب و خط های فراموش شده” نویسنده چگونگی کشف خط میخی را به تصویر می کشد، سؤالی که در این مورد و ورای نوشته های هراری به ذهن جستجو گر خطور می کند، این است که در طول تاریخ بایستی برهه هایی وجود داشته باشد که یک گسست و شکاف عظیمی باید وجود داشته باشد که برخی پدیدهای مرتبط با تمدن بشر پیوستگی را از دست می دهد، وگر نه چه دلیلی بر فراموشی این پدیده ها می توان متصور بود؟ موضوعی مثل خط که ریشه عمیق در تاریخ دارد به محاق فراموشی سپرده شود، خط را می توان از ابزارهای اصلی یک تمدن دانست، که می تواند سینه به سینه به نسل های بعدی منتقل گردد، چه اتفاقی در انتقال تمدن ها رخ داده که چنین ابزاری حتی با وجود سنگ نبشته هایی عظیم موجود در تخت جمشید و استخر و بیستون تا قرن های متمادی برای بشر ناشناخته مانده است.

در ابتدای گفتار شانزدهم، کیش سرمایه داری می خوانیم:
«پول در بنا نهادن امپراتوری ها و همچنین در پیشرفت علم نقش اساسی داشته است. اما آیا پول هدف نهایی این کارهاست یا شاید فقط ضرورتی است آسیب زا؟» ، در نگاه اول سؤال فوق سؤالی حیرت انگیز است و خواننده که می بیند نویسنده بدون مقدمه این عبارت را آورده کنجکاوانه در ادامه گفتار به دنبال پاسخ می گردد، چیزی که شاید یافت نشود یا بهتر بگوییم به صراحت یافت نمی شود، اما بدیهی است که پول ابزاری قدرتمند و توانمند در معاملات و تمام تراکنش های مالی تمام اعصار است، که بعدها به اعتبار (Credit) هم ارز گردید و در آینده لفظ اعتبار بیش از پول رایج خواهد بود. هراری برای تفهیم واژه اعتبار داستان جالب بانک و وام و سرمایه گذار و ساخت نانوایی و پیمانکار تعریف می کند که در نوع خود داستان جالبی است، ولی به نظر می رسد داستانی که آقای هراری از آن جهت تفهیم اعتبار مدد می جوید ابهامی در خود دارد که بیشتر به یک‌معمای اقتصادی می ماند، نکته داستان که نویسنده به آن اشاره نمی کند و مرحله به مرحله به میزان پول موجود بانک می افزاید بدون اینکه اظهار دارد پیمانکاری که پول دریافتی از کارفرمای نانوایی را هر دفعه بدون کم وکاست به سپرده اش در بانک می افزاید، هزینه کار احداث نانوایی را از کجا تامین می کند؟ حتما منابعی غیر از پول دریافتی از کارفرما در دسترس دارد. پس حساب و کتابی که در داستان چند صحفه ای آمده از اساس دچار مشکل است و توجیه و تفهیم کننده واژه اقتصادی اعتبار نخواهد بود، مگر اینکه موجودی مستقل پیمانکار نیز به حساب آورد.
نکته قابل توجه ایی که در گفتار ‘کریستف کلمب در جستجوی سرمایه گذار’ به چشم می خورد، سوای داستان کریستف کلمب و ماجرای قانع کردن دولت اسپانیا برای تأمین مخارج سفر و اکتشافات او، موضوع نحوه رفتار یک کارآفرین است، در این گفتار می خوانیم:
«کلمب هم مثل کارآفرینان تازه کار امروزی تسلیم نشد. ایده خود را برای سرمایه گذاران بالقوهٔ دیگر در ایتالیا و فرانسه و انگلستان و مجدداً پرتغال تشریح کرد، هر بار جواب منفی گرفت. سپس شانس خود را با مراجعه به فردیناند و ایزابلا، حاکمان جدید اسپانیای تازه متحده شده ، امتحان کرد و چند مذاکره کننده مجرب را با خود برد و با کمک آنها توانست ملکه ایزابلا را راضی به سرمایه گذاری کند. همانطور که هر بچه مدرسه ای می داند، ایزابلا بُرد کلانی کرد. اکتشافات کلمب اسپانیایی ها را قادر ساخت آمریکا را فتح کند و معادن طلا و نقره و کشتزارهای شکر و تنباکو دایر کنند که شاهان و بانکداران و بازرگانان اسپانیایی را به چنان ثروتی رساند که هرگز در خواب هم نمی دیدند».
پیام این ماجرا برای کارآفرینان صریح و روشن است، تسلیم نشدن، سماجت و تبحر در مذاکره، و همچنین برای سرمایه گذاران که قدری ریسک می تواند سرنوشتشان را متحول سازد:

«شاهزادگان و بانکداران(یا هر سرمایه گذار قابلی)، اعتماد بیشتری به قابلیت های فعالیت های اکتشافی پیدا کردند و آمادگی بیشتر برای دل کندن از پولشان داشتند. این همان چرخه جادویی سرمایه داری امپریالیستی بود، اعتبار، پول، اکتشافات جدید را تأمین می کرد؛ اکتشافات به مستعمرات می انجامید؛ مستعمرات سود می آفریدند؛ سود اعتباد را تقویت می کرد، و اعتماد تبدیل به اعتبار می شد».
در چگونگی توسعه کشورها و جذب سرمایه و‌میزبانی از سرمایه گذاران مثال هلند که در کتاب ذکر شده می تواند کلیدی کارگشا باشد، در بحبوه سرمایه گذاری صنعتی و توسعه زیرساخت ها در اروپا، در قررون پانزده و شانزده، رقابت تنگاتنگی بین دوَل اروپایی جریان داشت که هلند گوی سبقت را از رقبایش می رباید، رمز موفقیت هلند در آن اعصار و سوئیس و برخی کشورهای حاشیه خلیج فارس در زمان کنونی، امنیت سرمایه گذاری است، در کشور هلند قوه قضاییه، نهادی کاملاً مستقل از منبع قدرت و دولت است، قضات و وکلا به دور از سوگیری های سیاسی و جبهه بندی های معمول در حواشی دولتها، با استقلال کامل و با وجدان بیدار به محاکم رسیدگی می کردند و اگر سرمایه گذاری در کارش با مشکلی قضایی بر می خورد اطمینان خاطر داشت که واقعیت و راستی و درستی در نهایت برنده است، این موضوع در کنار حمایت های بی غل وغش دولت و فضایی آکنده از امنیت شغلی، سبب گشت در آن روزگاران هلند مقصد و مأوای سرمایه گذاران و صاحبان صنایع باشد، و حتی بانکداران تمایل آتشینی داشتند که شعبی در سراسر سرزمین هلند داشته باشند.
بحث بازار، صنعت، سیاست، دولت مالیات و دموکراسی و کیش سرمایه داری، بحث جالبی است که آقای هراری به زیبایی تشریح کرده است، صاحبان صنایع از سود حاصل از تولید به فکر توسعه کسب و کار و صنعت هستند و از طرفی دولتمردان مدعی دموکراسی، از صنایع حداکثر مالیات را اخذ می کنند، مالیات هایی کمر شکن، حال اگر این درآمد های مالیاتی در راه آبادانی و ایجاد زیر ساخت های اساسی مملکت هزینه شود، صاحبان صنایع به رغم فشار مالیاتی، نسبتاً خرسند خواهند بود، چه اینکه آنان نیز از تسهیلات و امکانات زیر ساختی ایجادی بهره مند خواهند بود و می توانند از این فرصت ها در راه توسعه کسب و کار خود بهره ببرند، ولی افسوس دولتیان مدعی دموکراسی از حربه مالیات در راه مطامع خویش بهره می برند، یا منابع مالیاتی گم و گور می شود یا در بهترین حالت بین نیازمندان نه به جهت و نیّت کمک به آنان بلکه به نیات تبلیغاتی و جمع کردن آرا قشر کم درآمد یا بی کار که در جوامع عقب مانده جمعیت کمی نیز نیستند استفاده می کنند. از دید صاحبان کسب و کار، بسیار بهتر خواهد بود حکومت اجازه دهد این پول نزد آنان باقی بماند و مدعی اند که از این پول می توان در راه اندازی کارخانه های جدید و استخدام بیکاران استفاده کرد، که این ادعا در اصل از آموزه های آدام اسمیت می باشد.
در ادامه کتاب و در مباحث مربوط به خانواده، نویسنده، انواع پیوند های فردی و خانوادگی را از عهد باستان تا پیشامدرن و مدرن و عصر پسامدرن تشریح و مقایسه می کند، او معتقد است بنیان خانواده بعد از انقلاب صنعتی دچار تغییرات زیادی گشته است و عمده این تغییرات به دلیل رواج مصرف گرایی است و مصرف گرایی خود مولود رشد تولیدات صنعتی است، از دیدگاه سرمایه داری، درآمد و سود بیشتر در دل تولید بیشتر نهفته و تولید بیشتر نیازمند مصرف بیشتر. تفاوت عمده حلقه فرد، خانواده و دولت و بازار در دوران پیشامدرن و مدرن در تفاوت قدرت فرد و قدرت خانواده و جامعه نهفته است، در دوره نظام پیشامدرن، فردیت ها ضعیف، خانواده و جامعه محلی قوی، دولت و بازار ضعیف هستند، در مقابل در دوره نظام مدرن، فردیت ها قوی، خانواده و جامعه محلی ضعیف و دولت و بازار قوی هستند.
آقای هراری در تعریف روابط اجتماعی و کارکردهای فردی و جمعی جوامع از واژه های جامعه شناسی مکاتب نوظهور در دو سده اخیر (وام گرفته از واژه های قرون باستان و وسطی) نظیر ‘پرولتاریا’، ‘بورژوازی’ و ‘فئودالیسم’ فراوان بهره می برد.
علی رغم آسیبی که انقلاب صنعتی به بنیان خانواده وارد کرده، صلح و آرامش ارمغانی است از این انقلاب، یووال نوح هراری معتقد است به رغم جنگ ها و درگیری های دوران اخیر، خصوصاً در منطقه استراتژیک خاورمیانه، در مقابل اعصار قبل از انقلاب صنعتی، نوع بشر، بشر خردمند، صلح و آرامش بیشتر به خود دیده است، دیگر از کشتارهای فجیع ناشی از لشکر کشی دیکتاتورهای صاحب نام خبری نیست و درگیری های قبیله ای و قومی و کشت و‌کشتارها بین اقوام رنگ باخته است، حتی آمار کشته شدگان جنگ های جهانی اول و دوم و نسل کشی ارامنه و یهودیان و اقدامات تروریستی سی چهل سال اخیر را در قیاس با جنگ های محلی بین ملل و اقوام مختلف مثل لشکر کشی های رومیان و پارسیان، لشکرکشی هایی به شیوه مغولان و تاتاران، و عثمانیان و جنگ های بین مسلمانان و مسیحیان و جنگ های صلیبی نه ناچیز ولی قابل توجه نمی داند، او برای اثبات ادعای خود، آمار جالبی از تعداد کشته شدگان در اثر جنگ و درگیرهای نظامی در دو سده اخیر و قرون ماقبل آن می پردازد. یکی دیگر از نشانه های صلح و آرامش در صد سال اخیر افول بدون خون ریزی امپراتوری های بزرگ است، پاپس کشی صلح آمیز بریتانیا از مستعمراتش، فروپاشی مسالمت آمیز اتحاد جماهیر شوروی و استقلال کشورهایی که هر کدام جماهیری از شوروی بودند از دیدگاه هراری نمونه هایی از افول این قدرت های امپراتوری هستند.

هراری هیچ اشاره ای به تغییر قواعد بازی سیاست و اقتصاد و سرمایه که خود منشأ اینگونه افول قدرتها است نمی کند، صحنه بازی قدرت و سیاست و اقتصاد در دوران اخیر دیگر چیرگی و سلطه فیزیکی را برنمی تابد، دیگر از نظر اقتصادی نه برای بریتانیا، و اسپانیا و هلند، برای هیچ قدرت جهانی سلطه ناشی از حضور فیزیکی عاقلانه نخواهد بود، چیدمان قدرت اکنون چیدمان نرم است و سلطه بر ملل با ترویج فرهنگ مصرف، انقیاد ملل از راه سلطه فرهنگی و اعتیاد آنان به مصرف کالای تولیدی آنان. دیری نخواهد پائید که حتی لشکرکشی ایالات متحده آمریکا به خلیج فارس و خط و نشان کشیدن برای قدرت هایی که به نوعی تحت انقیاد آنان نیستند به پایان رسد، در عوض هراری این صلح و آرامش را در سایه قدرت بازدارندگی بمب اتم می داند، و رقابت از نوع جنگ سرد را عامل اصلی این صلح با پایه های لرزان تلقی می کند، او در انتها، اشاره ای به لرزان بودن پایه های صلح می کند و با تأسی از صحفه آغازین کتاب “داستان دوشهر” چارلز دیکنز می نویسد:
«برای راضی کردن خوشبین ها و بدبین ها شاید باید سخن را چنین پایان دهیم که بگوییم ما هم در آستانه بهشت و هم در آستانه جهنم هستیم و با اضطراب بین دروازه یکی و اتاق انتظار دیگری در حرکتیم. تاریخ هنوز تصمیم نگرفته است که از کدام یک سر در آوریم، و هنوز هم رشته ای از حوادث می تواند ما را به سوی هر یک از آنها سوق دهد».
در گفتار ‘فرجام انسان خردمند’ هراری نظری به فرضیه تکامل داروین دارد و می نویسد:
“زیبایی نظریه داروین آن است که برای توضیح این که چطور زرافه ها گردنِ درازی پیدا کردند نیازی به فرض وجود یک طراح ندارد، در طی میلیاردها سال، امکانی برای طراحی هوشمندانه وجود نداشت، زیرا هوشی نبود که طراحی کند.”، از طرفی گرچه هراری منکر نظم و دقت در پدیدهای طبیعی، چه زیست شناسی و چه فیزیک و شیمی نیست، ولی سوای منطق و فلسفه اثبات وجود خالق، این پرسش پیش می آید، این همه هوش در طبیعت، در جانداران، حتی به فرض مقبولیت نظریه تکامل داروین، آیا با این استدلالات می توان نتیجه گرفت، طبیعت نیازی به طراحی هوشمندانه ندارد، این که DNA زرافه حکم می کند گردن این موجود دراز باشد تا بتواند از سرشاخه های بلند تغذیه کند، هوشمندانه نیست؟ و هزاران دلیل و برهان مشابه دیگر، هوشمندی در طراحی گیتی و هرچه در اوست امر بدیهی است، حال نام طراح، طبیعت و نیروهای آن باشد، لات و عزی یا منات باشد یا DNA، یا ذات خداوندی گرچه مسئله علت و معلول، خالق و مخلوق همچنان باقی است اما توفیری در اصل ماجرا نخواهد کرد، هراری در ادامه احتمال محق بودن خدا باوران را با نگاه به آینده مطرح می کند.
هراری با نگاه به آینده بشر و جوامع انسانی و دستاوردهای انسان خردمند کتاب را به پایان می رساند و جالب است هراری به خیلی از پدیده های تاریخی، اقدامات تاریخ ساز و سرنوشت ساز بشر را از ابتدای حیات در کره خاکی تا اقدامات محتمل انسان در آینده دور و نزدیک می پردازد، ولی در کمال شگفتی هیچ اشاره ای به قوم یهود، و تشکیل کشور اسرائیل نمی کند، آیا هراری با فلسفه تشکیل این کشور مشکل دارد یا ملاحظات سیاسی خاصی دارد و از مطرح شدن موضوع در اذهان خوانندگان اجتناب می کند؟

در صحفات پایانی کتاب، نویسنده با فضایی آکنده از هراس و نگرانی، و بعضاً آمیخته با اغراق، از آینده احتمالی بشر سخن می گوید، از علم ژنتیک، از پدایش اَبَر انسان، از موجودی ساخته دست بشر که با دست کاری ژنوم انسان خردمند و سلول های بنیادی ممکن است صورت پذیرد، از هوشمندسازی اشیاء می گوید و قدرتی که انسان از قَبَل علم و دانش به آن می رسد، از عمر بی پایان و در انتها موجودی که خدا خواهد شد، هراری می گوید انسان خردمند ممکن است به جایی برسد که پشت میز طراحی خدا بنشیند، و از نو طرحی در اندازد. بلی با برون یابی منحنی پیشرفت انسان در عصر حاضر و نشانه هایی که از برخی تحقیقات علمی و پزشکی در دست است و علم آینده پژوهی و آینده نگاری، مسلماً انسان در آینده نچندان دور به دستاوردهای عجاب انگیزی خواهد رسید، ولی به تابلو طراحی خالق و طراح عالم نظری بیاندازید، زمین و هرچه در او است، مثل سنگ ریزه ای در یک ساحل اقیانوس بی کران است، انسان هر چقدر هم پیشرفت کند، هر چقدر هم شگفتی بیافریند، مسلماً در مقابل پهنه گیتی به چشم نخواهد آمد، در همین ایام حاضر یک ذره میکروسکپی، یک ویروس، کووید ۱۹، از خانواده ویروس کرونا، ثابت کرد که انسان با این همه ادعا چقدر ضعیف است، در یک چشم به هم زدن، تمام هستی انسان به مخاطره افتاد، صنایع نیمه تعطیل یا تعطیل شدند، پروازهای خطوط هوایی که هر کسی با نگاه به نقشه ترافیک هوایی، ممکن بود دچار سرگیجه شود، به یکباره به حد صفر نزول کرد، خیابان ها و مراکز تفریحی و کار وکسب های مرتبط، همه و همه به تعطیلی کشانده شدند و همچنین در عرصه پزشکی، انسانی که مدعی است می تواند پشت میز طراحی خدا قرار گیرد، از پس این ذره به ظاهر ناچیز بر نمی آید. ای کاش انسان به جای اینکه بر دانش خود غرّه شود و جایگاه خدایی برای خود متصور شود، در مقابل نابرابری ها و بی عدالتی ها قد علم می کرد، به فکر شادی دل همنوعانی که همواره با غم هم آغوشند می بود. کاش همچون حافظ علم و دانش را چون ساقی می دیدم و بنیاد لشکر غم را بر می انداختیم.

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

  • نویسنده : دکتر اصغر ابراهیمی
  • منبع خبر : نصیر بوشهر
برچسب ها
نوشته های مشابه
اشک ساوالان (قسمت پایانی)
اشک ساوالان (قسمت دوم)
اشک ساوالان (قسمت اول)
فیزیک و اصل طرد پائولی، جامعه و صرف حداقل انرژی
تئوری بازی، تعادل نَش و جامعه متعادل
خردورزی در حضیض، بی‌خردی در اوج
ثبت دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

دکتر اصغر ابراهیمی

یادداشت و نقدی بر کتاب انسان خردمند نوشته یووال نوح هراری(بخش دوم)

  پرینت
یادداشت و نقدی بر کتاب انسان خردمند نوشته یووال نوح هراری(بخش دوم)
شناسه خبر : 2126 | تاریخ انتشار : ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱۳:۵۶ | تعداد دیدگاه : 1 |

«یادداشت و نقدی بر کتاب انسان خردمند نوشته یووال نوح هراری» (قسمت دوم) نویسندگان مطرح و صاحب سبک برای نگارش یک کتاب مرجع معمولاً سالیان زیادی از عمر خویش را مصروف فکر و تحقیق و تفحص در باب موضوع می نمایند، خصوصاً در مقوله تاریخ که اهمیت آن نسبت به مقوله داستان و رُمان قابل […]

«یادداشت و نقدی بر کتاب انسان خردمند نوشته یووال نوح هراری»
(قسمت دوم)

نویسندگان مطرح و صاحب سبک برای نگارش یک کتاب مرجع معمولاً سالیان زیادی از عمر خویش را مصروف فکر و تحقیق و تفحص در باب موضوع می نمایند، خصوصاً در مقوله تاریخ که اهمیت آن نسبت به مقوله داستان و رُمان قابل قیاس نیست، چه اینکه ادعای تاریخ نگاری، ادعایی بس بزرگ است و تاریخ پژوهان و آیندگان با توجه به موضوع، به کتب تاریخ مراجعه می نمایند و به عنوان مستندات معتبر، در تحقیقات خود اینگونه کتب را مبنای کار خویش قرار می دهند، آثار مورخان صاحب نام از یک پیوستگی و منطق استواری برخوردارند و متون آنان در فصل های مختلف، فصول اول و میانی و پایانی همگی از انسجام، پیوستگی و گیرایی یکسان و حتی فزاینده بر خورداراند و آثاری از شتابزدگی در آنان مشاهده نمی شود، که این خود از اهتمام نویسنده و زمانی که صرف تحقیق و پژوهش کرده است خبر می دهد، اینگونه کتب، تحت عنوان کتب تاریخی مرجع معتبر و قابل استناد مطرح هستند و ارزش و اعتبار کتاب خود مبلغ اصلی کتاب است، توصیه و سفارش صاحب نظران گرچه اهمیت دارد ولی در ابتدای امر، در افزایش فروش کارساز خواهد بود. به نظر می رسد آقای هراری در تدوین کتاب انسان خردمند در فصول و بخش های میانی قدری تعجیل نموده و جذابیت کتاب را که بخش های اول نوید آن را می دهند فدای سرعت نموده باشد.
یکی از بن مایه های اساسی نویسنده حداقل در تدوین فصول اول کتاب “نظم خیالی” است، منظور نویسنده از نظم خیالی، سلسله قوانین و مقرراتی است که انسان خردمند دیروز، بشر اعصار عهد باستان، و انسان اندیشمند امروز برای اداره جامعه وضع نموده و همچنین طرحریزی های انسان خردمند برای آینده خویش و نسلهای بعد. نویسنده در فصول اول کتابش، هر کجا که به واقعیات ذهنی می رسد از عبارت “نظم خیالی” بهره برده است، گرچه هراری خوش ذوق واقف است که قوانین بر اساس نیاز جوامع تدوین شده اند و سلسله مقررات و قوانین بسته به نوع جامعه و فرهنگ مردمان و انواع بِزه و جُرم جاری در جامعه، قوانین ابتدا حکم بازدارندگی و سپس در صورت وقوع، حکم تنبیه و جزا دارند، ولی صرف اینکه این مقررات و قواعد واقعیت عینی ندارند، آنها را نظم خیالی نام نهاده است، شاید بهتر می بود، بجای نظم خیالی (Imagined Order) از واقعیت ذهنی (Subjective Fact) در مقابل واقعیت عینی (Objective Fact) استفاده می کرد. در ذکر مثال افسانه پژو (The Legend of Peugeot)، تشریح شرکت اتومبیل سازی پژو، شرکت را به عنوان یک نظم خیالی در نظر می گیرد که تحت هیچ شرایطی، حتی نابودی کامل مایملک، دارایی ها، سرمایه ها و حتی کارکنان، روح شرکت پایدار و جاویدان است ولی مدیر عامل، مهندسین و کارکنان می تواند تغییر کنند یا از بین روند. هراری آموزه های دینی بودا، یهودیت، مسیحیت و اسلام و قوانین حمورابی و اعلامیه استقلال آمریکا را در مقوله نظم خیالی می گنجاند. خواننده مشتاق در خصوص منشأ و روح قوانین، چه قوانین مذهبی و چه قوانین اجتماعی می تواند به کتاب وزین «روح القوانین» منتسکیو رجوع نماید.
در گفتار آخر از بخش دوم کتاب با عنوان “در تاریخ عدالتی نیست”، مسائل نژادی و تفاوت هایی که مسبب آنها اختلاف نژادِ گونه های انسان در جوامع است و همچنین مسائل جنسیتی و تفاوت هایی که جنسیت، مرد یا زن بودن و اثرات آن در تصاحب جایگاه های اجتماعی و حکمرانی و درگیری های ملل و نبردهای خونین، بحث شده است. نویسنده به حق کوشیده است عدالت را در تحلیل خود مراعات نماید، و گر چه تلاش کرده قضاوتی نکند، ولی به طور ضمنی بویژه در مسائل مربوط به مرد زن و جایگاه آنها در جوامع و همچنین نظام های مبتنی بر برده داری و نژاد پرستی، رفتارهای غیر انسانی را محکوم می کند. وی اشارتی دارد که گذشت زمان و وسعت گرفتن دید مردمان، بخصوص در جوامع غربی، آمریکا و اروپا، مسائل آزار دهنده نژادپرستی و همچنین مردسالاری کم رنگ شده و حقوق رنگین پوستان در برخورداری از حقوق برابر با سفید پوستان به مراتب بیش از گذشته رعایت شده است و همچنین نابرابری در کسب موقعیت های شغلی بین زن و مرد را به دلیل تفاوت های فیزیکی در دو جنس نر و ماده در جوامع کنونی اجتناب ناپذیر دانسته است.

در همین گفتارِ کتاب ، دو پرتره یکی از لویی چهاردهم پادشاه فرانسه در قرن هجدهم و دیگری از باراک اوباما چهل و چهارمین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا، به چشم می خورد، لویی چهاردهم با هیبتی ترکیبی از زن و مرد دیده می شود که گویی نویسنده سعی دارد پیامی را از طرف جامعه دو قرن پیش اروپا به خواننده منتقل نماید: زیبایی در اندام و نمادهای زنانه، اقتدار در شمشیر و تاجِ سلطنت ویژه مردان، و در تصویر رئیس جمهور آمریکا، تمام ترکیب و ژست کاملا مردانه، ولی مشئ و رفتار، نرم و لطیف و عدالت گرا و بشر دوستانه. نویسنده به جز زیرنویس تصاویر، در متن اشاره ای به قصد و غرضش از درج این دو پرتره ندارد. (باراک اوباما یکی از کسانی است که خواندن این کتاب را به همگان، بویژه دولتمردان جهان توصیه کرده است).

در ابتدای بخش سوم (وحدت بشر) در گفتار ‘پیکان تاریخ’ آمده است:
«بعد از انقلاب فرانسه مردم سراسر دنیا به مرور به این باور رسیدند که برابری و آزادی فردی ارزش های اساسی هستند. اما این دو ارزش یکدیگر را نقض می کنند. برابری فقط با محدود کردن آزادی ثروتمندترها قابل تحقق است. تضمین کردن این که هر فردی آزاد است تا هر کاری که می خواهد انجام دهد به ناگزیر برابری را محدود می کند. تمام تاریخ سیاسی جهان از ۱۷۸۹ را می توان سلسله تلاش هایی برای حل این تناقض دید» و در ادامه موضوع:
«درست همانطور که فرهنگ قرون وسطی موفق به منطبق کردن جوانمردی و مسیحیت نشد، جهان امروز هم موفق به انطباق برابری و آزادی نشده است.»
نویسنده البته این تناقضات را مفید ارزیابی می کند و همین تضادها را باعث رشد فرهنگ ها و محرک خلاقیت و پویایی گونه بشر می داند.
ظاهراً آقای هراری در تعریف آزادی و برابری ابهاماتی دارد که این دو را متناقض می داند، اینکه آزادی را در این ببینیم که فرد آزاد باشد هر کاری را که بخواهد انجام دهد، تعریف عامیانه ای از آزادی است، این تعریف نه تنها با برابری در ستیز خواهد بود بلکه تمام هنجار های اجتماعی را ویران خواهد کرد، آزادی بی قید و شرط و نبود محدودیت در انجام امیال با همان مفهوم «نظم خیالی» که نویسنده به کرّات از آن بهره جسته در تضاد است، نظم خیالی یا سلسله مقررات و قوانین، اولین سد در مقابل این تعریف ساده از آزادی است، بدیهی است که اگر تعریف آزادی اینگونه باشد برابری را نقض می کند و خود عامل هنجارشکنی اجتماعی خواهد بود.

در بخش سوم آقای هراری صفحات زیادی را به موضوع پول اختصاص داده است، خواننده تا پایان بخش دوم کتاب یک پیوستگی عالی و‌مثال زدنی در کتاب می یابد که خود عامل جذب خواننده است ولی با شروع بخش سوم، با یک گسست موضوعی مواجه می گردد که تفاوت فاحشی به قسمت های قبل دارد و بعلاوه نویسنده در پیگیری موضوع پول که به نوعی آن را عامل وحدت بشر می داند و اذعان می دارد که تمام ملل، فارغ از دین و‌مذهب و اعتقادات و رنگ و نژاد و نوع حکومت، همگی اعتماد کامل به پول دارند و همین اعتماد همگانی خود زنجیره محکم اتحاد بشر است.
اشکال عمده این بخش، علاوه بر موارد مذکور، تسلسل موضوع و عدم رعایت مراتب تاریخی و زمانی در شکل گیری مفهوم پول بین انسان هاست، هراری از یک برهه زمانی در عصر حاضر به یک باره به اعصار ماقبل تاریخ جهش عکس می کند و خواننده را دوباره بدون موضوعیت خاصی به قرون وسطی می کشاند، هنگامی که از سکه های رایج در عهد باستان صحبت‌می‌کند موضوع ارز دیجیتال مطرح می نماید. قابل ذکر است همین نویسنده چند سال پس از نشر این کتاب، کتابی تحت عنوان “پول” به رشته تحریر در آورده است، که احتمالاً انگیزه آن در همین فصل در ذهنش شکل گرفته باشد، در این صورت شاید شایسته می بود خواننده مشتاق به این‌موضوع را به دیگر کتاب خود وعده می داد و از اطاله کلام در این کتاب حذر می جست.

نویسنده به عنوان مقدمه رواج سکه و پول، داستانی مطرح می کند، مشتریان کفاش در مقابل سفارش پاپوش کالا یا میوه به عنوان اجرت به کفاش می دهند، عنوان می دارد در ایامی که به دلیل بیماری، تلفاتی در دام و‌چهار پایان می افتد چرم کمیاب می گردد که به نظر می رسد برعکس باشد، چرم که از پوست چهارپایان است در اثر تلفات دام بیشتر و ارزان تر می شود چونکه علاوه بر ذبح عادی، تعدادی دام نیز در اثر بیماری تلف می شود که پوست آنها بر آمار روزمره افزوده می گردد.

آقای هراری در مقوله پول می گوید فیلسوفان و متفکران و‌پیامبران در طی ده ها هزار سال، پول را بد نام کرده اند و آن را منشأ تمام پلیدی ها شمرده اند در صورتی که می دانیم تعداد زیادی از پیامبران در کار تجارت، دامداری و‌چوپانی و کشاورزی بوده اند لذا سر‌و کارشان با نوعی داد و ستد بوده است و‌ مثل سایر مردم با پول یا هر مفهوم مشابه دیگری آشنا بوده اند. فیلسوفان و متفکران نیز ممکن است از نظام های مالی و فسادهای احتمالی در این نظام ها در رنج بوده باشند ولی بعید به نظر می رسد که پول را بدنام و منشأ تمام پلیدی ها دانسته باشند. با این همه مثال های داستان‌ مانندی که جناب هراری در بخش پول ارائه کرده است ای کاش برای این ادعا نیز مثالی ذکر می نمود.

شاید از نکات دلنشین در این بخش عبارت اخلاقی ذیل باشد که به راستی با پول همه چیز خریدنی نیست:
«جوامع مشترکات انسانی و خانواده ها همواره بر پایه باور به‌چیزهای ‘ ارزش ناپذیر’ بنا شده است، مثل شرافت، مثل وفاداری، مثل اخلاق، مثل عشق. این‌چیزها ورای عرصه بازار قرار دارند و قابل خرید و فروش با پول نیستند. حتی اگر بازار قیمت خوبی را پیشنهاد کند، باز بعضی از چیزها معامله نمی شوند. والدین نباید فرزندان خود را به عنوان برده بفروشند، مسیحی با ایمان نباید گناه کبیره مرتکب شود، شهسوار وفادار هرگز نباید به مولایش خیانت کند، سرزمین آبا اجدادی را هرگز نباید به اجنبی فروخت»، گر چه این نبایدها بسیارند لیک متاسفانه مقوله فقر نباید نمی شناسد، و بسیارند کسان‌که در مقابل پشیزی جان عزیزی را می ستانند، وطن را به اجنبی که هیچ، به دشمن جرار وا می سپارند، عزت و شرف شخصی که جای خود، آبرو و کرامت مملکت و سرزمین و ‌وطن خود را در مقابل اندک دلاری وا می نهند. دون مایگان اگر فقر و تنگدستی گریبانگیرشان شود، خود فروشی که هیچ، ناموس و مُلک و بوم بر را به ارزانی می دهند، لذاست حضرت مولانا می فرمایند:
آنچه شیران را کند روبه مزاج/ احتیاج است احتیاج است احتیاج

در تحلیل امپراتوری های پهنه تاریخ، هراری در گفتار ‘وقتی آنها ما می شوند’ تحلیل جالبی ارائه می دهد، تمام امپراتوری ها، از ابتدا تا کنون، اگر به دنبال استیلای حکمرانی خود بودند و کشور گشایی می کردند، یا هم اکنون به دنبال انقیاد کشورهای به قول خودشان متمرد و یاغی هستند، اظهار می دارند که به دنبال سلطه جویی و به بند کشیدن ملل و اقوام دیگر نیستند، بلکه به دنبال منتفع کردن آنان هستند:
«امپراتوری ها، حداقل از دوران کوروش کبیر و چین شی هوآنگدی، اعمال شان را، خواه با راه سازی یا با خون ریزی، به عنوان اقداماتی ضروری برای ترویج فرهنگی برتر توجیه کرده اند که مغلوبانشان حتی بیش از فاتحان از آن منتفع می شوند» ، هراری چندین نمونه را ذکر می کند تا به عصر حاضر می رسد و ادامه می دهد:
« اتحاد جماهیر شوروی وظیفه خود را در این می دید تا حرکت تاریخی اجتناب ناپذیر از سرمایه داری به دیکتاتوری آرمانیِ پرولتاریا را تسهیل سازد. بسیاری از آمریکایی ها امروزه بر آن اند که دولت شان رسالتی اخلاقی بر عهده دارد تا محاسن دموکراسی و حقوق بشر را در میان کشورهای جهان سوم رواج دهد، حتی اگر این تحفه ها با موشک های کروز و هواپیماهای اف ۱۶ تحویل شوند».
آقای هراری این راهبرد امپراتوری ها و قدرت های جهانی را البته در لفافه دروغین می داند ولی همانند سایر یهودیان، رفتار کوروش کبیر را که اجازه می دهد یهودیان تبعیدی به بابل سرزمین مادری شان بازگردند و معبدشان را بازسازی کنند، حتی به آنها کمک مالی می داد، و اینکه این پادشاه پارسیان خود راه فقط شاه پارسی نمی دانست که بر یهودیان حکم می راند، بلکه همچنین شاهِ یهودیان و مسئول رفاه آنها هم بود، می ستاید و این رفتار کوروش کبیر را نوآورانه، حکیمانه و از استثناآت تاریخ امپراتوری ها می داند.
یووال نوح هراری معتقد است گسترش مناسبات بین المللی و مشترک بودن منافع و همچنین مشکلات جوامع بشری، به سمتی در حرکت است که مفهوم دهکده جهانی بیش از پیش اهمیت خود را نشان می دهد، و روند حل معضلات جهانی به سمتی است که یک امپراتوری جهانی در پشت پرده و پنهانی در حال شکل گیری است و اجتناب از این شکل گیری امپراتوری مجازی جهانی امکان پذیر نبوده و صلاح جهانیان در قبول این امپراتوری فراگیر است، و اگر کشوری با این راهبرد پنهان به مخالفت برخیزد، زیر چرخ های ماشین این امپراتوری خود پرورده صدای شکست استخوان هایش به زودی به گوش خواهد رسید.
در گفتار دوازدهم کتاب با عنوان قانون دین، نویسنده به نوعی به فلسفه ادیان پرداخته است، در این بحث به نظر می رسد هراری قصد ردّ یا تأیید ادیان را ندارد بلکه بیشتر از منظر نیاز انسان به آفریدگار و وجود معبود به موضوع پرداخته است. هراری موضوع چند خدایی نزد رومیان باستان و هندوان و سایر اقوام را بررسی می کند و می گوید چند خدایی می تواند پاسخگو نیاز انسان ها حداقل در ازمنه باستان باشد و حتی نیاز بشر مدرن را هم برآورده سازد، او می گوید حتی تنوع خدایان را می توان امتیاز به حساب آورد، برای هر مقوله ای یک خدا، الهه عشق، الهه باروری، الهه باران و الهه جنگ و الهه های مستقل برای مقولات مستقل. البته وی بنا به مستنداتی مدعی است یک خدا و الهه واحد بر سر خدایان متعدد حاکم است، «وجود یک قدرت نهایی در پشت تمامی خدایان مختلف، تمام خدایان مثل زئوس، هِرا، آپولو و سایر خدایان، تابع یک قادر مطلق و نیروی جهان شمول به اسم “سرنوشت” (مویرا، انانکه) بودند». طبق اظهار هراری اولین دین یگانه پرستی مربوط به مصریان است، حدود ۱۳۵۰ سال پیش از میلاد، فرعون اخِناتون اعلام می کند که خدایی کوچک از جمع خدایان مصر، یعنی آتون، در حقیقت قادر متعال حاکم بر عالم است. به نظر می رسد نویسند مطالعات جامعه ای بر روی تاریخ ادیان نداشته و از وجود ۱۲۴ هزار پیامبر مبلغ یکتاپرستی آشنایی ندارد یا در زمان نگارش کتاب حضور ذهن نداشته است، حضرات آدم، نوح، ادریس و ابراهیم و دیگر پیامبران الهی همگی مبلغ یکتاپرستی بوده اند.
هراری حتی در آیین بت پرستان نیز مزایایی می بیند که به وجد می آید، اما عجب اینکه یووال نوح هراری، چگونه آیینی را که شالوده و بنیان آن بر پایه هایی لرزان است را می پسنند(پسند، نه تأیید)، بنایی که هرچقدر هم زیبا باشد، از امکانات و تسهیلات فریبنده بر خوردار باشد، باز این بنا افتادنی است، و آشیانه بر باد است. ظاهراً هراری خداناباور است والا می توان اینگونه اندیشه های او را مبتنی بر وجود راه های بیشمار به خدا رسیدن تلقی کرد یا حتی ماجرای چوپان و موسی و خدا. در هر صورت این سروده مولانا در این خصوص جالب است:

تا با تو ز هستی تو هستی باقیست
ایمن منشین که بت پرستی باقیست
گیرم بت پندار شکستی آخر
آن بت که ز پندار برستی باقیست

هراری معتقد است و تأیید می کند که سیصد سال اخیر دوران شکوفایی سکولاریسم است، و می‌گوید اگر منظور حاشیه رفتن ادیان خدا محور و مطرح شدن مرام های انسان گرا نظیر بودیسم باشد این ادعا کاملا صحیح است. در صورتی که بروز و توسعه این گونه مرام ها در دنیا بخصوص غرب هر‌چند هم‌که شتابان باشد، نشانگر حاشیه رانده شدن ادیان نیست، نمونه بارز آن تشکیل کشور موطن یووال هراری، اسرائیل است، کشوری با مبانی عقیدتی، دین و ‌مذهب یهودیت، و همچنین فروپاشی کمونیسم در بلوک شرق و احیا مسیحیت و اسلام در اکثر کشورهای منتزع از اتحاد جماهیر شوروی. وجود رژیم های سکولار نمی تواند صراحتا‌ً نشانگر ضعیف شدن خدا باوری در قاطبه مردم باشد.
نویسنده مباحث جنجالی “خیر و شر “ و “جبر و اختیار” را یکی از نقاط ضعف بزرگ ادیان نظیر اسلام می داند، و همین موضوع را مبنای دوگانگی خالق(خدای خیر و خدای شر) می داند و آیین زرتشت را نمونه مثال می آورد و می پندارد زرتشتیان بر دو خدا باور دارند، در صورتی که در ادیان توحیدی وجود اهریمن و شیطان، که منشأ شرّند، خود مخلوق خدا است نه اینکه شریک خدا.
ایکاش هراری مشاورانی می داشت تا او را با اندیشه و آرا فیلسوفان و حُکمایی نظیر سهروردی، ابن سینا، عطار، ابونصر فارابی و مولانا آشنا می ساخت و یا اندیشه و آرا امانوئل کانت. گفتار ذیل از کانت در خصوص انسان خردمند، جایگاه دین و خدا پرستی قابل تأمل است:
«درک انسان، سرچشمه قوانین سراسری طبیعت است که سازنده همه تجربه ماست؛ و خِرَد انسان است که قانون اخلاقی را به ما می‌دهد که این قانون، بنیاد ما برای باور به خدا، آزادی، و جاودانگی است؛ پس شناخت علمی، اخلاق و باور دینی در برابر هم سازگار و باورپذیرند».

عمده ترین اشکال آقای هراری این است که جهان را آنگونه که می پسندد می بیند نه آنگونه که هست، لذا نقدهای فوق را می توان در این عبارت خلاصه نمود:
«جهان و پدیده های آن را آن گونه که هست ببینیم نه آنگونه که می پسندیم و آینده را به گونه ای طرحریزی کنیم که می پسندیم».
هراری احتمالاً مفهوم این عبارت را در کتاب “انسان خداگونه، تاریخ مختصر فردا” ، مد نظر داشته است، ولی در کتاب “انسان خردمند” عکس آن عمل کرده است.

  • نویسنده : دکتر اصغر ابراهیمی
  • منبع خبر : نصیر بوشهر
برچسب ها
نوشته های مشابه
اشک ساوالان (قسمت پایانی)
اشک ساوالان (قسمت دوم)
اشک ساوالان (قسمت اول)
فیزیک و اصل طرد پائولی، جامعه و صرف حداقل انرژی
تئوری بازی، تعادل نَش و جامعه متعادل
خردورزی در حضیض، بی‌خردی در اوج
ثبت دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
  • arian

    تاریخ : 15 - اردیبهشت - 1400

    بسیار عالی
    ممنون از تلاش شما در جهت روشنگری


    پاسخ

دکتر اصغر ابراهیمی

یادداشت و نقدی بر کتاب انسان خردمند نوشته یووال نوح هراری(بخش اول)

  پرینت
یادداشت و نقدی بر کتاب انسان خردمند نوشته یووال نوح هراری(بخش اول)
شناسه خبر : 2090 | تاریخ انتشار : ۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۷:۵۳ | تعداد دیدگاه : 0 |

انسان خردمند، کتابی ارزشمند نوشته یووال نوح هراری، کتابی که خواننده علاقمند به تاریخ بشر را وادار به مطالعه آن می کند، نوشته ای که خیلی از بزرگان، سیاستمداران، صنعتگران و صاحبان اندیشه دیگران را ترغیب و تشویق به مطالعه این کتاب نموده اند. هراری، به پشتوانه تحصیلات تخصصی اش و دسترسی به منابع ناب […]

انسان خردمند، کتابی ارزشمند نوشته یووال نوح هراری، کتابی که خواننده علاقمند به تاریخ بشر را وادار به مطالعه آن می کند، نوشته ای که خیلی از بزرگان، سیاستمداران، صنعتگران و صاحبان اندیشه دیگران را ترغیب و تشویق به مطالعه این کتاب نموده اند. هراری، به پشتوانه تحصیلات تخصصی اش و دسترسی به منابع ناب تاریخی و اجتماعی چندین کتاب به رشته تحریر درآورده که کتاب انسان خردمندش از اقبال بیشتری برخوردار بوده است.
هراری در این کتاب، تاریخچه ای از تکامل اجتماعی انسان ارائه نموده که بسی جذاب است. ولی همین تاریخچه سؤالاتی را در ذهن خواننده برمی انگیزاند که خود می تواند، منشأ تحقیقاتی تکمیلی گردد. ابهاماتی که هراری بنا به مرقوماتش و بنا به حدس هایی هوشمندانه اش، ذهن خواننده را به چالش می کشد.
مقدمه مترجم کتاب، خود متنی ارزشمند است و به حق دیدگاه بسیط جناب نیک گرگین را به رخ خواننده فارسی زبان می کشاند.
جمله ای در ابتدای کتاب که نویسنده را معرفی می نماید، ذهن خواننده را از همان ابتدا آماده چالشی بزرگ می کند:
“ من همه را ترغیب می کنم تا فارغ از اعتقاداتشان، روایات اساسی موجود در دنیا را زیر سؤال ببرند و تحولات گذشته را به علایق کنونی مربوط سازند و از مباحث جنجالی نهراسند”.

نویسنده، طی یک گذشتهِ نمایی(فلش بک)، از انفجار و مهبانگ پیدایش عالم در ۱۳/۵ میلیارد سال پیش می نویسد، از فیزیک، علم الاشیاء، شیمی، علم دانش اتم و مولکول می گوید تا به شکل گیری زمین می رسد و پیدایش حیات بر روی کره خاکی و ظهور انسان، زیست شناسی را وامیکاود. از اینجا به بعد داستان بشر آغاز می شود و روند تکاملی او تا اینکه به نسل انسان خردمند می رسد. چرا انسان خردمند؟ خردورزیِ بشر را، هراری به درستی در تجزیه و تحلیل حوادث و اتفاقات پیرامون و خیالپردازی ها، واقعیتی می داند که نشأت گرفته از خرد انسان است، تفاوتی که از طریق موهبت کلام و توانایی سخنوری و انتقال آنچه در ذهن می گذرد به دیگر همنوعان همراه با نقشه های ذهنی آینده نگر، انسان را از دیگر جانوران متمایز می سازد. یووال نوح هراری، بر مبنای کاوش های باستان شناسی مبدأ و مسقط الرأس پیدایش انسان اولیه را شرق آفریقا می داند، او در اینجا اشاره ای به چگونگی این خلقت از منظر علم و دانش ندارد و در عوض به پندارهای دینی اشارت دارد. نویسنده همانگونه که از دیدگاه زیست شناسی، جانوران را در گونه های هم خانواده تقسیم می کنند، گربه سانان، گرگ سانان، و فیل سانان، اسب و الاغ و قاطر را در یک گونه می بیند و انسان را ازخویشاوندانِ جمعی از جانوران، مانند شامپانزه ها و میمون ها می داند:
“ما، بخواهیم یا نخواهیم، متعلق به خانواده بزرگ و شلوغ میمون ها هستیم. نزدیک ترین خویشاوندان ما شامپانزه ها، گوریل ها و اورانگوتان ها هستند. شامپانزه ها به ما نزدیک تر هستند. همین ۶ میلیون سال پیش میمونی دو دختر زایید که یکی از آنها مادربزرگ شامپانزه ها شد و دیگری مادر بزرگ ما.”

هراری دلیل این ادعا را علاوه بر مطالعاتی که داروین انجام داده، در کنار شباهت های فیزیکی و پیکربندی جسمی و ویژگی های فیزیولوژیکی، مطالعات زیست شناسی مبتنی بر DNA می داند، مشترکات نهفته در کدهای DNA.
نویسنده خوش ذوق، راز بقا یک گونه نوظهور منتج از جفتگیری های غیر هم جنس را در زایش زاینده، یعنی فرزندانی که خود زاینده اند می داند، قاطر یا همان استر که حاصل مقاربت خر و اسب است، گونه ای غیر مولد است، با ویژگی هایی نسبتاً کاهش یافته که از والدین خود به ارث برده، سرعت از اسب و قدرت از خر.
همین جا می توان این نقد را بر این فرض اثبات نشده وارد نمود، که اگر میمونی دو فرزند زاییده باشد، یکی مادر شامپانزه ها و دیگری مادر نوع بشر، پدر این دو فرزند از چه گونه ای بوده؟ از همان گونه میمون مادر؟، یا گونه ای متفاوت؟ جهش ژنتیکی در دو فرزند از یک مادر بی دلیل نمی تواند رخ دهد، آیا این جهش بر حسب تصادف است یا دلیل ادغامی غیر معمول در کروموزوم های والدین؟ هراری خالق کتاب، جوابی بر این سؤال ارائه نمی دهد.
در ادامه در فصل اول می نویسد:
“انسان در آغاز، حدود ۲/۵ میلیون سال پیش، در شرق آفریقا از یک نوع میمون قدیمی تر به نام اوسترالو‌پیتکوس ، به معنی میمون جنوبی، به وجود آمد. نزدیک به ۲ میلیون سال قبل، گروهی از این انسان های اولیه زادگاه خود را ترک کردند و پهنه های وسیعی از آفریقای شمالی و اروپا و آسیا را زیر پا گذاشتند و در آنها ساکن شدند. زندگی و بقا در جنگل های برفی شمال اروپا، در مقایسه با جنگل های شرجی اندونزی، ویژگی های متفاوتی را می طلبید. از این رو انسان ها مسیرهای تکاملی متفاوتی را پیمودند و در نتیجه چندین «گونه» مختلف شکل گرفتند که دانشمندان برای هر کدام نام های لاتین پر طمطراقی اختیار کردند.”

هراری در ادامه خود نیز البته در سایه و حاشیه، سؤالی چالش برانگیز مطرح می کند که نشانگر جوشش سؤالی بی پاسخ در ذهن پویای اوست، آیا تفاوت های نژادی کنونی سلسله ای دنباله دار دارد یا نتیجه تحولات ژنتیکی ناشی از شرایط اقلیمی است؟ چرا گونه ای سفید، گونه سیاه، دیگری زرد و آن یکی سرخ اند؟خواننده پاسخی در کتاب به وضوح یافت نمی کند.
و دیگر اینکه سر درآوردن نوع بشر در استرالیا در هاله ای از ابهام است، ورود و تسخیر آمریکای شمالی و جنوبی طی قرون و سالیان مدید از طریق خشکی از سرزمین ها و سرحداد شمالی می تواند قابل پذیرش باشد ولی پا نهادن بر اقیانوسیه و استرالیا چطور؟ آیا پیمایش صدها کیلومتر پهنه اقیانوس ها بدون داشتن دانش دریانوردی مدرن فقط با یک شناور قایق مانند البته به شرط وجود، که تنها دستاورد دانش دریانوردی انسان اولیه است، امکان پذیر جلوه می کند؟ از طرفی قطعاً با توان شناگری این امر محتمل نمی باشد، انسان شناگر، هر چقدر هم در فن شنا مهارت داشته باشد، عقل سلیمش حکم می کند از ساحل فاصله چندانی نگیرد، مگر اینکه از جزیره ای با چشم قابل رؤیت اطمینان داشته باشد، حتی گیریم این فواصل را انسان توانسته باشد شنا کند، برای بقا نسل نیاز است از هر دو جنس نر و ماده این مسافت ها راشنا کرده باشند، که امری صعب الامکان حداقل برای جنس ماده می باشد. لذا رسیدن به سرزمین هایی که‌ از قبل بر وجود آن صفحات اطمینانی وجود نداشته و رسیدن به خشکی در آنسوی آبهای بی کران، مرکب شناور مطمئنی را لازم الوجود می کند.
رشد و نمو نوع بشر در این کتاب حاصل سه انقلاب بیان شده است: انقلاب شناختی حدود ۷۰ هزار سال پیش، انقلاب کشاورزی حدود ۱۲ هزار سال پیش و انقلاب علمی حدود ۵۰۰ سال پیش و انقلاب صنعتی حدود ۲۰۰ سال پیش.
اصولاً یا عموماً انقلاب به پدیده هایی دلالت می کند که به یکباره یا در بازه ای کوتاه مدت پدیدار می شوند، دگرگونی از یک حال به حالتی دیگر در بازه ای کوتاه نسبت به گستره زمانی زیستی. طبق مستندات علمی باستان شناسی و تاریخی، قوه شناختی بشر نمی تواند به یکباره یا طی یک بازه زمانی محدود صورت پذیرفته باشد، سیر تکاملی زیستی بشر از ابتدای پیدایش، حاصل اندیشه ورزی و خردمندی او بوده است، آیا آنگونه که هراری می گوید، آیا بشر موجودی بی اهمیت و فاقد شناخت و قدرت تعقل بوده است؟ (عنوان گفتاراول از بخش اول کتاب: موجودی بی اهمیت).
این نقد بر انقلاب کشاورزی نیز تا حدودی وارد است، بشر به مرور زمان و طی قرون متمادی به کشاورزی روی آورد و از موهبت رویش زمین برخوردار گردید، شاید بجای انقلاب (Revolution )، لفظ عصر و زمانه و دوران (Epoch) بکار برده می شد، منطقی تر به نظر می رسید، البته نویسنده در پاراگراف اول گفتار ‘دام تجمل’ خود بر این موضوع تدریجی بودن شکل گیری عصر کشاورزی اذعان دارد. لفظ انقلاب در دو عنوان آخر، انقلاب علمی و انقلاب صنعتی مقبول تر است، چونکه تقریباً در یک بازه محدود و کوتاه زمانی رخ نموده اند.
در بخش دوم کتاب، تحت عنوان انقلاب کشاورزی، نویسنده به چگونگی پدیدار شدن کشاورزی، کشت و زرع و گسترده شدن سفره رنگین انسان می پردازد، او تبدیل انسان شکارگر- خوراک جوی مهاجر و کوچ کننده به انسان کشاورز یک جا نشین را به درستی دستاورد مهم انقلاب کشاورزی می داند، ولی هراری طرفدار گروهی از دانشمندان تحلیگر است که انقلاب کشاورزی را یک خسران جبران ناپذیر در تاریخ بشریت می دانند، او بیان می دارد که کشاورزی و یکجا نشینی بر مصائب بشر افزوده و مشکلاتش را فزونی داده است، حتی او معتقد است که تنوع غذایی بشر که حاصل انقلاب کشاورزی است یک فریب بزرگ تاریخی است و انسان گوشتخوار شکارگر- خوراک جوی قبل از انقلاب کشاورزی، انسانی به مراتب خوشبخت تر و آزاد تر بوده است. (عجیب است که خود یووال نوح هراری یک گیاه خوار است).

در گفتار “نظم خیالی” از بخش دوم کتاب، نویسنده به مقایسه قانون سلسله مراتبی حمورابی، ششمین پادشاه بابل، مربوط به ۱۷۵۰ سال پیش از میلاد و اعلامیه استقلال آمریکا که توسط توماس جفرسون از بنیان گذاران آمریکای نوین در سال ۱۷۷۶ میلادی نوشته و به تصویب کنگره رسیده می پردازد. در قانون سلسله مراتبی حمورابی علی رغم اینکه حمورابی خود را پادشاه عدالت گستر می داند، در قانونش به وضوح تبعیض تطبقاتی به چشم می خورد، در قوانین قضایی حمورابی بسته به اینکه مجرم کیست و جرم نسبت به چه کسی روا داشته شده است، حکم قصاص متفاوت است و بسته به طبقه ای که ظالم و مظلوم به آن تعلق دارند، قوانین قضایی برای یک جرم واحد متفاوت است و قوانین جزایی و کیفری کاملاً سلسله مراتبی دیده شده است، در مقابل اعلامیه استقلال آمریکا، به دور از هرگونه طبقه بندی اجتماعی و نژادی،‌ همه شهروندان و انسان ها را برابر می بیند و بیان می دارد:
«ما این حقایق را بدیهی می‌دانیم که همهٔ انسان‌ها برابر آفریده شده‌اند و آفریدگارشان حقوق سلب‌ناشدنی معینی به آن‌ها اعطا کرده‌است، که حق زندگی، آزادی، و جستجوی خوشبختی از جملهٔ آن‌هاست».
هراری به درستی قانون سلسله مراتبی حمورابی را به باد انتقاد می گیرد، البته او به شرایط اجتماعی آن دوران اشاره دارد، ولی در کل آن را مردود می داند، و با همان شدت و حِدت اعلامیه استقلال را به چالش می کشد، او بیان می دارد:
«هر دو متن ما را بر سر یک دوراهی آشکار قرار می دهند. هم قوانین حمورابی و هم اعلامیه استقلال آمریکا ادعای برشمردن اصول جهانی و جاودانی عدالت را دارند، اما بر اساس ادعای آمریکایی ها همه مردم با هم برابرند، در حالی که بر اساس ادعای بابلی ها مردم به طور قطع نابرابرند. آمریکایی ها مسلماً ادعا می کنند که بر حق هستند و حمورابی بر خطا. حمورابی هم طبعاً با پرخاش پاسخ می دهد که او برحق است و آمریکایی ها بر خطا. اما حقیقت این است که هر دو بر خطا هستند. حمورابی و پدران بنیادگذار آمریکا، هر دو، واقعیتی را تصور می کردند که تابع اصول جهانی و تغییر ناپذیر عدالت است، اصولی از قبیل برابری و سلسله مراتب. ولی جایگاه این گونه اصول جهانی تنها در تخیل بارور انسان خردمند و در اسطوره هایی است که انسان ها ابداع می کنند وسینه به سینه انتقال می دهند. این اصول هیچ گونه اعتبار واقعی ندارند».
هراری ادامه می دهد: «برای ما آسان است که بپذیریم تقسیم مردم به مافوق و عامی ساخته و پرداخته خیال است. اما ایده برابری همه انسان ها هم افسانه است. از چه لحاظ همه انسان ها با هم برابرند؟ آیا واقعیتی عینی، بیرون از تخیل انسانی وجود دارد که در آن همه ما واقعاً با هم برابر باشیم؟».
هراری ظاهراً نوعی برتری ذاتی را در افراد می بیند، البته نمی توان او را به نوعی نژادپرستی محکوم نمود، ولی وی صراحتاً نا برابری را به رسمیت می شناسد و انتظار دارد این نا برابری در اعلامیه استقلال آمریکا دیده شود، آری، انسان ها بنا به میزان سعی و کوششان و تلاش و سخت کوشی شان می توانند موقعیت های متفاوتی را دریک اجتماع کسب نمایند، ولی تمام انسان ها بالذاته برابرند، و هیچ نژادی، هیچ رنگی و هیچ ملیتی کسی را بر دیگری برتری نمی بخشد، مسلماً دانشمندی که تمام هستی خود را در راه اعتلای انسانیت به طبق اخلاص می گذارد، نظیر ماری کوری، یا آلبرت انیشتاین، یا بزرگانی که در راه پیشبرد علم ودانش از دل و جان مایه می گذارند، حاکمانی نظیر نهرو و گاندی، انسانهایی نظیر نلسون ماندلا و بیشمار کسان دیگر، بر افرادی که فقط شرّ و فتنه نثار جوامع می کنند برابر نیستند، آیا پزشکانی که سلامتی خود را وقف سلامت جامعه می کنند با سالوسان و شیادانی که خون مردم را شیشه می کنند یکسانند؟ مسلماً که چنین نیست و نخواهد بود. ولی برابری در برخورداری از حقوق شهروندی، برابری در استفاده از تسهیلات و‌خدمات اجتماعی به شرط پاکی اخلاقی و پاکدامنی حق مسلم هر انسانی است، ایجاد بستر دستیابی به طبقات فوقانی هرم سلسله مراتبی نیاز انسان مازلو، کار دولت ها است ولی طی نمودن این سلسله مراتب کار خود اشخاص است، آیا کسی فی البداهه می تواند ادعای کسب کرسی استادی را داشته باشد بدون طی کردن مراحل تحصیلی و بروز شایستگی های لازم؟ پس بایستی قانون و اعلامیه استقلال همانگونه باشد که توماس جفرسون و همکارانش تدوین نموده اند، اختلافات و تفاوت ها خود افراد با بروز شایستگی ها نشان خواهند داد، این اعلامیه هیچ تناقضی با شایسته سالاری ندارد. ادامه دارد…

  • نویسنده : دکتر اصغر ابراهیمی
  • منبع خبر : نصیر بوشهر
برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

نوشته های مشابه
ثبت دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.