دو شب پیش خانه‌ی مرحوم منصور بهرمان، دروازه‌بانی که روزگاری همچون سدی محکم در تیم فوتبال کارگر بوشهر می‌درخشید، میزبان چهره‌هایی بود که هرکدام بخشی از تاریخ این تیم را با خود حمل می‌کردند. پیشکسوتان تیم، با گام‌هایی آرام و دل‌هایی مملو از اندوه، پا به خانه‌ای گذاشتند که روزی با حضور منصور جان می‌گرفت.حضورشان، […]

دو شب پیش خانه‌ی مرحوم منصور بهرمان، دروازه‌بانی که روزگاری همچون سدی محکم در تیم فوتبال کارگر بوشهر می‌درخشید، میزبان چهره‌هایی بود که هرکدام بخشی از تاریخ این تیم را با خود حمل می‌کردند.
پیشکسوتان تیم، با گام‌هایی آرام و دل‌هایی مملو از اندوه، پا به خانه‌ای گذاشتند که روزی با حضور منصور جان می‌گرفت.حضورشان، اگرچه برای تسلی خاطر خانواده‌ی داغدار بهرمان بود، اما بیش از همه، خودشان را در گردابی از احساسات فرو برد.
نخست، فقدان منصور، این غم تلخ و سهمگین، اشک‌ها را بر چهره‌ها جاری کرد؛ و سپس، حضور دوباره‌ی هم‌تیمی‌های دیروز در کنار یکدیگر، خاطرات را همچون فیلمی کهنه اما زنده، در ذهن‌ها زنده کرد.آن‌ها مردانی بودند که در سال‌های ۶۱-۶۲، در اوج جوانی، با پیراهن تیم فوتبال کارگر بوشهر، دست در دست منصور بهرمان، جام قهرمانی مسابقات جوانان بوشهر را بالا برده بودند. آن روزها، چشمان‌شان برق امید داشت، موهایشان تیره بود و دویدن‌هایشان بی‌پایان. اما امروز، در گذر از پیچ‌های بی‌رحم زمان، با موهایی سپید و گام‌هایی آهسته، در کنار قاب عکسی از منصور ایستاده بودند؛ مردی که همیشه در میان‌شان بود، اما حالا دیگر تنها قاب تصویرش باقی مانده بود.خاطرات در میان اشک‌ها جاری شد؛ یکی از روزی گفت که منصور، در سخت‌ترین روزهای تیم، با واکنش‌های استثنایی‌اش دروازه را نجات می‌داد و هم‌تیمی‌هایش را به ادامه‌ی مسیر امیدوار می‌کرد. دیگری از روزی تعریف کرد که منصور، با دست‌های باز و صدای پرصلابتش، تیم را در زمین هدایت می‌کرد و حتی در سخت‌ترین لحظات، آرامش را به دفاع تیم می‌بخشید. هرکسی تصویری از او در دل داشت و هر خاطره‌ای که بر زبان جاری می‌شد، اشک‌ها را بی‌امان‌تر می‌کرد.در آن شب سرد اما پرحرارت، گذشته و حال در هم تنیدند. انگار دیوارهای خانه‌ی بهرمان، زمزمه‌های آن روزها را در خود حفظ کرده بودند. صدای فریادهای منصور، که از انتهای زمین یارانش را صدا می‌زد، همچنان در گوش‌ها طنین داشت.اما زمان، بی‌رحم‌تر از آن بود که این لحظات را نگه دارد. تنها چیزی که ماند، قاب عکسی بود که کنارشان قرار داشت؛ عکسی از منصور، در اوج جوانی، با همان چهره‌ی محکم و نگاهی که همیشه پر از اعتمادبه‌نفس بودو در پایان، همه می‌دانستند که فوتبال تنها یک بازی نیست. فوتبال، قصه‌ی رفاقت‌هایی است که هیچ‌گاه نمی‌میرند، خاطراتی است که در تار و پود قلب‌ها تنیده می‌شوند، و یادگاری است که حتی پس از رفتن، در دل‌ها زنده می‌ماند.آن شب، فوتبال بوشهر، یکی از ستاره‌هایش را دوباره به یاد آورد، اما این بار در سکوت، در اشک، و در خاطراتی که هرگز غبار زمان بر آن‌ها نخواهد نشست.

ایستاده از راست،استاد ابراهیم فرهومند،سعید غفوری،مجید اصلانی، حسین محمودی،عیوقی،پرگان و کبابی زاده نشسته از راست،ناصر بهرمان،ولید صفری،مهرداد آذرگون،عبدالحسین سلیمانی،کرم بهرمان،علی اصغرچاپی پور و پرویز خدری