*دیار فراموشی لنج ها ،بندر محمد عامری* … 🖋️عبدالرحیم کارگر ✅ عصر که خورشید پاورچین پاورچین داشت به دریا متمایل می شد تا زمینیان را به شب بسپارد فرمان ماشین را به سمت تابلوی گورستان لنج ها یا همان خور کودراز محمدعامری چرخاندم تا خورشید غروب شده ی سماچ* ها را به تماشا بنشینم و […]

*دیار فراموشی لنج ها ،بندر محمد عامری* …

🖋️عبدالرحیم کارگر

✅ عصر که خورشید پاورچین پاورچین داشت به دریا متمایل می شد تا زمینیان را به شب بسپارد فرمان ماشین را به سمت تابلوی گورستان لنج ها یا همان خور کودراز محمدعامری چرخاندم تا خورشید غروب شده ی سماچ* ها را به تماشا بنشینم و اندکی را کنار دریا هم صحبت و هم نشین آنها باشم؛شاید گورستان تعبیر مناسبی برای این مکان نباشد و نام مناسب دیگری را می طلبد .
لنج هایی که سالیان سال تامین قوت لایموت خانواده های ساحل نشین بر بیس* و دکل* آنها استوار بود و دین بزرگی بر گردن ماها دارند ، باید بیش از همه قدردان این رخش های دریا سفر باشیم که اکنون رستم هایشان یا کهنسال و بازنشسته اند و یا به خوابی ابدی رفته اند .
نخست ماشین های پارک شده ی کنار خور توجه ام را جلب کرد . مسافران نوروزی از شهرهای مختلف میخواستند عصر و غروب را کنار ساحل و این ازپا فتادگان موج و دریابگذرانند و شاید آنها هم به نقش بی بدیل این پاره تخته ها در زندگی ساحل نشینان واقف بودند و میخواستند از روزگار برباد رفته شان بیشتر بدانند و اندک زمانی نظاره گر این به خاک افتادگان پهنه ی دریا باشند .بچه ها خور را جولانگه خود کرده و مشغول بازی با آب و خاک بودند و بزرگترها هم دور لنج ها پرسه می زدند .یکی بر سینه ی کهنه ولی ستبر سماچ نشسته تا عکسی یادگاری بیندازد و دیگری غور در لاشه ها شاید به دیروز آنها می اندیشید .هرچه بود بازنشستگی و یا مرگ را پیش چشم گردشگر تداعی می ساخت .
این خور و این محمل می تواند با اندک توجه و تبلیغ یکی از جاذبه های گردشگری بخش ما باشد ،زیرا حرف و حکایت های بی شماری را درون خود دارد .
نوستالوژی ،حماسه ،تراژدی و همه ی آنچه بر یک دریانورد می گذرد در آیینه ی این لنج ها متبلور است .
به خاطره هایم گره خوردم و بر سمند چموش زمان راکب شدم . شاید نخستین بار اوایل دهه ی پنجاه که خردسال بودم به اتفاق مرحوم اسا خضر مزارعی دایی پدرم که ساکن محمد عامری و از گلافان*به نام آن دیار بود به این خور آمدم.زمانی که هنوز اسکله ای نبود و و دریا دست نخورده و بکر ، خور چون مادری مهربان این لنج ها را در آغوش خود جای داده بود .
سماچ ها اکثرا ۲۰تا ۱۲۰ تنی و تخته ای بودند و تعدادشان بالغ بر ۲۰ لنج می شد که در ان زمان به صیادی و سفاری می پرداختند و به کشورهای کویت ،بحرین ، عربستان ،قطر و‌کمتر دبی سفر می کردند و پس از مرارت های بسیار اکنون با تنی شکسته و خسته بر ماسه های ساحل آرمیده اند و در انتظار متلاشی شدن اند .
مامنگاهشان و گفالشان در این خور و تعمیرشان هم به دست اسا خضر و بعدها فرزندانش انجام می گرفت.
با پیدا شدن لنجهای فایبری و اسکله ها کم کم فروغ لنجهای تخته ای به خاموشی گرایید و شغل سنتی گلافی هم از حیز انتفاع افتاد .
آنچه که آنجا توجه ام را جلب کرد و جایش را خالی یافتم نبود بوم*، عروس آنزمان خلیج فارس در این خور بود .در جنوب بخش بوم رونق بیشتری داشت .به نظرم چون مردم جنوب نسبت به شمال آن بیشتر به اقیانوس و سفرهای دور و دراز می رفتند بوم کارایی چندانی در این دیار نداشته است لذا هیچ لاشه ای در آنجا وجود نداشت .
پایم را پتی کردم و به حاشیه ی خور رفتم تا با مد کامل دریا خنکای ریگ ها را که تا عمق جان نفوذ می کرد احساسی از سر لذت به جسم و جان بچشانم که دریا و ریگ ساحلش همه ی عشق و وجود من است .
غرق در خور و ساکنان تخته ایش شدم .انگار سماچ ها با تو نجوا می کردند و از دیروزشان ، جاشوان و ناخدایان دریا دلی می گفتند که سال ها انیس و مونس آنها بوده اند ؛موج ها خورده اند و طوفان ها از سر گذرانده اند .تویبه ها دیده اند و جان سالم به در برده اند .
با کمی تامل آرایه ی جان بخشی را وام گرفتم تا اندکی از گذشته ی سماچ ها بگویم .لنجی که نیمش را از دست داده بود و در زندان آب و خاک گرفتار ،به سخن آمد تا یکی از خاطراتش را بازگو کند.از سفرش به بحرین گفت و بر خود می بالید که با ده جاشو و هنگام برگشت دچار تریه* شده و در حالی که شی خاسه* در رفته به زور خود را به این خور رسانده ؛ جان سرنشینانش را نجات بخشیده و فرشته ی نجات آدمیان گشته است.
دیگری که هنوز کماره* اش سالم مانده و به خشکی نزدیکتر بود با تبختر از عبری* بردنش به کویت گفت که چهل نفر را به آنجا برده و روزگار را برای صاحبش برگردانده است و پس از آن مالکش او را فروخته و لنجی بزرگتر خریده است .
از یاد رفتگان دریا هر کدام یک حکایت و حادثه را از سر گذرانده اند که می شود طوماری از داستان و خاطره را برایشان گفت .اشک ها و لبخندهای بی شماری را از سرنشینان خود به یاد دارند که اکنون به یادها و خاطره ها سپرده شده اند .
انگار هنوز زایر محمد روی کشتیل * ایستاده و دارد امار* را چن* می کند و شوفر*غلام موتور را وارسی می کند و یا سرهنگ* مشهدی علی پشت دولاب* میخواهد سماچ را به دریا هدایت کند و ناخدا حسین با استرس روی سطحه * لنج نگران طوفانی است که ممکن است آنها را به دردسر بیندازد .
دلم از پارادوکس زندگی لنج ها گرفت .در دنیایی میان حیات و عدم دست و پا می زدند .نه دیگر قادرند دریایی بپمایند و نه به نیستی و فنا رفته اند .آنها سرمشقی برای هر کدام از ما انسانهایند که با تفکر و تامل بیشتر به راز حیات ، از کار افتادگی و مرگ بهتر پی خواهیم برد .

✅ در پایان شعری از دوست شاعرم جناب عیسی خلیلی را که مناسبت خوبی با این نوشته و مکان دارد تقدیم می دارم .

*کشتی شکسته*

تصویر دیروزت چنان بود
تصویر امروزت چنین است
فردا که تصویری نخواهی داشت
جز خاطراتی گنگ و مبهم در سینه های خسته ی دریا رمیده
بس سالها از فتنه طوفان گذشتی
از صخره های مانده ی پنهان زیر دریا
از نهیب لیمرها گذشتی
تصویر دیروزت چنان بود
روزی که ترکیب تورا استاد گلاف
پیکر تراش چوب و الوار بهر خطر ساخت
روزی که هر بندت به میخی وصله گردید.

بوی سفر می داد هر دم ساحت خن
از میخک و حلوا و از هل
از دارچین و زنجبیل و بار فلفل

بر عرشه ات بیم و امید و شوق دیدار
در ذهن جاشوی جوانی
تصویری مبهم از نگار پیرهن ویل
کاو بر در ایوان نشسته رو به دریا
در انتظار لحظه دیدار دلدار
تا کی رسد زورق به ساحل ،
نقش و نگاری بسته می شد

ای بوم سرکش سینه و بر گل نشسته
من باورم اینست امروز
آن نا خدای پیر تو با جاشوانش
یا رفته در کام حریص کوسه ها در قهر دریا
یا در سفر بر عرشه ی بانوش* یا یک بوم دیگر
یا با عصا در امتداد کوچه های گرم بندر
اما تویی تنها و تنها بر خاک ساحل مانده و بگسسته پیکر.
تصویر امروزت چنین است

اسفند ۱۳۸۸

 

✅توضیحات .

سماچ :نام نوعی لنج
بیس: چوب زیرین که لنج بر پایه ی آن ساخته میشود
دکل :چوب بلند و وسط لنج که بادبان بر آن استوار می گردید .
گلاف :سازندگان لنج
بوم :نام نوعی لنج
تریه :نام یکی از طوفان های خلیج فارس
شی خاسه :سوراخ ایجاد شده در لنج
کماره :اتاقک عقب لنج
عبری :مسافر
سطحه :عرشه
امار :طناب لنگر
چن : دسته کردن
شوفر : موتوری
سرهنگ : نفر دوم و سکاندار لنج
دولاب :فرمان لنج
کشتیل : قسمت جلویی لنج
بانوش:نام نوعی لنج

 

تقدیم به دوستان خوبم در محمدعامری

فروردین ۱۴۰۲