عباس موسایی| فعال سیاسی اصلاح‌طلب| یادداشت منتشرشده در هفته‌نامه صدا| شماره ۱۸۴| شنبه هشتم اردیبهشت۰۳ این نوشتار، با مدد از دستگاه نظری تحلیل گفتمانی لاکلائو و موفه، بر تحولات درونی گفتمان‏های اصلاح‌طلبی و اصول‌گرایی، پرتوافکنی کرده و معطوف به دال مرکزی هر کدام، زمینه‏های عبور از فضای رقابت به فضای تخاصم در سپهر سیاسی کشور […]

عباس موسایی| فعال سیاسی اصلاح‌طلب| یادداشت منتشرشده در هفته‌نامه صدا| شماره ۱۸۴| شنبه هشتم اردیبهشت۰۳
این نوشتار، با مدد از دستگاه نظری تحلیل گفتمانی لاکلائو و موفه، بر تحولات درونی گفتمان‏های اصلاح‌طلبی و اصول‌گرایی، پرتوافکنی کرده و معطوف به دال مرکزی هر کدام، زمینه‏های عبور از فضای رقابت به فضای تخاصم در سپهر سیاسی کشور را وارسی می‏کند. کانونی شدن دال مرکزی «قدرت» در گفتمان اصول گرایی را بعنوان عامل موثر در شکل و شمایل سیاست به وقت اکنون، بر می‏شمارد. ناوفاداری جریان موسوم به اعتدال و لغزیدن از دال مرکزی اصلاحات طلبی، یعنی «حقوق ملت و مصالح ملی»، به فرصت‌طلبی اضمحلال‌ساز را عامل اصلی بی‌قراری گفتمان اصلاحات بر شمرده و بازسازی گفتمان اصلاحات به وقت امروز، معطوف به بازیابی ِدال مرکزی برسازنده‏ی گفتمانی، از معبر و مسیر مصالحه ملی را، الزام عبور از منازعه به سیاست ملی، ارزیابی کرده و پیش می‏نهد که؛ اصلاح‌طلبان طرح سیاسی‌شان را از آنجایی که وانهاده، مضمحل، استحاله، منحرف، کنارگذاشته،…، شده بود و معطوف به «حقوق ملت و مصالح ملی»، در کانتکست اکنون، از سر گیرند.

گفتمان‎های سیاسی پس از جنگ
دهه هفتاد
یکم؛ به موازات شکل‌گیری گفتمان اصلاحات با دال مرکزی «حقوق ملت» در خرداد ۷۶، از دل جریانی که تا پیش از آن چپ شناخته می‏شد، جریانی به نام اصول‌گرایی، از دل جریان راست، با دال مرکزی «ولایت» صورت‌بندی جدیدی یافت. سپهر سیاسی در موقعیتی رقابتی و اگونیستی، ماهیتی تقریباً سیاسی داشت و دال‏های مرکزی هر کدام از دو گفتمان، دال‏ها و عناصر جانبی را شارژ کرده و در مسیر هژمونی‌یابی، صورت‌بندی جدیدی از امر سیاسی را رقم می‏زدند. به‌رغم اصلاح‌ستیزی بخش‏هایی از جریان اصول‌گرایی، اما فضای سیاست بر فضای تخاصم و انتاگونیسم، برتری داشت. سیاست و امر سیاسی، آنچنان زنده، پویا، امیدبنیان و جاری بود که تمایلات مخاصمت بنیان، امکان ظهور و بروزی سیاست‌سوز نمی‏یافت. دال مرکزی اصلاح‌طلبی واجد آنچنان درجه‏ای قدرتمند از سیاست‌سازی بود که با دال‏های جانبی آزادی، استقلال، توسعه، حاکمیت ملی، حاکمیت قانون و… مفصل‌بندی مستحکمی از خود نمایان می‏ساخت و چنان انسجام درونی و قدرت هژمون‌شدگی‌ای از خود بروز می‏داد که تمایلات ضد سیاست و متخاصمانه اصول‌گرایانه، امکان میدان‌داری نمی‏یافت. قدرت و قوت مؤلفه‏های سیاست در جامعه مدنی، نقشی اساسی در شکل‌گیری امر سیاسی و ممانعت از عبور از سیاست به مخاصمات ضدسیاست بود؛ بگذریم از آنکه جریان اصلاح‌ستیز با شکل‌دهی به میدانی غیر از میدان سیاست، با شکل دادن ستاد ضداصلاحات، ایجاد نهادهای موازی و…، زمینه عبور از سیاست به ناسیاست را فراهم کردند. خنثی‌سازی نهادهای انتخابی‎، گامی اساسی در گذر از سیاست به منازعه بود.

دهه هشتاد
دوم؛ دهه هشتاد اما، شکاف اصلاح‌طلبان و پیوند اقتدارگرایی و پوپولیسم منفی، اصلاح‌طلبی را به موقعیتی بی‏قرار، هدایت کرد. راست افراطی، از دنده چپ سر برآورد؛ بدین معنا که از سویی شعارهایی همچون عدالت را در منظومه گفتمانی خود بازتعریف کرده و از دل افراطی‏ترین بخش طرفدار وضع موجود، در موقعیت اپوزیسیون آن ظاهر شد. ظهور معجزه هزاره سوم در سپهر سیاسی ایران، شبه‌دموکراسی جمهوری اسلامی را به سمت پوپولیسم اقتدارگرایانه سوق داده، گفتمان اصول‌گرایی رادیکال را در صورت و سیرتی جدید، بازتولید نمود. گفتمان اصول‌گرایی در این دوران، تغییر ماهیتی اساسی نسبت به گذشته یافت؛ به‌گونه‏ای که سازمایه‏هایی متفاوت از گذشته را برای غلبه بر اصلاح‌طلبی در اختیار گرفت و از آنجا که غلبه بر رقیب به هر قیمت، بر ماهیت و هویت گفتمانی ارجحیت داشت، چه‌بسا عناصر متضاد گفتمانی در این دوران اصول‌گرایی را سامان و سازمان می‎داد؛ عناصر معلق در فضای گفتمانی، همچون موعودگرایی سیاسی، امت‌گرایی، باستان‌گرایی، دموکراسی‌ستیزی، مدیریت جهانی، انقلابی‌گری و…، بازنمای گفتمان اصول‌گرایی در دهه هشتاد بود. برجسته شدن بیش از پیش عنصر ِقدرت در گفتمان اصول‌گرایی به‌گونه‏ای که گهگاه این مفهوم را به دال مرکزی اصول‌گرایی تبدیل می‏کرد، به عبور فضای سیاسی در کشور، از رقابت به تخاصم راه برد. سیاست‌زدایی از سیاست، عبور از سیاست‌ورزی به تنازع و گذر از اگونیسم به شبه‌انتاگونیسمی سیاست‌سوز، وجه غالب عرصه‏ی عمومی در دهه‏ی هشتاد بود.

دهه نود
سوم؛ دهه نود به‌رغم انسدادآفرینی در بالا، اما در پائین سیاست‌ورزی، امید، اصلاح‌جویی و بهبودخواهی، در جریان بود. ظرفیت‏های ساختاری، کارگردانی بزرگان و همراهی و اعتماد جنبش اجتماعی بهبودخواه، روالمندسازی و اصلاح‌جویی را در قاب و قالبی به نام «اعتدال»، صورت‌بندی کرد و از هژمونی‌یابی اراده یکدست‌ساز ممانعت به‌عمل آورد. روالمندسازی به‌عنوان مقدمه دموکراسی‌سازی، تئوریزه شد؛ عادی‌سازی بخشی از پروژه دموکراسی‌سازی و مقوم و مقدمه آن تعریف شد. دولت اعتدالی، اما به جای تکیه بر منشأ قدرت خود در میکروپلیتیک، از مبانی هویتی برسازنده و قدرت‌ساز خود به اراده‏ای معطوف به قدرتی منفصل از میکروپلیتیک و مستقل از اصلاح‌طلبی لغزید. اعتدال را به جای آنکه در قاموس و فضای گفتمانی اصلاح‌طلبی تعریف کند، به‌عنوان دیگر خود معرفی کرد، از دال مرکزی اصلاح‌طلبی مفصل‌زدایی/شکنی کرد و کوشید اراده‏ای معطوف به قدرت را جایگزین اراده‏ی معطوف به قدرت جریان یکدست‌ساز نماید. به زبانی دیگر، از گفتمان مولد خود یعنی اصلاحات عبور کرد تا ناگفتمان اعتدال را سامان و سازمان دهد؛ غافل از آنکه نه واجد دال مرکزی‌ای قدرت‌ساز که توانایی جایگزینی با دال مرکزی اصلاح‌طلبی را دارد و می‏باشد و نه بر عواقب ناوفاداری به مبانی هویتی گفتمان مولد خود واقف. این ناوفاداری و اعوجاج، اهالی ناگفتمان اعتدال را دچار آنچنان بی‌قراری و مفصل‌گسیختگی کرد که اراده‏ی معطوف به قدرت یکدست‌سازان، در فقدان سیاست حضور ملت، خالص‌سازی را بر اوضاع مستولی ساخت. عبور از اگونیسم و سیاست به انتاگونیسم و منازعه، دستاورد همزمان خالص‌سازان و اهالی ناگفتمان اعتدال بود. تهی‌سازی سیاست اصلاحی توسط اهالی دولت اعتدالی، واجد آنچنان درجه‏ای از ناوفاداری به مبانی هویتی گفتمان برسازنده بود که امکان همراهی جنبش اجتماعی با هر نوع اصلاح‌جویی، روالمندسازی، عادی‌سازی و… را ممتنع می‏کرد.

خالص‌سازی و انحلال جمهور
چهارم؛ طی طریق در مسیر خالص‌سازی و انحلال جمهور توسط جریان یکدست‌ساز، حذف سیاست اگونیستی و شکل‎گیری دوگانه‏ی انتاگونیستی انقلابی‌گری (راست افراطی خالص‌ساز)، انقلاب‌خواهی (راست افراطی سرنگونی‌خواه)، اهالی نظر و عمل اصلاح‌طلبی را به نوع جدیدی از سیاست‌ورزی سوق داد؛ اصلاح‌طلبی‌ای که از دوم خرداد ۷۶ بدین‌سو، مطالبات جامعه‏ی جنبشی بهبودخواه را از مسیر صندوق رأی، پیش می‏برد، این بار امکان سیاست‌ورزی‌ای که در آن با اتکاء به دو بازوی «جامعه» و «صندوق رأی»، سیاست اصلاحی را سامان دهد، نیافت و از صحنه‏ی سیاست، در همراهی با اکثریت جامعه، کنار کشید. صندوق در این ناوضعیت، به محل منازعه دو بخش از جریان خالص‌ساز تبدیل شد. بازی بدون رقیب، ماهیت سیال سیاست و اراده معطوف به قدرت اصول‌گرایان، قدرت را بیش از پیش به دال مرکزی این جریان تبدیل کرد. کانونی شدن قدرت در گفتمان اصول‌گرایی، امتناع یکدست‌سازی تمام‌عیار را به نمایش گذاشت و نزاعی بی‌سابقه را در بخش‏های مختلف این جریان دامن زده است. به زبان دیگر، در فقدان دِگر اصلاح‌طلب، خودی‏های یکدست‌ساز، قدرت را به نقطه کانونی گفتمان خود تبدیل و خودی و دیگری‏های جدیدی را رونمایی کرده‏اند که نظام تفاوت ایشان، نزاع بر سر سهم بیشتر از قدرت است. کانونی شدن قدرت و شارژ دال‏های جانبی براساس آن، اصول‌گرایان را در معرض تنازعی رادیکال قرار داده است؛ به‌گونه‏ای که نتیجه این تقابل رادیکال، می‏تواند برای کشور-ملت ایران مخاطراتی را در پی داشته باشد که مهمترین آن، عمیق‏تر شدن مشکلات کشور، در حاشیه قرار گرفتن مصالح ملی و نگاه به مصالح کشور-ملت ایران از دریچه تنگ منافع شخصی و باندی و تشدید شکاف ملت و حاکمیت است. عمیق‏تر شدن این منازعات، انذار و هشدار به اهالی گفتمان اصلاح‌طلبی برای نوسازی گفتمانی و تشکیلاتی برای بازیابی قدرت اجتماعی بهبودخواهی، بازسازی سیاست اگونیستی و جلوگیری از دوقطبی‏های سیاست‌سوز است. جبهه اصلاحات ایران در کنار راهبر جریان اصلاحات، جناب آقای خاتمی، برای تبدیل اصلاح‌طلبی به گفتمان برتر، می‏بایست همزمان به بازسازی وجوه برسازنده اصلاح‌طلبی، با لحاظ زمانه و زمینه پروردگی، اقدام کند. در این راستا به‌رغم بهره‌گیری از نظریات اهل نظر و تجربیات تاریخی ایرانیان در تاریخ معاصر، شناخت بیراهه‏های سیاست‌سوز و امتناع از گام نهادن در آنها، گفت‌وگوی همزمان با ملت و حاکمیت برای کانونی شدن دال مرکزی اصلاح‌طلبی نوین «حقوق ملت و مصالح ملی» می‏تواند برسازنده سیاست اصلاحی به وقت اکنون باشد. خاتمی و اصلاح‌طلبان در این شرایط، به شرط لحاظ ظرائف سیاست و بازنمایی نظام تفاوت اصلاح‌طلبی از غیراصلاح‌طلبی (انقلابی‌گری، انقلاب‌خواهی و البته اضمحلال‌طلبی)، می‏توانند کنش‏گران سیاست ملی باشند و گفتمان اصلاحات را به امکان برتر ملت-کشور و نظام حکمرانی کنونی، برای گذار به مصالحه‏ی ملی و «تنها بازی در شهر»، تبدیل کنند.

  • منبع خبر : هفته نامه صدا