نصیر بوشهر – اسکندر احمدنیا – برایمان رفیق بود، پدر بود، مرشد و معلم، نفس پاک سحر بود، کلامش اگر شوکران هم بود، می نوشیدیم، شاعری قلندر، عارفی شاخص، وزانت حضورش جنت المأوا بود، نخستین کسی که انقلاب نیما را رصد نمود، میان جنوبیان او بود که مشعل تابناک تغییر و واژه ی آوانگارد را […]

نصیر بوشهر – اسکندر احمدنیا – برایمان رفیق بود، پدر بود، مرشد و معلم، نفس پاک سحر بود، کلامش اگر شوکران هم بود، می نوشیدیم، شاعری قلندر، عارفی شاخص، وزانت حضورش جنت المأوا بود، نخستین کسی که انقلاب نیما را رصد نمود، میان جنوبیان او بود که مشعل تابناک تغییر و واژه ی آوانگارد را همچون نهالی بهارزا بر آستانه ی دل ها نشانید، می سرود و می نوشت ( خواب در چشم ترش شکسته بود) و از هر کلامش باران واژه و ترنم می بارید، می نوشت بر کاغذ و گاهی کف دست و پوست پرتقال و حتی پاکت سیگارش را می درید و سیگارها را یله می داد در جیب کت و پالتو و … . سروده هایش آنقدر زیاد و پراکنده بود که باید خوشه چینی شب و روز و لحظه و آن، دنبالش می کرد و پراکنده ها را جمع می نمود که نبود و بخش اعظم کارهایش رفتند که رفتند، سال ها گذشت تا (زنی) بزرگ پیمان مشترک نفس کشیدن با او بست و تا حدودی که آثارش طنین انداز است، نگهداری و رصد شد، عنوان (نیما ی جنوب) برازنده ی اوست، چرا که خودش می گفت: با دیدن آثار توللی، به فکر افتادم و نیما را خواندم و بی درنگ… . او و آتشی دو یار غار بودند، باباچاهی و بیابانی دو شاگرد مستعد و ممتازشان، بیابانی بزرگ با حجبِ در خویش بودن، باباچاهی اما از همان اوانِ شروع به کار، بندباز و سرکش تا آنجا که از صف پرید و تمام نگاه ها را به سمت و سوی جنوب برگردانید، نعمتی زاده در شعر امروز و دیروز عاقل و پرشور ناموری است که بر گردن همه ی جنوبیان حق دارد ، در جبهه ی جنگ در رویارویی با لشکریان بعث عراق به فرماندهی صدام تکریتی دیدمش، بجز فانوسقه و کوله پشتی و سلاحی، چیزی دستم نبود، دوربینی برای عکس نداشتم، شاعری آمده بود، بر کرانه ی دجله و فرات و درس می داد و انرژی می دمید، شاعرانه یادداشتی از آن روزها برداشتم در صبحی پر از غوغا و تقدیم کردم به شاعر جاودانه ی دیارم ، معلم و استادم محمدرضا نعمتی زاده که جبهه های جنوب را متحول کرد:
در هیچ سایه ای پنهان نیست
چپیه ای سپید
سیاه،هرگز
به دور گردنش
تفنگی بر دوش
و تشنگی اش
جامی پُر از زمزم زلال
میان اشاره و شصتش، قلم
پیداست
در نظرگاه اکنونیان، هنوز
سپید مویی
که می نوشید کاسه ها ی شعر را
و می ریخت
بر صفحه ی سرخ تاریخ
چپیه ای سپید
دستی بر قلم
و شانه ای که بر او بود آویزان
اوراقِ بِکر وِرد
و ایستاده است
بر خیز خیز خاکریز ها ، هنوز
و قامتش
در هیچ سایه ای
پنهان نیست!

  • منبع خبر : نصیر بوشهر