علیرضا اسمعیل زاده؛ سَنت آگوستین، الهیدان و فیلسوف مسیحی قرن پنجم میلادی، در یکی از آثار خود نوشت: «زمان چیست؟ تا وقتی کسی این سوال را از من نپرسیده باشد، من جواب آن را می‌دانم اما به محض اینکه بخواهم آن را برای یک پرسشگر توضیح بدهم، می‌بینیم که هیچ نمی‌دانم»!  مسائل زیادی در فلسفه از […]

علیرضا اسمعیل زاده؛ سَنت آگوستین، الهیدان و فیلسوف مسیحی قرن پنجم میلادی، در یکی از آثار خود نوشت: «زمان چیست؟ تا وقتی کسی این سوال را از من نپرسیده باشد، من جواب آن را می‌دانم اما به محض اینکه بخواهم آن را برای یک پرسشگر توضیح بدهم، می‌بینیم که هیچ نمی‌دانم»!

 مسائل زیادی در فلسفه از همین جنس هستند؛ موضوعاتی که در پیش‌زمینۀ ذهن ما کاملا عادی و جاافتاده به نظر می‌رسند اما به محض اینکه وارد قلمروی پرسش و تبیین میشویم، دیگر اثری از آن وضوح اولیه باقی نمی‌ماند.

یکی از جالب‌ترین مسائل از این جنس مسئلۀ «این‌همانی شخصی» (Personal identity) است. این‌همانی شخصی مربوط به این پرسش است: از کجا می‌دانیم که یک شخص «همان» کسی است که سال قبل یا ده سال قبل بوده‌ است؟ به عبارت دیگر ملاک «همان» بودن یک شخص چیست؟

ممکن است بعضی وقت‌ها حین جر و بحث به یک نفر گفته باشیم: «تو دیگه اون آدم قبلی نیستی». اما در چنین شرایطی منظورمان این نیست که این آدم واقعا دیگر آن آدم سابق نیست بلکه داریم به تغییرات اخلاقی و رفتاری که در «همان یک آدم» اتفاق افتاده اشاره می‌کنیم. اما آن چیزی که باعث می‌شود این آدم با وجود تمام تغییراتش «همان» آدم قبلی باشد چیست؟

شاید همین حالا جواب‌هایی به ذهنتان رسیده باشد؛ مثلا شاید بگویید بدن من همان چیزی است که تعیین می‌کند من همان آدم قبلی هستم. «من» همیشه پیوسته با یک بدن هستم و با آن شناخته می‌شوم؛ بنابراین مادامی که این بدن وجود دارد، من همان آدم قبلی هستم.

اما بدن در طول زمان دچار تغییراتی کلی می‌شود؛ سلول‌های ما در جریان رشد از بین می‌روند و سلول‌های تازه‌ای جای آنها را می‌گیرند. حتی اگر سلول‌های ثابتی هم وجود داشته باشند، اجزاء آن‌ها در جریان تغذیۀ سلول به تدریج جایگزین می‌شوند. بنابراین بدن من امروز همان بدنی نیست که در کودکی داشته‌ام. پس اگر بدن را ملاک «اینهمانی» من بگیریم، نمی‌توانیم بگوییم آن کودک که سال‌ها قبل زندگی می‌کرده است «من» بوده‌ام.

اما شاید بتوان جواب را اصلاح کرد: می‌توانیم بگوییم، مسئله این نیست که همان بدن هنوز وجود داشته باشد، بلکه مسئله «پیوستگی» فیزیکی این بدن است. یعنی درست است که بدن من از کودکی تا الان دچار تغییر شده اما این تغییر همیشه در یک پیوستار زمانی و مکانی اتفاق افتاده است. یعنی اگر یک دوربین از کودکی تا به حال مرا دنبال کرده باشد، فیلمی که ضبط شده است نشان می‌دهد که بدن من همیشه مکان خاص و پیوستۀ خودش را داشته و در یک زمان پیوسته رشد کرده است.

اما بیایید یک فرض را در نظر بگیریم؛ اگر روزی تکنولوژی آنقدر پیشرفت کند که بتواند بدن مرا به ذراتی تجزیه کند و آن را در یک سمت دیگر از کرۀ زمین دوباره سر هم کند چه؟ در این صورت پیوستگی مکانی و حتی زمانی من از بین رفته است. اما آیا می‌توان گفت آدمی که دوباره سر هم می‌شود دیگر «من» نیستم؟ (ممکن است بگویید این فرض هیچوقت میسر نخواهد شد، اما در قلمرو فلسفه کافی است که «امکان» یک امر وجود داشته باشد تا بتوانیم آن را در پژوهشمان وارد کنیم. نیازی نیست که حتما آن فرض عملی باشد).

انتقاد دیگری هم به پاسخ بالا می‌توان مطرح کرد که در فلسفه نام آن را «مثال کشتی تِسوس» گذاشته‌اند. فرض کنید یک کشتی در طول ده سال به تدریج تمام قطعاتش را تعویض کند. آیا بعد از ده سال این کشتی همان کشتی قبلی است؟ طبق فرض «پیوستگی فیزیکی» باید بگوییم که بله، هست. اما حالا فرض کنید که قطعات جدا شدۀ کشتی همه در یک انبار نگه‌داری شده‌اند و بعد از ده سال همۀ آن‌ها سر هم شده‌اند و همان کشتی قدیمی دوباره سر پا شده است. حالا کدامیک از این دو کشتی (آنکه قطعاتش تعویض شده و آنکه از سر هم شدن قطعات تعویض شده سر هم شده) کشتی اصلی هستند؟ کدامیک از آن‌ها «همان» است؟ همین فرض را (با توجه به امکان فلسفی‌اش) می‌توان در مورد بدن هم به کار برد.

پس اگر بدن را در هیچ شرایطی نمی‌توان ملاک اینهمانی فرض کرد، از کجا می‌توانیم تشخیص بدهیم که یک آدم همان آدم قبلی است؟ یک پاسخ دیگر «خاطرات» است؛ این دیدگاه که به عنوان «اینهمانی روانشناختی» شناخته می‌شود می‌گوید: یک آدم همان آدم قبلی است اگر همان خاطرات را داشته باشد؛ همان افکار را و همان محتویات ذهنی را.

اما این پاسخ هم مشکلات خودش را دارد. مثلا فرض کنید یک فرد میانسال خاطراتی از دوران نوجوانی و کودکی خودش داشته باشد؛ در این صورت او همان آدم قبلی است. حالا فرض کنیم این آدم وقتی به پیری می‌رسد، میانسالی خودش را به خاطر می‌آورد اما خاطرات نوجوانی را به کلی فراموش می‌کند. در این صورت باید بگوییم این آدم در پیری هنوز همان آدم میانسالی است ولی دیگر همان آدم نوجوانی نیست. اما این یک تناقض آشکار است زیرا بنا به فرض اول، آدم میانسالی همان آدم نوجوانی بوده و اگر آدم پیری همان آدم میانسالی باشد پس باید همان آدم نوجوانی هم باشد؛ در حالیکه بنا به دیدگاه «اینهمانی روانشناختی» نمی‌تواند اینطور باشد.

سوال دیگری که می‌توان در مقابل این دیدگاه مطرح کرد این است که اگر بتوان تحت شرایطی (باز هم طبق روال فرض‌های فلسفی) خاطرات کسی را به یک شخص دیگر انتقال داد، آیا می‌توان گفت که شخص دوم نیز همان آدم است و این دو شخص در حقیقت یک شخص هستند؟

از این جنس سوال‌ها و پاسخ‌ها به تعداد بی‌شماری در کتاب‌ها و مقالات فلسفی مربوط به مسئلۀ «اینهمانی شخصی» وجود دارند؛ سوال‌ها و پاسخ‌هایی که ما را قدم به قدم از آن وضوح اولیه‌ای که فکر می‌کردیم در این مسئله وجود دارد دور می‌کنند و به قلمرویی گسترده، پیچ در پیچ و حیرت‌انگیز از تاملات گوناگون وارد می‌کنند.

در اینجا قصد نداشتم (و اگر هم داشتم نمی‌توانستم) که کل این مسئله را با تمام جنبه‌هایش شرح بدهم. اما اگر صرفا توانسته باشم تصوری اجمالی از چیستی و گستردگی این مسئله ایجاد کنم کافی است برای این که بدانیم فلسفه چگونه می‌تواند با رسوخ به اعماق یک امر بدیهی، آن را به پرسشی حیرت‌آور تبدیل کند.

ارسطو می‌گفت «حیرت» آن چیزی است که انسان را از روزمرّگی و زندگی عادی به یک مرتبۀ «ثانویه» و عالی سوق می‌دهد که به راستی در خور مقام انسان به عنوان انسان است.

اما برای حیرت کردن در برابر هستی، حتما لازم نیست به آن چیزهایی توجه کنیم که در نظر اکثریت مردم حیرت‌انگیز و شگفت‌آور هستند؛ کافیست به بدیهی‌ترین موضوعات توجه کنیم و دربارۀ آن‌ها پرسش کنیم؛ آن‌گاه خواهیم دید که حیرت چگونه از دل عادت بیرون می‌زند و ما را وارد قلمرویی متفاوت می‌کند.

اگر می‌پرسید «حیرت کردن از موضوعات ظاهرا بدیهی به چه دردی می‌خورد؟» پاسخ من این است: بدون این حیرت، بدون این پرسش‌گری، هرگز نخواهیم توانست چیزی را در اطراف خود تغییر دهیم. تنها با پرسش کردن از امور ظاهرا بدیهی است که می‌توانیم دربارۀ بنیادهایی تازه، قواعدی تازه و دنیایی تازه بیاندیشیم.

در پایان این یادداشت، بگذارید یک سوال فلسفی بپرسم: آیا شما همان کسی هستید که خواندن این مقاله را شروع کرد؟

  • منبع خبر : فرادید