نصیربوشهرآنلاین ـ حسین رویین: دلم برای کوچهء امیرالمومنین تنگ شده. اره کوچه مابین استانداری ودفتر هفته نامه نصیر ومَسکَن مدیر نصیر. هرگاه غم روزگار و ازگار،خودرا برقفسه سینه ام میفشرد واز نامدیریتی های موجود ک آرمان من وملت را دچار نقصان کرده میگرفت، برای آرامش خاطرم بیاد هورالهویزه ، گسپه،ونهرهای آنجا،میفتادم. نَهرِشهید علی محمدی، مُقر […]
نصیربوشهرآنلاین ـ حسین رویین:
دلم برای کوچهء امیرالمومنین تنگ شده.
اره کوچه مابین استانداری ودفتر هفته نامه نصیر ومَسکَن مدیر نصیر.
هرگاه غم روزگار و ازگار،خودرا برقفسه سینه ام میفشرد واز نامدیریتی های موجود ک آرمان من وملت را دچار نقصان کرده میگرفت، برای آرامش خاطرم بیاد هورالهویزه ،
گسپه،ونهرهای آنجا،میفتادم.
نَهرِشهید علی محمدی، مُقر شهدهای گمنام ، بیشه های انبوه ، قسمت های زلال آب بیشه زار وجای گل آلود آن ، بیاد کشتی غول پیکر
ایتالیایی ک بین گسپه وفاو از دماغه غرق بود وپشتش به ارتفاع ده متر توهوا بود،وگاهی غواصان نانجیب وسران نانجیب عراق،غروب ها به اونجا میومدن وشمشادهای وسروهای بلندقامت میهنم را ک درحال انتقال مُهمات یا خوراک رسانی به همرزمان خود بودند را شکار میکردند وتا مدتها دلیل شهات مظلومانه و مرموزانه را نمیدانستیم میفتادم، یاد شبهای گسپه وگرازها خشن ووحشی اش…..یاد شهادت ها ورشادت ها میفتادم، یاد همونجاها ک حسن لاوری ستون بدنش (پایش تا زانو) را ازدست داد میفتادم بیتاب میشدم وراهی بوشهر *(کوچه امیراامومنین)* میشدم تا باحسن غم دل بزدایم. قلبم مالامال از بغض هایِ گله مندی وتوقع و خلاف انتظارهایی ک اتفاق میفتاد بود.
وارد وردی نصیر ک میشدم میدیدم تا میعادگاه عاشقان این همبودگاه هم اندیشان شلوغ است.درضلع منحنی میز دفتر نصیر استادبتمام معنا، استادحسن زنگنه، استاد ومترجم کامل زبان انگلیسی و راوی ومورخ هجوم انگلیسی
ها، نشسته .کنار او خورشید فقیه، فقیه قلم و تجربه نشسته، صندلی بعدی خلیل مرادزاده مردهمیشه درصحنه،قدرت الله رحیمی، دکتر رحیم مهرور متخصص بیهوشی با قلم
ومطالب بیدار کننده اش، اسکندراحمدزاده شیرِپیرِ تنگسیر، شاعرجبهه و جنگ، مرتضا زندپوردبیر صفحه ادبی مصطفی کشاورز،نویسنده ومفسر رخداد های روز، مهندس مسلط برنهج البلاغه وادبیات وشعر وسیاست مهندس محمد باقرعباسی سملی ک از استعداد مدیریت وسواد بالایی برخور داراست، مُسلم روئین وکیل خوشنام وموثق وموفق وحامی هم اندیشان درمحاکم قضایی ،،
رحیم کارگر قلمدار شجاع ، امیدغضنفر نواده غضنفرالسلطنه برازجانی،شاعر
طنزپرداز مسلط ومُسَلّم، حسن غریبی با اون چهره دوست داشتنی و مصمم وآرامش ک همیشه کنار حسن بود ودرتمام طول مسیربصیر نصیر،
ورزش استان را دبیری میکرد، بهرام،نکیسای آنروزها،پرصلابت وپرهیبت،با
سوابق درخشان، عباس ها رضا زاده عزیزکارمنداستانداری،
مهندس عباس مرادی،سرخوش نویسنده ثابت نصیر، قیصری، امیرحسین تاجدینی، جوان آرام وخاموش اما بامحتوا، رحمان برزگرِ ساعی با همسرخوبشان
بانو ندا کلبعلی،طاهره غمخوار یار غمخوارنصیر،
سمیراو سمیه کیارش ،خانم خدری وخانم هلنا سعادتمندو محمد محمد کرمی فر،ک یارغار حسن بود ومن هم بجمع پر مهرشان اضاف گشتم ، فضا پراز عشق بود و امید بودو برادری اماهنوز معلم اخلاق جانباز متعهدو
متعبد نیامده بود، روی میز چای بودو بسکویت وقصب وچند نوع شیرینی. هرکس هرچ میل داشت برمیداشت.
بیکبار چهره ها بشاش شد وهرکس درحالی ک شورشعف میپراکندند تمام قامت بپا خواستند، آری این حرکت یعنی سردار آرپی جی دیروز جبهه،هاوسردار
قلم امروز حاج حسن وارد میشود،
خدایا چگونه بنویسم اکنون ک پهنه صورتم ازباریکه اشک چشمام بارانیست
آری لنگان لنگان با خصلت همیشگی خنده های ملیحش وارد شد،ب همه دست میداد اینجا بود ک هرکه زرنگی میکرد ک حسن کناراو بنشیند، وانجا ک مینشست باعث حسادت بقیه بود،آرام ریلکس اما پرصلابت وبا طمأنینه. معمولن سوالی طرح میکرد،هرکس تحلیل خودش را میگفت یادندارم حتایکبار سخن کسی را قطع کندسرتاپا گوش میشد باآنکه ماها بارها توسخنش میپریدیم اما هیچگاه روی ترش نمیکرد.
وقتی نگاهش میکردم وازش میشنیدم تمام غم های ماضی وآتی ک منو بسمت کوچه امیرالمومنین کشانده بودتا با او ب درددل بنشینم ازتن خسته و روح وروانم میزدود.
امروز بیاد آن سال ها وروزها میفتم ،وامروز ذهن و خاطرم در تهرون پرواز میکند در اتاقی مجهز به سرم واکسیژن،وانتظار همسر باوفایش ک چهارماه است خسته کوفته دلشکسته از نامهربونی ها، از دوری ازوطن و ازشهرو دیار، انتظار میکشد تاشاید امدادی غیبی حسن راشفــا دهد و از تخت بلند کند واو با حسن ودختر فرشته گونه اش ک این مدت نخواب دارد ن تاب دارد نه امید،با اولین پرواز به کوچه امیرالمومنین بیاید. دوستان فوج اندرفوج کوچه امیرالمومنین را قرق کنند تا سیمای تکیده ورنج کشدهء حسن شان و همراهان را زیارت کنند وما بشکرانه این عشق ،شیرینی وشکلات پخش کنیم.
🍂حسن جان بیا دیه دلم بشدت گرفته ، *آسمان چشمانم اَشکانیست،*
بُحرانیست، کاش اکنون کنارت بودم ،کاش شیلنگ سُرُمَت بودم تادرخون تو جاری میشدم ، حسن بیا بیادیگه داره دیرمیشه، راستی خودت دلت بری ما تنگ نشده میدانم ک در کُمایی اما بیتابم ک کی میایی. *بیا حسنِ مهربونِ کوچه امیرالمومنین.*
منم حُـــر مهاجر، همونکه بخاطر درج مطالبش احضارمیشدی،
اینوهرگز فراموش نمیکنم ک وقتی تمام مطالب را بی هیچ سانسوری چاپ میکردی وقتی بعضیا میگفتن، حسن تنده،چاپ نکن وتو میگفتی *کجاش تنده*، *چون حقه تنده.؟*
ومیگفتی اینجا حرفشونو نزنن کجا بزنن.⁉️*
حسنِ کوچه امیرالمومنین،بیا دیگه.
✍️شاگردت حر مهاجر
- منبع خبر : نصیر بوشهر آنلاین
مرتضی زندپور
تاریخ : 21 - مرداد - 1403
یاد اون روز ها به خیر،اعضای هیئت تحریریه هفته نامه نصیر همه همچون اعضای یک خانواده بودند بله خانواده ی نصیر بوشهر به باور من همه عاشق بودند عاشق نصیر و یاور مدیر مسئول نصیر جناب حاج حسن لاوری دلاوری که صداقت و شهامت قابل ستایشی داشت برای تنویر افکار عمومی هزینه های زیادی را تحمل کرد،چندین بار به دادگاه احضار شد آن هم بیشتر برای مطالب و واقعیت های که نویسندگان مکتوب می نمودند و جناب لاوری چون اجازه ی چاپ آن ها می داد،صفحات مخصوص نصیر هر کدام دبیر سرویس داشت ،من که افتخار همکاری با این نشریه ی وزین و مطرح در سطح استان و کشور را داشتم و هنوز هم خودم را یک عضو کوچک آن می دانم می دانم چه تلاش هائی برای بر پا نگه داشتن این هفته نامه ی وزین توسط مدیر مسئول آن جناب لاوری انجام گردید و ایشان چه سختی های که متحمل نشدند. جناب حسن زنگنه ،جناب خورشید فقیه ،جناب عبدالرحمن برزگر ،جناب غضنفر،جناب حسین و مسلم رویین ،حسن غریبی و دیگر دوستان و نویسندگان پر توان و صدیق نصیر بوشهر را هیچ گاه از خاطر نمی برم و به وجود تمامی آن ها افتخار می کنم و امید وارم حال حاجی حسن عزیزمان دوباره بهبود یابد تا بتوانیم دوباره با دیدن دوستان اهل قلم نصیر همچنان عاشق باشیم و عشق و محبت و دوستی را به ارمغان بیاوریم،حق یاران باد…مرتضی زندپور
مرتضی زندپور
تاریخ : 21 - مرداد - 1403
حق یار و نگهدارتان باد
مرتضی مالکی
تاریخ : 21 - مرداد - 1403
درود بر حرمهاجر
درود بر همه دوستانم در نصیر
کاش قلم را یارای این بود که از دلم بنویسد
قلمم هم چون دلم گرفته، حسن لاوری را دیر شناختم ولی انگار سالها بود می شناختمش و همواره کنارش بوده ام…
ساده و بی آلایش، بی ادعا و مخلص مثل خیلی از بازماندگان مخلص و مظلوم قافله سلحشوران گمنام
اگر بخواهم آنچه دلم می تراود بنگارم ، هر آن کس که نبوده و ندیده آنجا و آنچه که این مظلومان بی تکرار تاریخ سرزمینم بوده اند و دیده اند و بعد از واقعه نه دیده شدند و نه انگار که بوده اند
ترس دارم غلو بخوانندش خوانندگانی که فقط امروز را دیده اند، و این ظلم است به حسن و یارانی که چون حسن با عشق آمدند و باشور خاص که خداوند فقط در ذات پاکان گذاشته در هر عرصه جانانه تا پای جان کوشیدند فقط به صرف نفس عمل…
حسین جان قلم حق دشتستان و استان بوشهر تو خوب می دانی و خوب می شناسی خیره سر و مجنون قلم هایی چون مرتضی مالکی را، گاهی قلمم به مدح و مجیز نرفت حتی برای یکتای بی همتا که همیشه از سر عشق بندگی کردمش نه از سر ترس و نیاز
اما اما اما
هر چه از حسن ها بنگارم کم است
به همین بسنده می کنم
بیستون را عشششششق کند و شهرتش فرهاد بُرد
حسن لاوری یعنی عشق
عشق در کماست و دل یاران به دردمبتلا