نصیربوشهر – پروین گلستانیان: بوی عطر طاره تموم کیچه پس کیچه ی محل را پر کرده بود ، طاره ی خوش رنگ با قواره ای زیبا از دل دمیت با چند شکاف نازک با خط های سفیدی وسط دمیت میدرخشید و بوی عطر طاره در محل عطر افشانی می کرد ، صدای خش خش پیش […]

نصیربوشهر – پروین گلستانیان:

بوی عطر طاره تموم کیچه پس کیچه ی محل را پر کرده بود ، طاره ی خوش رنگ با قواره ای زیبا از دل دمیت با چند شکاف نازک با خط های سفیدی وسط دمیت میدرخشید و بوی عطر طاره در محل عطر افشانی می کرد ، صدای خش خش پیش دمیت که کشیده می شد به سقف چندلی و صدای تپ تپ چوب زنی قالی کله اسبی با صدای ترانه درخواستی رادیو که روی سه کمچه (کنچه) آب انبار در حال پخش بود شور و نشاطی به محل داده بود .

بچه ها در راه مدرسه به خانه سر از پا نمی شناختن ، آخرین روز مدرسه و پانزده روز تعطیلات نوروز در راه داشتن دفترهای مشق عید را آماده کرده بودن و با دستی پر از جعبه های بسکوئیت و قوطی های عدس و لوبیا که سهمیه دو هفته اول فروردین خود را یکجا گرفته بودن با شور و اشتیاق ، نقشه برای تعطیلی ها می کشیدن .

ظرف های چینی از گنجینه و دولاب ها و صندوقچه های چوبی با احتیاط بیرون آورده می شد و بعد از شستن روی مهتابی توی آفتاب می گذاشتند و بعد از خشک شدن با حوصله سر جای خودش قرار می گرفت و آماده پذیرایی مهمان های عید می شدند .

طاقچه پوش های چلوار گلدوزی شده و پرده های گل گندمی توی تشت قرار می گرفت شسته می شد و بعد از گردگیری اتاق ها آویزان می شد .

سربازهای نیرو هوایی و دریایی پسین که می شد کیچه به کیچه دست گل های پلاستیکی کار دستی خود را به اهالی محل می فروختن و این هم تفریح بعد خونه تکونی زن ها بود سربازها را به حرف می کشیدن و آمار آنها را بیرون می آوردن بخاطر غریب بودن آن ها دل می سوزندن و از آن ها خرید می کردن .

چند خانه آنطرف تر بوی عطر گلاب نون شیرینی بی بی گلی شامه ی هر رهگذر را قلقلک می داد زنان کدبانو شیرینی عید خودشون درست می کردن نون شیرینی گرد که جای سه انگشت رنگی وسط اون نقش بسته بود و مقداری هم به شکل یوخه چهار گوش بود که وسط اون قند سائیده و هل ودارچین ، عطر دل انگیزی به اون می داد ۰

قسمت ترسناک قبل از عید خوردن روغن کرچک بود که برای پاکسازی روده ها بکار می رفت که آن هم بعد از خود داری واینور و انور دویدن های بسیار بالاخره تسلیم می شدیم .

روز عید بچه ها دریس کرده از همه محله های شهر به لوله غرابی می رفتن ، لوله غرابی محل تفریح و بازی و خرید بود از دو قسمت تشکیل شده بود یک قسمت که دست فروش های محلی کالاهای خود را عرضه می کردن و قسمت دیگر که مثل پارک محل بازی بچه ها بود و تنها وسیله بازی تاب و چرخ فلک دستی جمع جوری که توسط شخصی به نام گرگعلی که دست راستش هم فلج بود اداره می شد ، ورودی لوله غرابی شک وشلوغ و غلیلو بود از بچه ها و صدای همهمه و شادی آنها که تا دور دست ها می رفت ، پسرک فرفره فروش فرفره های رنگی را تو دستش تاب می داد و انگار اکو تو هنجره اش جا ساز شده بود ؛ بدو بدو فرفره ، یه کمی اونطرف تر پیرمرد سمبوسه فروش با زلف چرب و فرق چپی که انگار جاده بین دو زلفش رد شده بود و سبیل هیلتری مشغول سرخ کردن سمبوسه هندی گرد بود سمبوسه هاش طرفدار بسیاری داشت داغ داغ می گرفتیم و وسطش سوراخی می کردیم و سس تند و تیزش را از کنار بساطش بر می داشتیم و با بالا کشیدن آب لب و لوچه امون سس اضاف می کردیم و دست های چرب و چیلی هامون را با دستمال کوچکی که از جیب لباس عیدی در می آوردیم تمیز می کردیم .

گوشه گوشه ی لوله غرابی روی زمین خاکی فروشنده های خوراکی بساط پهن کرده بودن یه نفر تاس کبابی پر از تخم مرغ رنگی ، و روی گاری یه لگن پر از ناردونه و الوک و تخمک و رو دست مردی یک سینی پر از بامیه شیرین و خوشمزه و انواع خوردنی ها ، ولی قسمت جذاب و دیدنی لوله غرابی چرخ و فلک گرگعلی بود مردی که با یک دست قوی چرخ فلک را می چرخوند کنار چرخ فلک صف درازی بود بچه ها نوبت به نوبت سوار می شدن و وقتی که نوبت آن ها می شد حال و هوای وصف ناپذیری داشتن شاد و شنگول توی صندلی ها جا می گرفتن بعد از ده دور چرخیدن وقت پیاده شدن که می شد تمام زمین لوله غرابی دور سرشون پیچ و تاب می خورد و اولین کاری که می کردن یه گوشه ای دو کورپا رو زمین می نشستن و بعضی ها هم گلاب به روتون یه دل سیرمی آوردن بالا ، یه نکته جالب لوله غرابی این بود که بچه ها گروهی خودشون بدون پدر و مادر می آمدن و هر گروهی یه نفر که چند سالی از بقیه بزرگتر بود و تجربه سال های قبل داشت همراهی می کرد و بعد از چند ساعتی که خوب تفریح کرده بودن پای پیاده به خونه بر می گشتن و بعد از یه عالمه هل هوله خوردن نوبت ناهار عید می شد معمولا غذای روز عید مرغ تپنده بود که با آلو بخارا و پیاز داغ شکمش پر شده بود و ریسمون شکمش که می کشیدن بوی عطر هل و میخک فضای خونه را پر می کرد .

پانزده روز تعطیلی هر روز در حال گشت و گذار بودیم با اتوبوس شهرداری به امامزاده و محمد باقر می رفتیم و روز بعد با مینی بوس می رفتیم شاهزاده ابراهیم و یک شب آنجا می ماندیم و خاطرات خوشی که ماندگار شد و اما واویلا از مشق عید که روز آخر یادمون میومد که با کمک برادر و خواهر تند و تند دفتر پر می کردیم و با نوشتن پایان آخر دفتر که بزرگ و دو خطی می نوشتیم پایان عیدی دیگر بود .

 

  • منبع خبر : نصیر بوشهر