سخن گفتن از امام‌خمینی در روزگار امروز بیشتر به کار جریانات سیاسی و فکری می‌آید که در پی هویت‌بخشی برای خود هستند؛ جریاناتی که تفکرات و رویکردهای آنان، نسبت و تناسبی با جامعه امروز و امر امروز ندارد و ازاین‌رو، یکی از چاره‌ها و راهکارهایی که به کار می‌بندند و به کار می‌گیرند، استمداد از […]

سخن گفتن از امام‌خمینی در روزگار امروز بیشتر به کار جریانات سیاسی و فکری می‌آید که در پی هویت‌بخشی برای خود هستند؛ جریاناتی که تفکرات و رویکردهای آنان، نسبت و تناسبی با جامعه امروز و امر امروز ندارد و ازاین‌رو، یکی از چاره‌ها و راهکارهایی که به کار می‌بندند و به کار می‌گیرند، استمداد از جامعه دیروز و امر دیروز است. زمانی که نه‌فقط شکاف میان ایده‌آل‌ها، شعارها و رویکردهای رسمی با اکثریت جامعه چنین بارز نبود؛ بلکه نوعی همگرایی و همپوشانی تا حد زیادی میان گفتمان رسمی و بخش عمده بدنه اجتماعی وجود داشت. سال‌هایی که از آن، در گفتار دلبستگان و وابستگان با عناوینی چون «دوره طلایی» یاد می‌شود و چهره‌ها و جریان‌های مؤثر و وام‌دار آن، فارغ از اینکه امروز در کدامین نقطه از آرایش سیاسی ایستاده باشند، از آن دوران به نیکویی یاد می‌کنند. دورانی که در آن، با وجود اختلاف‌ها و تعارض‌های جدی چه در جبهه و چه در پشت جبهه، چه در تهران و چه در اهواز و ایلام و کرمانشاه و… نوعی همدلی و همسویی مبنایی وجود داشت. اختلاف‌ها در سطح تاکتیک بود. مبانی و حتی راهبردها واجد انسجام نسبی بود.

در این میان، دو عنصر کلیدی و قوام‌بخش نقش‌آفرین بودند:

نخست، عامل خارجی: فضا و بستر اجتماعی در دهه ۱۳۶۰ گرچه همچنان متأثر از شور انقلاب بود، اما این دشمن بیرونی و ضرورت همگرایی و اتحاد در برابر آن بود که شراره‌های بازمانده از انقلاب را به شعله‌های جنگ می‌افروخت و همچنان، نیروهای سیاسی و اجتماعی متفاوت و بعضاً متعارض را در یک جبهه قرار می‌داد؛ جبهه‌ای که متأثر از امر ملّی و میهنی بود و فراتر از اختلاف و تعارضات فکری و منفعتی جای می‌گرفت. وقوع جنگ که در سال نخست، با سال بحرانی و خونین ۱۳۶۰ و تثبیت نیروهای مکتبی همراه بود؛ از این منظر کارکرد ویژه‌ای در شکل دادن انسجام در نیروهای پوزیسیون و انفعال و حاشیه رفتن اپوزیسیون داشت و اکثریت جامعه را نیز با گفتمان رسمی همراه می‌ساخت. چنین بود که در گفتار امام، جنگ «نعمت» تلقی می‌شد و فرصتی فراهم آورد تا در اوج ستیز و تعارض داخلی، روند همگرایی عمومی با ساختار سیاسی حادث شود.

دوم، عامل داخلی: اما به صرف عامل خارجی نبود که تعارضات کاهش می‌یافت. روایت‌ها، خاطرات و مستندات منتشرشده از دهه اول جمهوری اسلامی نشان از آن دارد که اتفاقاً، تداوم جنگ و نحوه پیشبرد آن به‌خصوص پس از فتح خرمشهر در سال ۱۳۶۱، خود به موضوعی اختلافی و تعارض‌آفرین در عالی‌ترین سطوح سیاسی و نظامی کشور تبدیل شده بود و هرچه جنگ طولانی‌تر می‌شد، این اختلافات و تعارضات نیز بیشتر و جدی‌تر می‌شد. در چنین شرایطی، موقعیت استثنایی و کاریزماتیک امام‌خمینی در مقام رهبر انقلاب، بنیانگذار نظام سیاسی جدید و نیز مرجع‌تقلید عام و علی‌الاطلاق ایرانیان بود که به کار می‌آمد. ازیک‌سو، اکثریت بدنه اجتماعی را با وجود همه محدودیت‌ها و ممنوعیت‌ها و کمبودها و فشارها در اردوگاه حامیان و همراهان نگاه می‌داشت و اقلیت ناراضیان و ناهمراهان را از کنشگری فعال بازمی‌داشت. از سوی دیگر، موقعیت و پایگاه اجتماعی و نفوذ سیاسی و مذهبی امام‌خمینی چنان بود که همه مقامات و فرماندهان سیاسی و نظامی کشور (حتی آنان که از پشتوانه رای مردم برخوردار بودند و بر مناصب انتخابی تکیه داشتند)، بقا و دوام‌شان منوط به تداوم حمایت و تأییدهای ایشان بود. فارغ از اینکه چه قضاوتی درباره رخدادهای دهه اول انقلاب داشته باشیم، تجربه سیدابوالحسن بنی‌صدر در ابتدای دهه ۱۳۶۰ و آیت‌الله منتظری در آخرین ماه‌های حیات امام در سال ۱۳۶۸ نشان از موقعیت استثنایی ایشان در ساخت قدرت داشت که مشروعیت‌یابی یا مشروعیت‌زدایی عالی‌ترین مسئولان را نیز به یک جمله یا یک نامه رهبر کاریزماتیک وابسته می‌ساخت. در این میانه نیز، رخدادهای خردتری هم بود که درعین‌حال، هریک می‌توانست بقا یا فنای دولت یا یک جریان سیاسی را رقم بزند و هر بار، تک‌جمله‌ها و حتی توصیه‌های امام روند تحولات و آرایش نیروها را برهم می‌زد. تایید میرحسین موسوی و دولت او، دفاع از علی‌اکبر ولایتی پس از سقوط رهبر رومانی، جدایی و انشعاب در جامعه روحانیت مبارز، برخی تصمیمات مهم قضایی، تأسیس شورای تشخیص مصلحت، گماردن هاشمی‌رفسنجانی به مقام جانشین فرماندهی جنگ، برخی بحث‌های نظری اما دارای پیامدهای روشن عملی با روحانیت سنتی درباره اختیارات حکومت و نهایتاً، پذیرش قطعنامه و آتش‌بس تنها نمونه‌هایی از این موارد بود که در آن، رهبر انقلاب نقش نهاد حل منازعه و فیصله‌بخش را ایفا کردند و نخبگان و جامعه نیز جز تبعیت و همراهی، گزینه‌ای پیش روی خود نمی‌یافتند.

با گذشت ۳۳ سال از رحلت امام‌خمینی اما، همچنان نیروها، افراد و جریان‌هایی که فضای دوران رهبری ایشان را تجربه کرده‌اند و فقدان یا ضعف آن انسجام و همگرایی را ریشه بسیاری از مشکلات و تعارضات موجود می‌دانند، در گفتارهای خود تلاش می‌کنند راهی در جهت احیای «دوره طلایی» بیابند. برخی که در پوزیسیون و ساخت قدرت حضور دارند، این گفتارها را از منظر آمریت یا نصیحت یا نظارت بیان می‌کنند و حذف و کنار رفتن بخش مهمی از نیروهای ریشه‌دار سیاسی و اجتماعی منتقد یا رقیب را نیز از منظر تجدیدنظرطلبی یا «انحراف» آنان از آنچه «خط امام» و «راه امام» می‌خوانند، توجیه می‌کنند. در مقابل، برخی دیگر از نیروها که در دهه ۱۳۶۰ در موقعیت پوزیسیون جای داشتند و به‌تدریج و با فرازونشیب‌ها و گسست‌وپیوست‌هایی طی سه دهه گذشته، امروز خود را در موقعیت اپوزیسیون و منتقد گفتمان رسمی می‌بینند، عموماً با رویکردی جمهوری‌خواهانه به تجربه دهه اول ارجاع می‌دهند و در نقد رویه‌های موجود، به‌ویژه سازوکارهای انتخاباتی حاکم سخن می‌گویند. رویکردی که گرچه از منظری درون‌گفتمانی و در میان «خانواده خط امامی‌ها» قابل تأمل است؛ اما از منظری دموکراتیک و متناسب با تحولات ارزشی و نگرشی جامعه ایران، با نقدهای جدی روبه‌روست. ضمن آنکه الگوی اداره و سیاست‌های دولت در دهه ۱۳۶۰ نیز که شاید در آن مقطع توجیه‌پذیر بود، قابل تداوم نبود؛ چنان‌که هیچ‌یک از دولت‌های پس از جنگ، با وجود اختلافات سیاسی جدی، در حوزه‌های اقتصاد و حتی سیاست خارجی به آن الگوها بازنگشته‌اند که این امر، بیش از دیگران متوجه سیاستمداران و مدیرانی می‌شود که در دهه اول انقلاب، نزدیکی بیشتری با شخص امام و نیز دولت وقت داشتند و اصولاً به همین جهت است که تحت عنوان «اصلاح‌طلبان» دسته‌بندی و تعریف می‌شوند. چنین است که ارجاعات به دهه ۱۳۶۰ چه از سوی پوزیسیون و چه اپوزیسیون دارای ریشه و سوابق خط امامی، چندان معنابخش درنمی‌آید و بیش از تلاشی هویت‌گرایانه و تبارشناسانه، نمی‌نماید که آن نیز، با تناقض‌ها و پرسش‌های انتقادی جدی روبه‌رو می‌شود.

با چنین نگاهی، این پرسش مجال طرح می‌یابد که آیا اصولا ارجاع به امام‌خمینی و به‌کار بستن تجربه سیاسی-فکری او در روزگار امروز ممکن است؟ و یا آنکه گفتار، رفتار و الگوی سیاسی-فکری ایشان، متناسب با شرایط دهه‌های ۴۰، ۵۰ و ۶۰ بوده است و به همین جهت، در همان بستر زمانی نیز بود که موقعیت هژمونیک و کاریزماتیک یافت و امروز، امکان تکرار، احیا و حتی ارجاع به آن فراهم نیست؟

پاسخ گفتن به این پرسش‌ها، البته ممتنع است و نمی‌توان با «بلی» و «خیر» از کنار آنها گذشت. به جای این کار، آنچه شایسته‌تر است یافتن سازوکاری متمایز و متفاوت از رویه‌های هویت‌گرایانه و مشروعیت‌جویانه موجود برای پاسخ گفتن به این پرسش‌هاست. رویه‌ای که در آن، امام‌خمینی طبیعتاً به‌عنوان رهبر یکی از سه انقلاب بزرگ سیاسی تاریخ، سوژه‌ای است قابل تأمل و توجه و تحلیل. در این رویکرد، امام‌خمینی اما نه از منظر «فرد» که از منظر یک «فرآیند» محل بررسی قرار می‌گیرد. چراکه کاستن سطح تحلیل به فرد، مشابه رویکردهای قشری‌گرایانه و نص‌گرایانه در حوزه مباحث دینی است که عموماً از درک ماهیت و معرفت دینی بازمی‌مانند و در دایره تصویرها و تصورها و روایت‌های بعضاً متناقض بازمی‌مانند. طبیعتاً، وقتی سوژه بررسی به جای متن، فرد باشد؛ این چالش و تناقض‌های احتمالی افزون‌تر است. آن هم فردی که در مقطعی پرحادثه و پرمخاطره از تاریخ معاصر ایران اصلی‌ترین مسئولیت را برعهده داشته است و البته، از بیشترین اختیارات، نفوذ و اعتبار هم برخوردار بوده است. ارجاع فردگرایانه به چنین تجربه‌ای دچار چالش‌ها و تناقض‌های ذاتی است و بدیهی است که هر جریان، نیرو و گفتمانی صرفاً از منظر و زاویه‌ای که شرایط و منافع امروز آن اقتضا می‌کند، به آن بپردازد و سایر وجوه را حذف و کمرنگ کند یا به حاشیه براند.

طبیعتاً، وقتی سوژه بررسی به جای متن، فرد باشد؛ این چالش و تناقض‌های احتمالی افزون‌تر است. آن هم فردی که در مقطعی پرحادثه و پرمخاطره از تاریخ معاصر ایران اصلی‌ترین مسئولیت را برعهده داشته است و البته، از بیشترین اختیارات، نفوذ و اعتبار هم برخوردار بوده است. ارجاع فردگرایانه به چنین تجربه‌ای دچار چالش‌ها و تناقض‌های ذاتی است و بدیهی است که هر جریان، نیرو و گفتمانی صرفاً از منظر و زاویه‌ای که شرایط و منافع امروز آن اقتضا می‌کند، به آن بپردازد و سایر وجوه را حذف و کمرنگ کند یا به حاشیه براند.

برای عبور از این چالش است که روایت یا تحلیل «فرآیندگرایانه» از امام‌خمینی، کارکرد و معنا می‌یابد. در این رویکرد، این تک‌تک جملات، موضع‌گیری‌ها، تصمیمات و سیاست‌گذاری‌های امام نیست که محل بحث و ارجاع است؛ بلکه کلیت روند، فرآیند و تجربه‌ای که ایشان طی کردند و از سر گذراندند، موضوع بررسی قرار می‌گیرد. تجربه‌ای که از آقاروح‌الله جوان در قم که دغدغه‌هایی در نقد تجدیدنظراندیشان دینی داشت و کشف‌الاسرار می‌نوشت، آغاز می‌شد، با دوران آرام تدریس فقه و فلسفه در حوزه تحت زعامت آیت‌الله بروجردی ادامه می‌یافت و با درگذشت ایشان، در قامت یک چهره و گزینه جدید مرجعیت و سیاست در ابتدای دهه ۱۳۴۰ ظاهر می‌شد و با عبور از دوران انزوای تبعید در نجف، به نقطه کلیدی و انقلابی نوفل‌‌لوشاتو می‌رسید تا در نهایت، نقش رهبر انقلاب، رهبر مؤسس و رهبر تثبیت نظام سیاسی را طی یک دهه در جماران ایفا کند. این تجربه سیاسی است که محل تأمل و تحلیل دارد؛ تجربه‌ای که در هر دوره آن، نیروهایی از طیف‌های مختلف سنتی، نواندیش، میانه‌رو و رادیکال در آن سهیم می‌شدند و می‌کوشیدند بر آن تأثیر گذارند و از ظرفیت اجتماعی-مذهبی آن برای پیشبرد ایده‌های خود بهره ببرند. تفاوت موقعیتی که مهندس بازرگان و نهضت آزادی در سه مقطع ابتدای دهه ۴۰، سال‌های ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ و سپس در دهه ۱۳۶۰ در قبال امام‌خمینی داشتند، نمونه‌ای قابل‌مطالعه در چارچوب این نگاه فرآیندی است. همچنین، جریان روحانیت سنتی که تقریباً در همه این مقاطع، با رویکرد و مواجهه انتقادی امام روبه‌رو بود؛ جای پرداختن دارد. جریانی که با وجود این روابط انتقادی، به دلیل پایگاه و جایگاه صنفی و تشکیلاتی، بیش از همه نیروهایی که در دوران مبارزه و انقلاب با امام همسویی داشتند، از ساختار برآمده از انقلاب بهره برد و اعتبار و موقعیت یافت. نیروهای رادیکال جوان که در دفتر تحکیم وحدت و جریان دانشجویان خط امام یا مجموعه‌های سیاسی و فرهنگی سپاه شکل گرفتند نیز، بخشی قابل‌تأمل از تجربه سیاسی امام است که نشانه گرایش ایشان به شکل دادن نیرویی جدید و نواندیش برای برهم زدن معادلات و مناسبات و مواجهه با نیروهای رقیب و معارض بود. رویکردی که با تأسیس مجمع روحانیون مبارز در عالی‌ترین سطح روحانیت سنتی هم، پژواک یافت.

از این نمونه‌های قابل‌مطالعه در رویکرد فرآیندی به امام‌خمینی بسیار می‌توان سراغ گرفت. اما در نگاهی کلان و از پس مجموعه این تجربه‌ها، می‌توان توجه به عنصر زمان و مکان را در الگوی عمل سیاسی ایشان، همچون نخ تسبیحی یافت. این توجه به زمان و مکان و اقتضائات سیاست است که زمانی ایشان را به نواندیشان و میانه‌روها، زمانی دیگر به سنتگرایان و در مقطعی به رادیکال‌ها نزدیک‌تر می‌کند و نوعی هوشمندی سیاسی در بازی گرفتن از نیروهایی متمایز و متعارض را به مخاطب می‌نمایاند. به عبارت دقیق‌تر، تجربه سیاسی و رهبری امام‌خمینی، یک الگوی «تک‌پایه» و تک‌ساحتی نبود. او شاید کتب کلاسیک علم سیاست را نخوانده بود، اما راه و رسم سیاست را به‌خوبی می‌شناخت و در آن گام برمی‌داشت. در این مسیر، از تغییر هم هراس نداشت. به‌صراحت می‌گفت: «حرف مرد دوتاست». چنین بود که می‌توانست بی‌آنکه به نیرو یا سازمانی اعتبار یا تعدی دهد، انقلابی تمام‌خلقی و دربرگیرنده همه نیروها را شکل دهد و نهایتاً رژیم حاکم را براندازد. پس از انقلاب هم با همین رویکرد توانست از بنی‌صدر و بازرگان و منتظری و بسیاری نیروها و جریان‌ها بگذرد و گزینه‌های بدیل برای آنان بسازد. این، یک فرآیند و تجربه سیاسی است که چه آن را بپسندیم و چه نپسندیم، همچنان از پس سه دهه جای تأمل دارد. به‌ویژه برای آنان که چه در پوزیسیون و چه اپوزیسیون به آن ارجاع می‌دهند و خود را پیرو راه و خط امام می‌دانند…

  • منبع خبر : هم میهن