اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود. دانشجو بودم که در بیرون از در ورودی دانشکده ادبیات فارسی واقع در چهار راه ادبیات ودر جوار خواجه ی شیراز معتاد شدم ،ولی نه به بنگ و به حشیش و سیگار ،بلکه به چیزی بدتر از آن یعنی […]

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود.

دانشجو بودم که در بیرون از در ورودی دانشکده ادبیات فارسی واقع در چهار راه ادبیات ودر جوار خواجه ی شیراز معتاد شدم ،ولی نه به بنگ و به حشیش و سیگار ،بلکه به چیزی بدتر از آن یعنی به سیاست .موسوی خویینی ها و سلام خوراک و آمال من شد .عصر مای مجاهدین انقلاب را فراموش نمی کردم و همینگونه ایران فردا و گفتمان ملی مذهبی ها را .
ولی سلام چون ققنوس در هیزم آتشی که خود تهیه دیده بود سوخت تا ققنوس های بی شمار دیگری جان بگیرند.
خاتمی ،جامعه ی مدنی ،اصلاحات و دهها کلمه ی پر طمطراق بی حاصل دیگر از دل” سلام” روییدند .
با سوختن سلام ماتم گرفتم ولی رونق خاتمی و دوم خرداد امید را در دلم زنده نگه داشت.
پس از گذر سالها و با همه ی نقدهایی که به او دارم هنوز هم دوستش می دارم ،خودم هم نمی دانم چرا ؟؟!!
بعضی وقت ها دوست داشتن دلیل و برهان نمی خواهد، چون این سرشت و ذات عشق است .حق دارید به من بد بگویید که از قوطی عطاری “تکرار” کردن های او لیست امید و دولت روحانی بر آمد که اصلاحات را مستاصل و زمین گیر ،و جامعه ی مدنی را نا امید و سرخورده کرد .
عبای شکلاتی اش ،آزادی بیانش ،احترام به مخالف و دهها اهدای آزادی دیگر که در لفظ و لفاظی ماندند و بی حاصل گشتند کارنامه ی خاتمی شد.
در صندوقچه ی جمهوری اسلامی خاتمی کیمیاگری بود که نتوانست مس اصلاحات را کیمیاگری و طلا کند و به سر منزل مقصود برساند.
تا جایی که ناامیدانه باید گفت :”از طلا بودن پشیمان گشته ایم مرحمت فرما ما را مس کنید”
در جامع التواریخ رشیدی نقل شده است :
شاه ابواسحاق نسبت به فضلا و دانشمندان علاقه و محبتی خاص داشت و دربارش مأمن اهل علم و ادب بوده است. در مراتب علو همت و دانش دوستی او حافظ هم سخن سرایی کرده است .
باید بگویم خاتمی واصلاحات هم مصداق ابو اسحاق و این شعر زیبای حافظ بودند…

راستی خاتم فیروزه بواسحاقی

خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود

دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ

که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود

دوم خرداد ۹۹

  • منبع خبر : نصیر بوشهر