نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر:   روزگاران، در پیچ و‌خم بهارانِ عمر و‌ بارشهای سهمگینِ  بارانِ زندگی و‌امواج پر تلاطم دریای معیشت  سرنوشت  هر مرد بندر را چون مهری بر پیشانی اش  حک می کرد . ضرب المثلی میان مردم بندر رواج داشت با این مضمون که هر کس روزگار بیشتر بر وفق مرادش بود  می […]

نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر:

 

روزگاران، در پیچ و‌خم بهارانِ عمر و‌ بارشهای سهمگینِ  بارانِ زندگی و‌امواج پر تلاطم دریای معیشت  سرنوشت  هر مرد بندر را چون مهری بر پیشانی اش  حک می کرد .
ضرب المثلی میان مردم بندر رواج داشت با این مضمون که هر کس روزگار بیشتر بر وفق مرادش بود  می گفتند “وضعش کویته “.
مشهدی حسین  هم همان سال ها و‌زمانی که کویت میان کشورهای عربی حاشیه ی خلیج فارس اسم ، رسم و‌آبرویی  داشت تقدیرش با کویت گره خورد و رحل اقامت در آن دیار افکند و خرما فروشی در حجره ای کوچک کسب و‌کار او بود .با خوب و‌بد ایام ساخته و‌عمر گرانمایه را در صیف  و‌شتا پرداخته و تا زمان بازنشستگی اش در آنجا  سپری کرده بود. دیگر توان کار کردن نداشت و‌برای گذران مابقی عمر خود و‌دوران بازنشستگی به بندر آمد .او‌که از خاک و‌ریشه ی خویش دور گشته بود پس از مرگ دوست گرمابه و‌گلستانش در کویت ،دیگر انگیزه ای برای ماندن نداشت و  به روزگار وصل خویش باز آمد.
قدی متوسط و‌چهره ای گندمگون  داشت ؛ بیشتر دشداشه* و‌دمپای عربی  می پوشید و‌چپیه ای سیاه رنگ به دور سرش می پیچاند و‌مثل هر مرد  عربی با ترانه های کاظم الساهر و‌ام کلثوم  و قهوه ی عربی انس و‌الفتی دیرینه داشت که این خصیصه را به فرزندانش هم منتقل کرد .
بر عکس آن ضرب المثل معروف از مال دنیا چندان اندوخته ای نداشت و  وضعش چندان  کویت نبود ولی چون کویت وطن دوم او به شما می امد و‌ رفیقی شفیق در انجا داشت تحمل غربت و‌دوری خانواده را بر او آسان می کرد  .
به کوی و ‌دیارش باز آمد و اکنون  بعد از سال ها غربت و دوری از وطن تمام مایملک و‌دارایی او خار خسی* کوچک و‌ چاه و‌دولی بود که گوجه و‌سبزی در آن می کاشت و  با آن  روز را به شب می رساند .در کنار آن خیط* ماهی گیری ،تور دستی وخرده گر تمام دل مشغولی های پیرمرد را تشکیل می داد که حاصل آن صید خرده ماهی ها چون لچه ،بلا ،.،نزبی ،چخک ،سربردی و ……از ساحل پر برکت بندر بود .مانند همه بازنشستگان ساحل نشین تور ،خیط ،‌هیر وهوری اضلاع  مربع ایام پیری و‌تفریح پیرمرد بود.
صبح زود، آن روز هم پس از ادای فریضه و صرف چای و صبحانه ابزار وادوات صید مانند  کیسه و‌کائوچویش را برداشت تا هنگام جزر دریا برود و‌ تور ماهی گیری یا همان خرده گیرش را وارسی کند و سهم اندکش  را از دریای سخاوتمند بگیرد .
هنوز آفتاب ساحل را پرتو افکنی نکرده و‌گوی سرخ رنگ هستی در حبس و  حصار کوهها بود ولی از هوای گرگ و‌میشی هم رد کرده بود.
دریا روز چندان آرامی نداشت؛بدعنق و کج خلق بود.با طلوع ماه دریا هم رو‌به خالی شدن می رفت و‌این تقارن طلوع خورشید و‌ماه سرآغاز روز و‌روزی برای پیرمرد بود .
آمد و‌کمی روی ریگ های زبر و نمور ساحل که شبنم و‌رطوبت شب گذشته حسابی خنک و نمناکشان  کرده بود دراز کشید تا دل سیری از خاک ساحلش شور وعشق بگیرد .
چَل چَل نرمی چهره ی  ساحل چمنی  و‌آبی رنگ بندر را نوازش میداد؛ موج ها را می رقصاندند ،به جلو می راندند و در آغوش ریگ ها‌ی سرخ ساحل لم می دادند ..
پیرمرد مردد بود که با هوری به سوی خرده گیرش  برود یا از کائوچویش بهره ببرد .هوری وارو شده در خشکی  را برگرداند و نژداف ها را از زیر آن در اورد ولی باز انها را سر جایش گذاشت .آب انداختن هوری دردسرهای خودش را داشت و‌کائوچو بی درد سرتر بود.دوست داشت حداقل روزی یک بار تن خود را به آب دریا بزند که خنکایش را تا عمق جان نوش کند .
بر دو‌دلی اش فائق آمد وشک را کنار گذاشت؛لباس هایش را کنار ساحل از تنش کند و‌کائوچویش را زیر شکمش با طنابی محکم بست تا در میان امواج نه چندان ارام ساحل خود را به تور برساند .
چند مرغ دریایی در کشاکش صبح و‌بر بالای سر پیرمرد صبحانه ی خود را از میان امواج جستجو می کردند و‌گاهی با شیرجه ای جانانه  دست پر با یک ماهی در منقار به سطح آب می آمدند و به آسمان پر میکشیدند تا در اولین فرصت صید را ببلعند و‌ سپس شادی کنان جیغ شان  فضا را پر می کرد.
خرده گر پیرمرد  با ساحل تنها  ۱۵۰تا ۲۰۰ متر فاصله داشت و‌کخ های* خرده گر کاملا پیدا بودند .دیدن خرده گر از کرانه  یعنی یک انتظار زیبا و‌امید به صیدهایی که چون مرواریدی میان چشمه های تور تلالو داشتند و ذوق صیاد را تا عمق آبها می برد و‌به روح و‌روان خسته ی او جان می بخشید.
پیرمرد با این رویا وخیال می خواست هرچه زودتر خرده گر را در آغوش کشد تا از دریا کامی بجوید ونانی به سفره آرد   .
کسی او‌را کنار ساحل دیده بود که خود را به آب زده است ولی بعد از آن نبرد تن به تن موج ومرد در میان همهمه ی چل چل  آغاز شده بود .این دوئل ها همیشه میان مردان دریا  و‌موج های کف آلود در سینه ی ساحل ودر خلوتی بی قرار سخت و‌دیدنی بوده است که بیشتر  مرد بندر پیروز میدان بود و‌لی  گاهی نیز ورق بر می گشت و‌امواج با کیشی بی رحم شاه زندگی مردان را  مات می کرد .
چند ساعت از رفتن مشهدی حسین به کنار ساحل می گذشت و خبری از بازگشتش به خانه نبود .یکی از پسرهایش دلواپس و‌هراسان به کنار ساحل آمد و‌تنها لباس های پدر را دید که بالا مانده ؛سوار رفته بود و تنها گردی از او بر جای مانده .
هوری هم سرجایش بود ؛شک کرد ولی فهمید برای پدر اتفاقی افتاده است ؛بقیه ی برادران را هم خبر کرد ؛موج ها کف آلوده تر و‌بلندتر می  شدند و چل چل جایش را به باد تند شمال می داد .تنها شانس جویندگان پدر جزر دریا بود که جستجو و یافتن را آسان تر می کرد .فرزندان و‌بعضی همسایه ها به چپ و‌راست خرده گر می رفتند و‌میان موج های کف آلود به دنبال پیرمرد بودند .گاهی به دریا و‌گاهی هم به خشکی رو می کردند .  آنها پس از جستجوی زیاد در کمال ناباوری پدر را اسیر در تور ماهیگیری دیدند که نشان می داد او پس از تقلاهای فراوان تسلیم تور و‌دریا شده است  .
آری او به خاطر ناتوانی وکهولت سن و‌همچنین تلاطم دریا موفق نشده بود پای  خود را که در تور پیچیده بود نجات بخشد ؛تور و‌موج  او‌را به پایین کشیده و‌باعث  مرگش  شده بودند .
تور که همیشه صید را برای صیاد  شکار می کرد این بار صیاد را برای مرگ به  دام انداخت و‌حکایت مرگ پیرمرد دریا  چقدر شبیه به این بیت خیام،گور و‌بهرام گور  بود .
بهرام که گور می گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

خرده گر:تور ماهی گیری که نزدیک  ساحل می گذارند
دشداشه :لباس بلند مردانه ی عربی
خیط :ریسمان ماهی گیری
کخ ؛کائوچویی که به تورماهی گیری جهت نشانه وصل است

  • منبع خبر : نصیر بوشهر