تابستان ۱۳۱۳بود.گرمای همراه باشرجی بیدادمیکرد،گاهی اوقات محیط روستاوبه خصوص درنخلستان هوای خفه کننده ای بوجود می امد.مردم روستای گنخک ازتوابع کاکی که اغلب شغل شان باغ داری بود،توانسته بودندبازحمات زیاد وگرمای طاقت فرسابا چاهای ابی و دول ،،دلو،،دستی ویا انهایی که وضع بهتری داشتندبا گاو اب میکشیدندونخلستان هایی راسرپا سازند.که طعم خرمای نخلستان های گنخک […]

تابستان ۱۳۱۳بود.گرمای همراه باشرجی بیدادمیکرد،گاهی اوقات محیط روستاوبه خصوص درنخلستان هوای خفه کننده ای بوجود می امد.مردم روستای گنخک ازتوابع کاکی که اغلب شغل شان باغ داری بود،توانسته بودندبازحمات زیاد وگرمای طاقت فرسابا چاهای ابی و دول ،،دلو،،دستی ویا انهایی که وضع بهتری داشتندبا گاو اب میکشیدندونخلستان هایی راسرپا سازند.که طعم خرمای نخلستان های گنخک در ان زمان زبان زد خاص و عام بود ازاین طریق مردم امرار معاش میکردند.مردم درکنار نخلستان های خود اندکی تنباکو وصیفی جات جهت مصارف خود کشت مینمودند.دران زمان هرکس فرزندبیشتری داشت درکارهایش وکسب درامد بیشتر.موفق تر بود.چرا که نیروی کاربیشتری دراختیار داشت.دران سال زایرغلام که حدودا شصت سال ازعمرش میگذشت اندک تنباکویی درکنارباغش به کمک چندفرزندرشیدش به عمل اورده بود.زایر چندفرزند زرنگ،شجاع،دلیروقوی هیکل داشت که هرکدام ازدیگری شجاع تر وبی باک تر بودند.که امروزه هم باگذشت چندین سال از وفات انها هنوز درمنطقه دشتی اسم انها برسر زبانها است.زایر غلام به این فرزندان میبالید.چرا که میتوانست بافرزندان خوددربرابر ظلم وزور فعودالیسم مقاومت کند.ماموران دولتی رضاخانی به فرماندهی سروان اسفندیاری،کاکی رامرکزاردوی خود قرارداده بودند.وچندمدتی ازحضورانها درمنطقه دشتی میگذشت.ماموران هرروز به بهانه های مختلفی ازکاکی به روستاهای اطراف خصوصا گنخک می امدندوتحت عناوین مختلفی مطالبه پول وتنباکو ویا خرما ازمردم مینمودند.براورده کردن این خواسته هابرای مردم گنخک ان هم دران سالهای قحط سالی که مردم خودازگرسنگی میمردندواقعا مشکل بود.روزی ازروزها چندنظامی دولتی اسب سوارنزدیکی های غروب بودکه به کپرزارغلوم درکنارباغ حاضرشدند وبا تندی وخوی خشن نظامی گری که داشتندتقاضای پول وتنباکو کردند.زازغلوم که هرگززیربار زورنرفته بودجواب ماموران رضاخانی را باتندی دادکه کار به زدوخوردکشیدودراین گیری زایرغلام با تفنگ سرپر خودیکی ازماموران را زخمی می کندوانها پا به فرار میگذارندو به کاکی برمیگردند.ای کار وبرخوردزایر غلام با ماموران رضا خانی درروستای گنخک بدون حضور فرزندان ودرغیاب انان بوده است والا کشته شدن ماموران حتمی بود.بعدازمدتی ستون نظامی برای دستگیری زایرغلام وفرزندانش چندبارروستای گنخک را محاصره کردند.واموال مردم راغارت نمودند،اما هربار موفق به دستگیری زایرغلام وفرزندانش نشدند.بیشتراوقات در کوهها بسرمیبردند.ودو نفرشان به قلله نوکن پیش علی سمیل رفته وبه تفنگچیان علی سمیل پیوستند.ماموران دولتی که ازطریق قوه قهریه توان دستگیری زایر غلام وفرزندانش نداشت بامکر وحیله وباوساطت بزرگان با وعده،دادن تامین به انها سعی درجذب وجلب اعتماد انها نمودند.که با این خدعه ابتدابه زایر غلام وفرزندان تامین دادند وسپس انها را دستگر نموده به زندان بهمنی بوشهرکه دران زمان گردان بهمنی درانجا مسقر بودفرستادند.رایر غلام بتدو فرزند خود منو،،محمد،،وعبدالحسین،حالادرزندان بهمنی بوشهر وبالباس زندانی وسری تراشیده روزها وشب هاراسپری میکنند.سه ماه از زندانی زندانیان گنخک دربهمنی بوشهر گذشت.که عصریکی از ان روزها حکم اعدام هرسه نفربه انها اعلام شد .به علت شرارت ودرگیری با ستون نظامی دولتی پدر ودو فرزند به اعدام محکوم شدند.غروب ان روز بسیار غم انگیز بود.به چه جرمی ما باید اعدام شویم؟ ایا جرم دفاع از اموال وناموس اعدام است؟ناگهان فکری به ذهن زایر غلام خطور میکندفرار از زندان.دوفرزند خود یعنی منو وعبدالحسین را موردخطاب قرارمیدهد،فرزندانم ،پدرتان عمرخودش را کرده است وشصت سال سن دارد.اما شماحیف است،بنا براین همین امشب دست بکار میشویم وفرارمیکنیم،اگرموفق به فرارشدین کاری به من نداشته باشید.من پیرهستم ممکن است توان دویدن نداشته باشم.واما هرطور است شما ازدست این ظالمان فرارکنید..نیمه های شب بود که زایر غلام به بهانه دستشویی باافتابه سفالی دردست ازاتاق بیرون رفته وافتابه سفالی پراز اب را برسرمامورزندان فرود میاوردکه نقش برزمین میشود.ودستورفرار به فرزندان میدهد.محمد وعبدالحسین وپدربااستفاده از تاریکی شب فرار را ببرقرارترجیح میدهند،وشبانه خودرا به درختان اطراف بهمنی میرسانند،که دربین راه صدای شلیک گلوله مامورین به گوش میرسد.یک لحظه عبدالحسین به پشت سرخودنگاه میکند،پدررا میبیند که نقش برزمین شده وتیرخوردهاست.
زایرغلام فریاد میزندفرار کنید کاری به من نداشته باشید.دوبرادرمانند فوج کبوترهایی که سفیر گلوله شنیده باشند سراسیمه ازهم جدا شده وهیچکس خبری از دیگری نداشت ودرتاریکی شب فرارکرده وخودرا به روستاهای اطراف یعنی گورک ها رساندند.همینطورمسیر را ادامه داده عبدالحسین نزدیکی های صبح به یکی از روستاهای بین دلوار وبهمنی میرسد.دربیرون از روستا که هواهنوز گرگ ومیش بوده خودرابه کپری میرساند که مزرعه هندوانه ان جا بود.با سلام واحوالپرسی ادم میانسالی را میبیندکه نگهبان مزرعه هندوانه است،صاحب هندوانه ها وقتی ادمی را بالباس زندانی وسری تراشیده میبیند فوراتشخیص میدهد که این فردبایدزندانی فراری باشد،عدالحسین که خسته وکوفته بوده وهیچ گونه رمقی دربدن نداشته ،بلافاصله توسط مرد میانسال دستگیر ودست وپای عبدالحسین را میبندد،ساعاتی بعدفرزند صاحب مزرعه سر میرسد درحالی که صبحانه پدر اورده،وقتی ازحال قضیه باخبر شد،جلوی کار پدرش میگیرد،پدر اصرار که ،،مسکا،،این زندانی فراری هست اگر تحویلش بدهیم حتما خلعت وجایزه بهمون میدهند،پدر که اصرارزیاد درتحویل دادن این زندانی جهت گرفتن خلعت وجایزه را داشته توسط فرزندش مورد شماتت قرار میگیرد،پسر جوان خودش بندهای دوردست های عبدالحسین باز میکندواورا ازاد میکند،نون وخربزه ای هم به اومیدهد،واو بلافاصله مسیر گنخک را ادامه میدهد.بعداز دو روزراهپیمایی به گنخک میرسد،تا برادرش قبل از اوبه روستا رسیده است.ستون مستقردرکاکی وقتی ازفرار زندانیان باخبر شدهرروز روستای گنخک راموردموردمحاصره خودقرارمیداد.
فرزندان زایر غلام یعنی محمد،عبدالحسین،عباس،علی،ومشی احمدهمگی با سلاحهای خود به طرف علی سمیل رفته در روستای گله زنی وسپس نوکن ساکن شدند،وتا اخرعمر به زادگاه خود گنخک برنگشته ودرکنارعلی سمیل به عنوان تفنگچیان وی زندگی میکردند.محمد پسر ارشد زایر غلام بعدها به تلافی مرگ پدرهرجا که هر نظامی میدید به اوحمله میکرد.به تصور اینکه همین ها قاتل پدر او میباشند.همین امر باعث شد که بعدها چندتن وز ماموران دولت رضا خان درکوههای جاشک به قتل برسند.لازم به توضییح است که این نوشته کاملا واقعی بود،

  • منبع خبر : نصیر بوشهر