نصیر بوشهر – اصغر ابراهیمی – اخیرا داستان کوتاهی از جناب محمودخان ابراهیم زاده مطالعه نمودم، عجیب به دلم نشست. ماجراهایی از دو فوتبالیست سالهای دور از دو تیم ریشه دار و مردمی شهر بوشهر، ابراهیم زاده و تینو که در جام تخت جمشید خوش درخشیده بودند و در سطح ملی مطرح بودند. آن دو یار، […]

نصیر بوشهر – اصغر ابراهیمی – اخیرا داستان کوتاهی از جناب محمودخان ابراهیم زاده مطالعه نمودم، عجیب به دلم نشست. ماجراهایی از دو فوتبالیست سالهای دور از دو تیم ریشه دار و مردمی شهر بوشهر، ابراهیم زاده و تینو که در جام تخت جمشید خوش درخشیده بودند و در سطح ملی مطرح بودند. آن دو یار، از ابو مسلم مشهد کار ملی خود را آغاز کردند.
در دانشکده فیزیک دانشگاه تهران مشغول تحصیل بودم، اساتیدی داشتیم صاحب نام و پر آوازه، در این میان دکتر شهریار روحانی استادی کاریزماتیک، خوش برو روی و شیکپوش که توجه همه را به خود جلب می کرد، البته کم نبودند اساتیدی که در آن زمان آوازه جهانی داشتند، حضور در محضر پروفسور محمود حسابی که با کهولت سن از دانشکده و حضور در جمع دانشجویان دست برنمی داشت از افتخارات بنده و دانشجویان آن برهه است.
اما این دکتر روحانی در کنار شهرت سیاسی و چهره دیپلماتیک، سواد خوبی داشت و فیزیک را خوب می دانست و به زیبایی تدریس می کرد. در آن سالها که کشور عزیزمان درگیر جنگ با عراق بود، دانشگاه های کشور طیف گسترده ای از دانشجویان را در خود داشتند، چپی و رادیکال، حزب الهی و مکتبی و مرفع و متول و فقیر در کنار هم. این دکتر شهریار شخصیت متفاوتی داشت، شوخ طبع، بزله گو و حاضر جواب. بعد از کلاس در راهروهای دانشکده اگر می دیدید داشجویان دور کسی جمع شده اند و صدای قهقه هم جا را گرفته، بی شک می دانستی که شهریار در میان است. سر کلاس درس مکانیک کلاسیک دانشجویی که تناوباً بین خطوط جبهه و دانشگاه در رفت و آمد بود و با همان لباس بسیجی سر کلاس حاضر می شد، سؤالی پرسید:
– استاد مثالی بزنید که معنای گشتاور را بخوبی یاد بگیریم، با فرمول و تعریف و روابط چیز زیادی دستگیرمان نمی شود.
دکتر روحانی فی البداهه در جواب گفتند:
– خری را در نظر بگیرید که چوبی را از ماتحت تا حلقوم عبور داده باشید و بخواهید حول محور چوب، افقی بچرخانید، مسلماً دچار مشکل خواهید شد، چرا که چهار پای خر و اضافه پنجم که کم از پاهایش ندارد گشتاوری مزاحم و بزرگ تولید می کنند.
کلاس که نیمی از آن دختران بودند عین بمب از خنده منفجر شد.
بعد از کلاس، در راهروی دانشکده، همان دانشجو با استاد در میان انبوه دانشجویان مشغول مباحثه بودند.
– استاد گرچه معنی گشتاور را بخوبی دانستیم ولی مثال ناجوری زدید، بگذریم، دکتر فکر نمی کنید لباس پوشیدنتان کاملاً غربی است و نشانی از وضعیت کنونی کشور در آن یافت نمی شود؟ کت و شلوار و کراوات و صورت صیقلی؟
استاد با لبخندی ابتدا نگاهی به سر وضع دانشجو انداخت، لباس سربازی، و سپس با لبانی تا بنا گوش رفته که جذابیتش را افزون می نمود، از کفش براق تا شانه های خود را ورانداز کرد.
– اتفاقاً، اتفاقاً نه اصلا اینطور نیست، میدونی، این اصلاً ارتباطی با غرب نداره.( اشاره به گیره ای طلایی رنگ خوش نقش که انتهای کراوتش را نزدیکی کمربند به گوشه پیراهن آبی کمرنگش وصل کرده بود). این را من بخاطر اینکه مسلمانم بسته ام، میدونی چرا؟
– آقا ما رو گیر آوردی؟ گیره کراوات چه ربطی به مسلمونی داره؟
– آها، اگه اینو نبندم، موقع رکوع و سجود، کراواتم عین افسار همون خره آویزون میشه.
دوباره قهقه خنده بود که فضای دانشکده را به هوا برد.
ریچارد فاینمن را هم سیاسیون و آگاهان به تاریخ جنگ جهانی دوم می شناسندش و هم اهالی فیزیک. همو که در پروژه منهتن در کنار رابرت اوپنهایمر در آزمایشگاه لوس آلاموس دستاوردشان انفجار فاجعه آمیز هیروشیما و ناکازاکی بود. اگر پرتره او را ببینید، اولین چیزی که به ذهنتان خطور می کند، هنرپیشه هالیود است، ولی او از ده فیزیکدان برجسته قرن بیستم است، برنده جایزه نوبل، از توسعه دهندگان الکترودینامیک کوانتمی و خدمتگزاران علم و دانش جهان نوین. او زندگی جالبی دارد، شوخ طبع، بزله گو، فروتن و مردمی و از هیچ شغل و کاری هم عاری ندارد، از پیش خدمتی در هتل گرفته تا کارگری در کارگاه، مسافرکشی و قفل بازکنی و نوازندگی و خوانندگی. او حتی شبی را بر روی نیمکت کنار خیابان به صبح می رساند و از استاد برجسته بودن در دانشگاه کرنل، ام آی تی و پرینستون بر خود نمی بالد، با همه دمخور می شود و سر شوخی باز می کند و از گفتن لطیفه هر چند مستهجن ابایی ندارد و مقام و منزلتش مانع حضورش در میان عوام نیست. او که می پنداشت حضورش در پروژه منهتن باعث معافیت از خدمت سربازی می شود، اینگونه نشد بلکه حاضر جوابی و شوخ طبعی جدی گونه اش باعث معافیت از خدمت سربازی می شود، خود می گوید در کارتش درج است: “معاف به دلیل مشکل روحی روانی یا همان دیوانه”.
ماجراهای داستان جناب ابراهیم زاده و تینو مرا به یاد این آقایان انداخت، اینان نه تنها به شعر حضرت حافظ که می فرماید:
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر/ تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
وقعی نمی نهند بلکه خود از رندان اند. اینان بیشتر تفسیر این بیت لسان لغیب اند:

گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع/ سخت می‌گیرد جهان بر مردمان سخت‌کوش.
البته این بیت منافاتی با سختکوشی و زحمت ندارد، چه اینکه این افراد همه از زحمت کشان روزگار بوده و هستند ولی سختکوشی اشان و رسیدن به جایگاه های رفیع مانع از مردمی بودنشان نشده است. باشد که اینگونه باشیم.

  • منبع خبر : نصیر بوشهر