▪️انسان کامل یک پدیدهٔ الهی است که در زنجیرهٔ تاریخ یک مصداق بیشتر ندارد، لوگوس (کلمهٔ الهیه) است. این مفهوم را ابن عربی درست کرده و ریشه‌هایش از آیین یهود، مسیح و یونان است. برخی مستشرقین فرّهٔ ایزدی را که در ایران باستان اهمیت داشته، شکل‌دهندهٔ این مفهوم در ابن عربی دانسته‌اند اما در […]

 

▪️انسان کامل یک پدیدهٔ الهی است که در زنجیرهٔ تاریخ یک مصداق بیشتر ندارد، لوگوس (کلمهٔ الهیه) است. این مفهوم را ابن عربی درست کرده و ریشه‌هایش از آیین یهود، مسیح و یونان است. برخی مستشرقین فرّهٔ ایزدی را
که در ایران باستان اهمیت داشته، شکل‌دهندهٔ این مفهوم در ابن عربی دانسته‌اند اما در حافظ بدین معنی به کار نرفته است.

نمی‌توانم بگویم مقولهٔ انسان کامل در ذهن حافظ نبوده است. زیرا حافظ در یک ترادیسیون ادبی به خلاقیت پرداخته که تشعشعات ابن عربی در آن بوده و در فضای تنفّس او مسلماً آثار و اندیشه‌های ابن عربی جریان داشته است. حتی در مثنوی وجود ندارد، در حالی که باید اندیشه انسان کامل در
مثنوی باشد.

کلمهٔ الهیه پدیده‌ای ازلی و ابدی است. معنویتی است که منتقل می‌شود از خدا به انسان و در طول زنجیره‌های تاریخ در مظاهری از انسان خود را نشان می‌دهد، مثل مسیح که در قرآن «کلمه اللّه» نامیده می‌شود.

در یک زمان دو انسان کامل نمی‌توانیم داشته باشیم. انسان کامل به آن معنی که ابن عربی می‌گوید یک نفر بیشتر نیست یا پیدا یا پنهان.

انسان کامل در حافظ بدین معنا نیست. قاعدتاً منظور از آن، چیزی مثل perfect man است. پس تمام مقالات و‌ رسالاتی که مثل انسان کامل در بوستان، شاهنامه و گرشاسب‌نامه و…نوشته می‌شود اشکال دارد.

حافظ این اصطلاح (انسان کامل، لوگوس، کلمهٔ الهیه) را هرگز به کار نبرده و طبعاً اگر بخواهیم بحثی کنیم می‌گوییم حافظ مطرح نکرده است.
اگر مفاهیم انسان و تجلی‌گاه‌های انسان را در بیان حافظ تعقیب کنید پرتو چنین مفهومی در مثلاً پیر مغان وجود دارد، پیر تقریباً برابر قطب است، وقتی حافظ جایگاه انسان را بالا می‌برد.

حافظ سیستم منسجمی مثل مولانا ندارد، حافظ بیشتر اهل ذوق است تا مستغرق شدن در یک نظام منسجم از تفکرات الهیاتی.
حافظ همه چیزش شناور است.
او یک اصل دارد و آن این که هیچ اصلی وجود ندارد الّا زیبایی و هنر، و او مردِ هنر و زیبایی است. هر طرف که میدانی برای جمال‌شناسی او حاصل شود، به آن طرف می‌رود. اصل در کار او جستجو در حوزهٔ زیبایی است؛ پس اصرار بر این که در شعر او انسان کامل به معنی لوگوس پیدا کنیم، نمی‌تواند
بنیادی علمی داشته باشد.

حافظ بعید است به این شکل این منظومهٔ فکری را در ذهنش پذیرفته باشد، ولی بدون تردید در بسیاری از موارد به ولی و قطب به عنوان مظاهری از انسان کامل توجه داشته است. از طریق شعر سنایی و عطار وارد روح حافظ شده و او با بیان شگرف خود بدان تعالی داده است.

محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی
جلد سوم، صص ۴۰۹–۴۰۵

  • منبع خبر : کانال استاد شفیعی کدکنی