☘️برگی ازخاطرات زندان. *⭕داستان ناصر واپیزود اخر.* ناصرادامه میدهد:بامخالفت من راننده با کمی اخم رفت، چندروز بعدش اومد گفت یباردیگه برای آخرین بار پیشنهادمه تکرار میکنم،هستی یا نع؟ جوابش دادم صدباردیگه هم بگی میگم نچ. من ازاون نمک خورای نمکدون شکن نیستم. چهار روز بعد خانم ساسانی گفت: فردا بازرس میاد برای بازدید وشما لباستون […]

☘️برگی ازخاطرات زندان.
*⭕داستان ناصر واپیزود اخر.*
ناصرادامه میدهد:بامخالفت من راننده با کمی اخم رفت، چندروز بعدش اومد گفت یباردیگه برای آخرین بار پیشنهادمه تکرار میکنم،هستی یا نع؟
جوابش دادم صدباردیگه هم بگی میگم نچ. من ازاون نمک خورای نمکدون شکن نیستم.
چهار روز بعد خانم ساسانی گفت: فردا بازرس میاد برای بازدید وشما لباستون شیک ومرتب باشه فردا بایک خانم همراه اومدن،ی نیم ساعتی چرخ زدن اما هرگاه من دزدگی نگاهی میکردم تا حواسشون بمن هست.
سه روز بعد خانم ساسانی اومد گفت: چون شرکت میخاد امور مدرکی پرسنل راچک کند شماباید ادامه تحصیل بدین،از اون روز ببعد من شدم ناظر کنترل تولید واین بدان خاطر بود ک من بکلاسهای درس برسم ،من یکسال ونیم دیپلمم را گرفتم، تااینکه خانم ساسانی اومد بمن گفت: کارها را منظم کن فردا دخترم مـــژده برای سرکشی ب عوامل تولید میاد، خدای من مژده اومد تا دومتر قـــد دارد
اندامی موزون وسیمائی چون عارض خورشید. گشتی زد چیزی نگفت ورفت، در دلم هزار بار آرزو کردم ایشون دوباره هم به بازدید بیاد، خانم ساسانی دو روز بعد اومد گفت باید دانشگاه ثبت نام کنی ‼️ومنو ثبت نام کرد، ورشته مورد نظرشون من قبول شدم، رشته من تکمیل پازل تخصص مژده بود دوسال بعد، من بامژده دختر خانم ساسانی رسمن عقد کردیم رشته دانشگاهی من گزینه تکمیلی حرفه مژده بود،ومن کارشناسی ام را تمام وبامژده ازدواج کردم،طبقه دوم و ۱۸۰متری ساختمان متعلق بمن ومژده است وسهم کارخانه نصف باباومامان مژده، نصف من ومژده ام.
ناصرادامه میده
من بعدن فهمیدم ک از روز اول کاری تا پیشنهاد کپسول دزدی، توسط راننده شرکت مستقیمن کار خانم برای تست من بوده .
….من خدا را شکر میکنم ک خدا این تیپ را بمن داده وصدبار خدارا شکر ک دچار افیون ومواد نشدم…..
اینجا بود ک حسن متصل اشک میریخت و ندامت نشون میداد، وبمن میگفت ،استادم استادم، کاش قبل تر ،بات آشنا شده بودم کاش قبلن صدات تو کریدور گوشم پیچیده بود، اما الانم دور نشده استاد تیپ من از ناصر ،ناصر تره، استادازاین دیوار رهایی پیدا کنم….. راهمو پیدا کردم ،میگم مادرم دعای خیرت کنه.
✍️حسین روئین تن،(حـــرمهاجر)

  • منبع خبر : نصیر بوشهر انلاین