اولین بار که به جزیره شیف رفتم ۱۰ ساله بودم، ما وخانواده به سبب شغل بوام درپایگاه نیروی هوایی زندگی می کردیم، از۷سالگی که یادوم میاد ،،یعنی سال ۱۳۴۹ بعد، برای دید بازدید اقوام ودوستا ن ،بابوام وننم وککام اسماعیل که دوسالی ازمن بزرگتره، به محله های مختلف بوشهر می رفتیم،تقریبا درهمه محلات بوشهر دوست […]

اولین بار که به جزیره شیف رفتم ۱۰ ساله بودم،
ما وخانواده به سبب شغل بوام درپایگاه نیروی هوایی زندگی می کردیم،

از۷سالگی که یادوم میاد ،،یعنی سال ۱۳۴۹ بعد،

برای دید بازدید اقوام ودوستا ن ،بابوام وننم وککام اسماعیل که دوسالی ازمن بزرگتره،
به محله های مختلف بوشهر می رفتیم،تقریبا درهمه محلات بوشهر دوست واقوام زندگی می کردند،
اما تاسال ۵۵ به جزیره شیف نرفته بیدم،

یه روز صبح تعطیل که ازخوپاشدیم ،
بوام گفت امشو عروسی جزیره شیف خونه ی سالم اینا دعوتیم ،
لباسای پلو خوریمون برکردیم،
اومدیم خورجبری جنب لنجا وترّادا ،
بوام یه ترّ ادی کریه کرد ،
همه سوارشدیم،
سی باراول بید که سوارقایق اونم ری دریا،،، مو واسماعیل
خیلی ذوق زده بیدیم،،

قایق دوسه تا خانواده زن ومرد وبچه ی دیگ با بز وکره ومرغ هم سوارکرد،،
هرکی سرجاش نشست ،
برای اولین باربود که بوی سَک دریا و بوی تند روغن بمبک وسل وشونه بدنه لنجا وتّراد های چوبی به مشامم می خورد،
اون موقع اکثر قایقها چوبی بیدن وبرای نگهداری وجلوگیری از نفوذ آب بدنه بیرونی راهمگی روغن وجیگر کوسه میمالیدن ،،،

خورشُلّغ بید،
قایقها جلوتر ولنجها عقب تر وجای که عمقشون بیشتر بید ، لنگربیدن،

مارا باقایق به یکی ازلنجهایی که نزدیک بود انتقال دادن،

توی لنج ازترّ اد بزرگتربود ،
هرچی بز وخروس ومرغ بید ازماجداکردن بردند توی خن یاهمون انبار لنج ،
ماهم بردند توی قماره لنج که فرش شده بید نشودن،
فقط بوام ویکی دوتا مرد دیگه ری سطّه لنج ایستاده بیدند،

لنج که لنگرکشید ،
انجینش هم چالو شد،

سیل عقب لنج که می کردوم آب وشل توهم می چرخید ،
آب گل آلود می کرد،
هنوز عمق آب کم بود،

تااینکه لنج به جایی رسید که عمق آب زیاد شد وآب هم زلال ،
سمت چپ که سیل کردوم همه لنجها وقایقهای صیادی وبوم های سفری تجاری کتارهم با اسکله تابک کرده بیدن،
کم کم غراب های بزرگ وکشتی های بزرگتر پیداشدن،
که به جتی اداره بندر تابک بیدن ،

جرثقیل های بزرگی بار آنهارا خالی می کردن،

منظره ای بسیارزیبا از داخل لنج وخور دی سیفو به همراه اسکله صیادی جبری وشیلات ،،
همچنین اسکله پرازلنج وکشتی اداره بندر چشم انداز بسیار زیبا ودل انگیزی جلوی دیدگان ما پدید آورده بید،

کم کم از خور اداره بندرخارج و وارد دریای آزادشدیم،
لنج آهسته به سمت راست گردش کرد،
یک چند دقیقه ای که به همان مسیر ادامه داد ،
کم کم اسکله ولنج ها وقایقهای لنگر شده وخونه های جزیره شیف پیداشد،

به جزیره رسیدیم ،
لنج پهلو گرفت ما پیاده شدیم،

بوام راه وآدرس بلد بید وما ازمیان کیچه پس کیچه های منتهی به ساحل به خونه سالم رسیدیم،

خانواده سالم استقبال گرمی ازماکردند،

مارابه حیاطی بردن که همه اتاقهایش به صورت عربی وکنارهم ساخته بودند،
ما را توی اتاق دودری ومجلسی راهنمایی کردند،

اتاقی باطول زیاد وعرض کم که جند قالی ترکی وپشتی های زیادی که به دیوار تکیه داده بودند،
روی همه آن بالشها بدون استثناء جمله ی صباح الخیر ،صباح النور عربی وگلهای درشت زیبا گلدوزی کرده بیدن،

مو واسماعیل برای گردش ودیدن ساحل ومحل بیرون اومدیم،
باچنتا تا پسر ودختر ازخویشان واقوام که راهنمای مابیدن وزبان عربی حرف میزدن درکنار ساحل شروع به بازی کردیم،

اهالی جزیره زبان رسمیشون عربی بود اما لهجه بوشهری وفارسی را هم بلد بودند ،

بابچه هارفتیم محلی که بز وگوسفندا کشته بودند،
وداشتند گوشت تیکه تیکه می کردن،

آشپزها وکمکیاشون هم داشتند پاتیلهای بزرگی را روی سنگهای دریایی می گذاشتند وزیر آنها را ازخیزوم وچوب پر می کردن ،

بوی دود چوبها ،بوی سل دریا، بوی عطر عربی بجه ها که زده بودن به لباساشون همه باهم رایحه عجیبی ایحاد کرده بید،

غروب که شد به خونه ی مجلسی برگشتیم ،
بوام وننم واقوام داشتند ،دست نماز می گرفتند ،
صدای اذان هم آمد،

بعدازنماز ،
کم کم درحیاط بازبود شلوغ شد،
گروه موزیک ونی هنبونه آمدن توی حیاط ،
سرای خونه بزرگ بید،.

چند ریسه لامپ رنگی سرخ سبز کلون آبی بالای حیاط آویزون کرده بیدن،
روشن شد،

چندتا چراغ پمپی ویازنبوری هم که نوربسیاری داشت روشن کرده بودند،
تمام سرای به اون بزرگی مثل روز روشن شد،

آواز بندری فارسی وعربی را باهم می خواندند ،
مردوزن شپ می زدن وجواب خواننده می دادنند،ما محله دومادیم ،
سی خاطر دومادمون عروس دوس میداریم،
یا مامحله عروسیم سی خاطر عروسمون دوما دوست می داریم،

عده ای هم رقص عربی وبندری می کردن،

شام عروسی هم غوزی ویاهمان پلو گوشت به همراه دوپیازه کشمش ونخود تفت داده بسیار بید،
شربت ویمتو،توی چند فلاکس وهبانه درست کرده بیدن وسی مهمونا می دادن،

ازنوشابه الحمدالله خبری نبید،

سفره های بزرگ وبلند پلاستیکی بانقشهای گل گلی ونقش های خوراک هم پهن کردن،

هردوویا سه نفر یک سینی غوزی باپلو گوشت می ریختند ،
می نشستن دورهم وبادست شام عروسی را نوش جان می کردتد،
من هم توی سن کودکی ۹ یا۱۰ سالگی برای اولین بار بود که به جزیر شیف اومده بیدوم ،
این رویداد واین فرهنگ واین صداقت مردم،
این مهمان نوازی جزیره شیفی ها برایم تازنده هستم خاطره شیرین در قلب وذهن من ماندگار هست.
خدانگهدار اهالی جزیره شیف باشد.

ابراهیم بهبهانی

  • منبع خبر : نصیر بوشهر