*⭕مرثیه ای برای دَی خدارحم.* ★ *دودیده بَر رَه ودل انتظارست.* …باانکه خودنویسنده ام وخدا بضاعت قلمی بهم عطا فرموده،اما همیشه از تراکنشِ قلمِ خالق عبدالهی ،خالق مُـتون خواندنی، لذت میبرم. وگاهی غبطه میخورم. اوبا تسلطت برتاریخ معاصر و روایات سنتی وصنعتی ، قدیم وجدید، باقلوای تولیدات قلمی اش را بالاوبالاتر میبرد، نمک قلمش اونقده […]

*⭕مرثیه ای برای دَی خدارحم.*
★ *دودیده بَر رَه ودل انتظارست.*
…باانکه خودنویسنده ام وخدا بضاعت قلمی بهم عطا فرموده،اما همیشه از تراکنشِ قلمِ خالق عبدالهی ،خالق مُـتون خواندنی، لذت میبرم. وگاهی غبطه میخورم. اوبا تسلطت برتاریخ معاصر و روایات سنتی وصنعتی ، قدیم وجدید، باقلوای تولیدات قلمی اش را بالاوبالاتر میبرد، نمک قلمش اونقده شیرین وگیراست که خواننده دوست ندارد به سطرای آخر قلم پُختَش برسد، ممزوج روایات تاریخی و گاهی طنزمزه اش معجون ادیبی چون مصداق ذیل میپرود.
🍂(حـُـرمهاجر)

شمارادعوت میکنم به این چکامه.👇
*✍️عبدالخالق عبدالهی :*
روز آزادی آزادگان جنگ هشت ساله ، روز استیصال و قطع امید بعضی پدران و مادران چشم انتظاری بود که سالها امید به اسارت فرزندان داشتند اما وقتی عزیزان خود را در خیل آزادشدگان ندیدند مایوس و دل زده ، به گوشه ای خزیدند و آرام و بی صدا به پهنای صورت اشک ریختند … در روستای چاهخانی هم چند خانواده منتظرالخبر داشتیم … دی خدارحم یکی از آنها بود … او سی وهفت سال یعقوب وار در فراق تنها پسرش خدارحم اشک ریخت و با اینکه می دانست گم شده اش هرگز برنخواهد گشت همچنان چشمش به در بود بلکه روزی یوسفش از در به درآید … دو دیده بر ره و دل انتظار است / اگر مه سر زند گوید که یار است … می گفتند پیرزن موتورسیکلت خدارحم را چون گنجی کنج خانه نگه داشته و گاهی گرد و خاکش را با دستمال می تکاند تا روزی که “خدارحمش ” برمی گردد موتور تمیز و حاضر یراق باشد … اواخر دهه هفتاد خدارحم برگشت ، اما فقط مشتی استخوان و یک پلاک در تابوت … دیروز پس از سی هفت سال انتظاری که اشد من الموت بود پیرزن از رنج تن رها شد … کالبد نحیف او را در تابوت گذاشتند و برای آخرین بار در قطعه شهدا دور خدارحم گرداندند آنگاه در جوار یوسفش به خاک سپردند … شنیدم تا روزی که زنده بود هر بار که صدای دق الباب می آمد نیم خیز می شد و می گفت : ای خدارحمم اومِه … به گمانم این دوبیتی آسید علی نقی میان خِرِه ای دقیقأ وصف حال او بوده : ز هجرانت مرا داغی است بر دل / که تا حشرم به جان بگرفته منزل / پس از صد سال گر خاکم ببویند / کنند اشمام بوی سوزم از گِل … روحش شاد