نصیر بوشهر – منصور بهرامی – عامو بخشی، مویگیر محله …هنوز خستگی میداف کشیدن و از بس ماشووش رو موجا پل خورده و مرما کرده بید، خرد و خسه از کیچه تنگ با دیوار سنگی گساری گذشت ودر سراشو که چوبی و با رنگ آبید قشنگش کرده بید، یلنگش واز کرد و داخل سراشو رفت […]

نصیر بوشهر – منصور بهرامی – عامو بخشی، مویگیر محله …هنوز خستگی میداف کشیدن و از بس ماشووش رو موجا پل خورده و مرما کرده بید، خرد و خسه از کیچه تنگ با دیوار سنگی گساری گذشت ودر سراشو که چوبی و با رنگ آبید قشنگش کرده بید، یلنگش واز کرد و داخل سراشو رفت و از دم در سرا یراس رفت هل تنیر نونی و میدافا تکیه دیوار بون خونه همسایه.بعد سیلک پس کولش رفت تو مدبخت .عیالش که تو قاب در خونشو ویسیده بید و سیل پیرمردش میکرد.رفت دنبالش تو در مدبخت سیلش کرد و چیش تو چیش هم سلام کرد و گفت……نخسه چیزیم بید تو ای دریی طیفونی. پیر مرد سیل بالا کرد و دساش حالت شکر. خدا گفت الهی شکرش.

مخلص…پیرمرد سیلکش واری کرد و مویا هر یکیشو یطرفی افتاد و شروع کردن تنگیدن و دهنشو تند تند واز و بسه میکردن انگاری چیزی میگفتن!
پیرمرد سی تو چیش عبدو بچش میکرد و غاره داد و گفت ،اینا اهل اونان؟کموش جنن هی؟کو….ای حرفا چنن که پرخ مو میکنی؟!
یهو دیش که زیر درخت کنار وسط سراشو دوکورپا نشسه بید،از حرفوی بچش جهلش گرفت و روبروش ویسید وگفت…عامو خجالت بکش علو.بوات خرد و خسه از دریا اومده ،چیش رو هم میلی و دهن واز میکنی وهر چه تو دهنت اومد پرخ بووات میکنی؟خجالت بکش.شرم بکن.واقعآ درخت بی هنر گزم بلندن.تو دل بکار نمیدی،بووات گُنا کارن؟می دختر مردم پیداش کردن ؟یا عاشق سینه چاک تونن؟تو اهل زندگی با زن نیسی….یهو علو غاره داد و گفت.؛به…سی حرفوی دی نازنینم ،سی چه حرفوی پرخم میکنه.
دیش جوابش داد می دروغ میگم.تو اگه اهل کار و مرد زن و زندگی هسی،بوید صب گاه از خوو ناز بیدار بشی و بسم الله بیگی وبیری هل خور….می کل مختار با جهاز خوش نبردت مویگیری…..تو جهاز دعوا رو دادی و علو میش صفر رو فنه جهاز چهارلیکش کردی وبردنت کلومتری.ازکجات بگم.خیلی گل اوو دادی…حالا هم دعوی زن داری! ای دیگه شده کار هر روزت…
زن و مردی تو مدبخت همکلوم بیدن و از زندگی و روزگار می گفتن که با صدای در سرا.حرفشو قطع شد.علو پسر پیرمرد در سرا زد قد هم و از اونجا یراس رفت حل مدبخت همیکه میدافی بووی مویگیرش دید که تکیه دیوارن فهمید که از دریا واگشته خونه.علو نزیک مدبخت بید که شروع کرد،لنده دادن!روبرو بواش ازتو قاب در مدبخت چیش تو چیش پیرمرد، گفت…‌اومدی؟عارت میشه خبرم بیدی؟تو ماشووه جات تنگ میکردم؟اصلآ شما تو فکر زندگی مونیسین!؟
بعد پشت بنگسار بیشین وسی چنتا پیرمرد مث خوت تعریف کن…..ایشاالله…فصل سکار چن تمن پیل مویا….پسنداز میکنم سی امید خدا عروسی علو و ستارو دختر کل محمد……بووا می مو گدولم…حالا سه سالن حرف عروسین!هر سالم اسم یه دختری میاری وتو قواله مو میزنی؟عامو زشتن!
بوا میفهمی یا نه؟ می عروسی و زن اسدن بچه بازین که تو هر وخت سیلکت شهان موی میشه و کیفت کوکن،ساز زن اسدن سی مو ردیف میزنی.دختر مردم سی چه بدنوم میکنی.
یهو دی عبدو دید اوضا هوی خلبوس میشه.وارد دعوا شد و با اوقات تهلی رو به عبدو گفت…نفست بگیره دهن به دهن بووات میشی؟چتن؟
عبدو سی بوواش میگفت ودندون کرچک کرد و ادامه داد….فقط مو همی میفهموم که،تا تو اهل اونا از غراب پاچمپولیس،تو سیلکت میتنگن و همری خوت میاری خونه وسرازیر چاه و بالی کنار بمبویی تو سرامو میشن نحسی تو خونمو میارن وپشک میدن تو زندگیمو.زندگی مو چطوری پت بگیره؟
مخلص پسین تنگی بید که علو از اسب جکرکجنگ با بووا و دیش دومن اومد و رفت تو مجلسی‌…..دیش هم وختی پیرمرد مویا بندیله کرد،همش تو زمبیل نهاد و برد سی همسایه ها.چیزی به ادون مغرب نموده بید که اومد و حساب و کتاب کرد و پیل مویا داد سی شوهرش که تو خونه تکیه داده بید رو بالش خفتی و از لنگه در سیل ماه تو آسمون میکرد….با صدی اذون مغرب که از گلدسه مجت پهن شد تو سرا وکنار تو باغچه. دیگه جکرکجنگ پیرمرد و عیال با علو بچش خوسید و بی سرو صدا شدن.نماز خونده بیدن وزن و مردی دور منقل نشسه بیدن وهوی نقل علو و زندگیشو سی هم ورار میکردن .ماه با نور قشنگ خوش همبازی دو تا ستاره بید که ولش نمی کردن.علو تو مجلسی دراز کشیده بید و تو اطاق بعدی که جوی تش و پیش و منقل و چی خوردن بید ،عیال و مردش نشسه بیدن.عیال استکان کمر باریک چوی تازه دم داد دس پیرمرد.صدی شیرین کردن چوی با قاشق رنگ خوش زندگیبید که تو سرا خونی پرمرد مویگیر شنیده میشد.دی عبدو انگاری هنوز حرفوی بچش تو گوشش وینگه میده سی بووی عبدو گفت،وختی بچم گفت مو لحام روزگارم دلم تش گرفت سیش…..سی خوم گفتم ای خدا ای پیرمرد چه تکلیقش شده؟حالا دیگه شو می گذشت و هیچ صدایی از بندر و محله شنیده نمی شد…….
امیدوارم مورد پسندتو باشه.
حق نگدارتو

  • منبع خبر : نصیر بوشهر