نصیر بوشهر – منصور بهرامی – باد شمال که از ظهر میوزید دیگه پسین بید که ترکوندش و تندش کرد.هوا سرد شده بید.دیم که با پاتیل و عصوم رفت تو مدبخت،فهمیدم که چیزی میخوات بپذه. وقتی رفتم تو مدبخت دیدم پاتیل رویی رو چراغ نفتی دو شعله نهاده و هوی عصوم تو پاتیل زور و دور […]

نصیر بوشهر – منصور بهرامی – باد شمال که از ظهر میوزید دیگه پسین بید که ترکوندش و تندش کرد.هوا سرد شده بید.دیم که با پاتیل و عصوم رفت تو مدبخت،فهمیدم که چیزی میخوات بپذه.
وقتی رفتم تو مدبخت دیدم پاتیل رویی رو چراغ نفتی دو شعله نهاده و هوی عصوم تو پاتیل زور و دور میده.سیل تو پاتیل کردم دیدم تخمک هندونه ای که توسون بالی بون تو کپر می خوردیم ،هوی بو میده سی شونشینی امشو.وختی سی دیم گفتم مو رفتم هل بنگسار دوم دریا.در سرا روهم نهادم و رونی دریا شدم.پشت بنگسار اهل دریا ،رو بیس جهازی که کر دیوار انبار نعمتی نهاده بید.کر هم نشسه بیدن.معلوم بید که سردشون.سلام کردم و اوولتر عامو منو مویگیر نشسم.اهل دریا هوی نقل خاطرات کار رو دریا واتفاقی که سیشو افتاده سی هم تعریف میکردن.
سیل دریا کردم دیدم اول اوپرین.بچه موجا هوی قدمیکشیدن و معلوم بید همری باد شمال طیفونی می شه.ماشووی مویگیرا رو لنگر بیدن وهمبازی بچه موجا دومن و بالا می شدن و مرما میکردن.جهازی تشاله و گته ای رو دهل لحام بیدن.یواش یواش هوی سردم میشد.اهل دریا با لامکوت و کوت و شال دور سرشو سردشونبید.خدا حافظی کردم و رفتم هل خونه.تند و تند کچه ها پس سر نهادم وخوم رسوندم خونه.در سرا روهم بید.لنگی در واز کردم و رفتم تو اطاق که نقل تشی تو کنج دیوار نهاده زیر منقل سینی پلیتی.یهو دیم دیدم و گفت ها سردت شد؟ گفتم ها هوا یخن.منقل پر خاکه زغال بید و خرنگ تش وسط منقل.دیم باد بیزن که با پیش درخت نخل بید تو دسش باد تشا میزد تا اگه نیم سوزی باشه تش بشه.با هر جرقه ای که از میون منقل پشک میخورد و مث ستاره خاموش میشدن.تا دم در نشسم.یهو دیم گفت پاشو ،پاشو برو دس و پات بشور و بیو داخل.فت فور رفتم و از تو تانکی اوو ورداشتم ودس و پام شسم و رفتم کر منقل و خوم گرم کردم.بعد رفتم رو پشم کووه ای سفید که نذری بووام تو جهاز قربونی کرده بید،نشسم.بعد سی دیم به شوخی گفتم ناخدا چه جوی گرمی داره.دیم گفت حالا چند روزی که خونن جاش گرمن وختی تو ای سرمارودریان سی چه نمیگی؟دلت سی بووات نمی سوزه؟گفت بله نمی سوزه.خدا توفیقش بده.
خیلی سردم بید خوم رو تش منقل رمبونده بیدم.بعد سی دیم گفتم هوا خیلی سردن.باد شمال گفتی بووام چیل کرده.دیم که با امبر تشا ایل و اوول میکرد تا یدس خرنگ بشه.ایل و اوول تش تو منقل کتری و غوری چینی گدار نهاده بید.از سیلاخ درغوری بخار سفید رنگی زبونک مینداخت و مث مار پل پیچ میخورد سی سفق چوب و چندلی خونه.از لنگی در خونه سیل درخت کنار بمبویی و نخل وسط سرامو کردم و گفتم دی خبری از گوجیکا نبید.یعنی سردشون؟دیم گفت امشو بارونین که نومدن رو درختا بیتوته کنن.پیش نخل مث شده بالا و دومن میشد.باد که تو کنار میخورد صدی وهم انگیزی تو سرا خونمو پهن میشد. دیم گفت لنگی درکو ببند باد سردی میا داخل خونه.حالا دیگه بووات از دروازه خونه میاد.لنگی در که بسم،باد شمال از روی درز در چوبی خونه فیکه میدادوقاطی گرمای تش منقل میشد وسرما سامه میشد.حالا دیگه بارون ریزی باریدن گرفت.
بوام که اومد داخل خونه در سرا کلون کرد و اومد داخل،تو قاب در خونه که دیدیمش سلام کردیم و جواب سلاممو داد و اومد داخل ودرخونه رو هم نهاد.
پاکتی تو دسش بید و دست دراز کرد و پاکت داد دس دیم. در پاکت که واز کرد که بفهمه بوام چه اورده.بو کازو ،تخمک کدو ،ونخود گل.تو خونمو فر گرفت.بعددیم گفت کاشکا از خدا چیزی دیگه طلب کرده بیدم.سی دیم گفتم،حالا میفهمی چه کنی؟تخمکی که پسین بو دادی بیلش سی فردشو.به شرطی که خوردن بره.ها….
صدی اذون مغرب که از گلدسه مجت پیری زن تو خونه پهن شد.بوام لباس تو خونه برش کرد و بعد اذون دس نماز گرفتیم و نماز مغرب و عشاء که خوندیم ،دیم سفره انداخت و از تو مدبخت پاتیل برنجی و موی تابه اورد تو خونه و کاسه کوچیک چینی گلداری داد دس مو و گفت…از کولیک ترشی بادنجون و موسیر در اوردم و نهادم تو سفره.شوم ، برنج و موی مید یک لا برشون تو سفره نهاد……وته دیگ سی ناخدا.
همه مو دور سفره نشسیم و همی که ناخدا بسمالله گفت،یهو یک نوری سرا خونه لیت کرد وبعد لحظه ای با صدی رعدی خوف انگیز جیگرمو پوکند.
بوام گفت شباش…آب…بوب بوب…بیو نه.دیم گفت شکر خدا از بون و سفق خونمو خیالم راحتن که چکه نمیکنه.بوام گفت اندو کردیم تا چند سال راحتیم که چکه نمی کنه.اوشو تا دیر وخت با صدی رعد و برق سیلابی بارون میبارید.
با دونه هوی بارون که رو بون می بارید.صدی رنگ خوشی میشنیدم.که بهتر هر سمفونی و سازین.صدی اوو بارون که از شیفه رو مهتابی می رخت. وبا شوری خوشی سرازیر سرامو می شد.چه بادی ،چه بارونی وهدی بووا م و دیم شکر خدا میگفتن.بعد بووام گفت سال آبادین امسال.دیم جوابش داد‌،کشاورزا دلشو خوش می شه‌.الهی شکر…
او شو با رنگ خوش بارون که می بارید رو بون و صدی هم آهنگ اووی که از روی شیفه سرازیر سرامو می شد.لیسه چیشام گرم خوو میشد.
صدای بووام تو گوشم درینگه می داد و از شووی طیفونی وبارونی میگفت که رو دریا جهازشو رو مجری بحرین مرما میکرده و یاد خدا پیش می رفته حالا دیگه خونمو شهان بو دریا وشیلو و گسار شده بید.او شوو همری موجی کف چیل اورده که هل جهاز میومد ور خوردم رو ماسه وگوش مویی کر بر.دیگه نفهمیدم چه شد.سالی پنجاه سال خووم برد……او شو ،چه شووی بید…شوو ،بارونی

  • منبع خبر : نصیر بوشهر