استفان زویگ کتاب خود به نام اراسموس(۱۴۶۷ -۱۵۳۶) شاهزاده اومانیست ها ( لقبی که از سوی اومانیستهای اروپایی به اراسموس یا اراسم داده شده بود ) را یکسال پس از به قدرت رسیدن هیتلر (۱۹۳۴ )در مقام صدراعظم المان به چاپ رساند. زویگ در این کتاب همانند دیگر زندگینامه هایی که نوشته در تلاش است […]

استفان زویگ کتاب خود به نام اراسموس(۱۴۶۷ -۱۵۳۶) شاهزاده اومانیست ها ( لقبی که از سوی اومانیستهای اروپایی به اراسموس یا اراسم داده شده بود ) را یکسال پس از به قدرت رسیدن هیتلر (۱۹۳۴ )در مقام صدراعظم المان به چاپ رساند. زویگ در این کتاب همانند دیگر زندگینامه هایی که نوشته در تلاش است بصورتی تاریخی به شرح زندگی این متفکر بپردازد و برخی از ابهامات در زندگی اراسموس را روشن نماید. یکی از این ابهامات و شاید مهمترین آنها به ارتباط و مکاتبات اراسموس با مارتین لوتر برمیگرد.

آیا همزمانی قدرت گرفتن هیتلر و انتشار کتاب اراسموس نوعی پیشگویی از بروز فاجعه است؟ آیا زویگ که خود یکی از روشنفکران برجسته قرن ۱۹ و ۲۰ است در صدد است ارتباطی بین لوتر و هیتلر را نشان دهد؟ آیا برای خواننده فارسی زبان که مارتین لوتر(۱۴۸۳-۱۵۴۶) را از هر متفکر رنسانس بیشتر میشناسد و به او دلبسته است این بحث میتواند جذاب باشد؟ اراسموس نزد همین خواننده چه جایگاهی دارد ؟

در واقع لوتر و پروتستانتیسم از دریچه روشنفکری دینی برای نسلی از ما معرفی شده است. او همان رهبر مقتدری است که بر علیه فساد در کلیسا شورید و پروتستانتیسم را بنا نهاد و دست کشیشان را از واسطه گری میان خدا و انسان قطع نمود و … اما این جریان تاریخی به همین جا ختم نمیشود و مخالفان رفرم هم فقط در کلیسا خلاصه نمیشوند! پس از نظر تاریخی تفسیر دیگری نیز وجود دارد که زیاد مورد دقت قرار نگرفته یا به آن پرداخته نشده است. کتاب استفان زویگ گوشه ای از این تفسیر دیگر را، با شرح زندگی اراسموس روشن میسازد . تفسیری که بیان دو دیدگاه متفاوت و متضاد در سودمندی یا زیان تاریخی رفرم ( پروتستانتیسم)را به تصویر میکشد.

زویگ در صدد است نشان دهد اختلافات فقط بین کلیسای رم و رفرمیستها به رهبری مارتین لوتر نبوده و اومانیستی معروف چون اراسموس نیز وارد این منازعه شده به نحوی که برخی مورخین این اختلافات را درگیری رفرمیستها به رهبری لوتر با اومانیستهای رنسانس، به رهبری اراسموس میدانند. پر بیراه نیست اگر به یاد آوریم که به مرور لوتر، حملات بیشتری را بر ضد اراسموس تدارک میبیند و حتی پاپ کمتر از اراسموس در معرض این حملات قرار دارد. بعدها همین مکاتبات موضوع جذابی برای مورخین شده و بسیار به آن پرداخته اند.

اراسموس در سال ۱۵۱۵ ترجمه ای جدید و خالی از ایرادهای متون قبلی از کتاب مقدس را منتشر کرد و از همین سال با لوتر آشنا شد،زیرا لوتر چند ایراد لغوی در ترجمه اراسموس یافته و آنرا برای او فرستاده بود. پس از ماجرای اعلام نود و پنج تز لوتر، دوستان اراسموس که فکر میکردند همان سخنان و آموزه های اراسموس از زبان لوتر اعلام شده منتظر بودند که او نیز از لوتر حمایت کند ولی اراسموس بیش از انکه خوشحال باشد نگران بود، صبر پیشه نمود و هیچگاه به خود اجازه نداد که احساسات بر او غلبه کند و به درستی جانب عقلانیت را یک دم رها نساخت.

از نظر زویگ اختلافات این دو بسیار متنوع است که به برخی از انها میپردازم . در درجه اول مهمترین مسئله برای لوتر‌، مذهب است که تحت هیچ شرایطی نباید لطمه ببیند حتی رفرم مورد نظرش نیز برای حفظ مذهب است ولی برای اراسموس انسان بسیار اهمیت دارد و این مرده ریگی است که از رنسانس به او رسیده است. هر دو اعتقاد دارند کلیسا به واسطه نزدیکی به مادیات در حال احتضار است ولی اختلاف بر سر نحوه برخورد با این مریض دو دیدگاه را شرح میدهد؛ در حالیکه لوتر اعتقاد به جراحی فوری دارد اراسموس با توجه به روند ملایمی که کلیسا پس از سال‌ها آغاز کرده که مهم‌ترین آنها توجه به آثار و فرهنگ یونانی- رومی است اعتقاد دارد باید با آرامش و بدون عجله این روند تزریق خون برای پاکسازی بدن صورت بگیرد. همین دیدگاه رسالت روشنفکر‌ از دید هر دو را شرح میدهد برای اراسموس روشنفکر ( مفهوم روشنفکر‌ تاکید زویگ است) به تحقیق میپردازد تا به صورت بندی واقعیت بپردازد پس از این، فکر ، راه خود را باز خواهد کرد و نیازی به تایید یا رد آن توسط توده ها نیست ، این پروسه ای خارج از تایید یا تکذیب میباشد. لوتر البته در صدد است رهبری جهان مسیحیت را داشته باشد پس حتما به تایید توده ها نیاز دارد و باید بتواند از مواردی استفاده کند که به بسیج توده ها منجر شود.

در سال ۱۵۱۹ ( یعنی هفده ماه پس از اعلام نود و پنج تز و ا‌ویختن ان بر درب کلیسای وایتمبرگ) لوتر اولین نامه خود را به اراسموس نوشت. از نظر سیاسی و دینی حضور اراسموس در هر کدام از دو جناح اصلی اختلاف، پیروزی بزرگی محسوب میشد ولی اراسموس در این میان مستقل ماند و تمام تلاشش را بکار گرفت که از گسترش بحران بکاهد و اعلام کرد که باید حرفهای لوتر شنیده شود و این همان کاری بود که خود تا سال ۱۵۲۴ انجام داد و در نهایت با بحث آزادی و اختیار انسان یا جبر، این مکاتبات خاتمه یافت.

زویگ بیش از هر چیز اراسموس را صلح طلب میداند، آن هم نویسنده صلح طلبی که در میان نویسندگان دوران رنسانس یک استثنا بوده و بیش از هر فرد دیگری می‌تواند کاربرد عقلانیت در کنش های مختلف را از خود نشان بدهد. او در واقع ملی گرایی را محکوم میکند و طرفدار اروپای واحد است با فرهنگهای متفاوت! در یکی از آثارش بنام شهریار مهمترین مسئولیت حاکم یا شهریار را جلوگیری از جنگ و حفظ صلح میداند. صلح به هر قیمتی حتی اگر ناعادلانه باشد بهتر از جنگ عادلانه است . لوتر البته ناسیونالیست است و میداند با این ایده میتواند برنامه هایش را پیش ببرد. هم او برای اولین بار ‌ترجمه کتاب مقدس را به زبان آلمانی و بر اساس آخرین ترجمه اراسموس انجام داده و همین استفاده از حس ناسیونالیستی وجه یکسانی است که در هیتلر و لوتر کاربرد پیدا میکند و زویگ میخواهد خواننده به آن توجه کند. هر اندازه که اراسموس ( نماینده اومانیستهای رنسانس ) از جنگ متنفر است ، لوتر ( نماینده رفرمیستها ) اعتقاد دارد که یک مسیحی یک جنگجو است و حتی خداوند را نیز جنگجو میداند. زویگ بصورت روانشناسانه ای این حس جنگجویی را حتی در فیزیک لوتر قابل تشخیص میداند و این همان است که رسیدن به تفاهم را با او سخت میکند.

اختلاف دیگر از نظر زویگ به تعریف انسان از هر دو متفکر‌ برمیگردد . اراسموس بر خلاف لوتر به انسان و فرد گرایی اعتقاد کامل دارد . انسانها با تعالیم و اموزش ، رفتارهای بهتری خواهند داشت و در سرتاسر زندگی خود آثاری را در این زمینه خلق کرد که هنوز نیز مورد استفاده هستند. انسان شایسته، انسانی است که خود را دوست دارد و به خود عشق میورزد. اگر انسانی خود را دوست نداشته باشد نمیتواند دیگران را دوست بدارد. نکته معرفت شناسانه این مطلب به اعتقاد اراسموس به انتخاب آزاد انسان ربط دارد یعنی موجودی که میتواند سرنوشت خود را بدست گیرد. انسان میتواند بین بدی و خوبی دست به گزینش بزند! اما در مقابل لوتر اعتقادی به اختیار انسان ندارد او اعتقاد دارد انسان همواره با گناه اولیه زندگی میکند و هیچگاه رستگار نخواهد شد مگر اینکه خداوند انسان را رستگار نماید سرنوشت انسان از بدو تولد مشخص است و ما همان را انجام میدهیم که از قبل نگاشته شده است.

اما ویژگی‌دیگر اراسموس درمبارزه علمی و عملی با هر گونه تعصب است. تعصب نسبت به خون، نسبت به ملیت، نسبت به مذهب یا اعتقادات دینی و یا حتی اعتقادات فلسفی! زویگ مینویسد : تنها موردی که اراسموس در جهان نسبت به آن متنفر است تعصب است و به طعنه میاورد که به نداشتن تعصب، تعصب دارد! و احتمالا تعصب است که تساهل را سخت می‌کند. به نظر اراسموس مشکل جامعه دوران رنسانس همین تعصب است! تعصب می‌تواند همه توافقات را از بین ببرد و زندانی است « برای هوشمندی انسان » در دست یابی به توافق ! او به همه ایده ها احترام میگذاشت جز تعصب که آنرا حاصل طبیعت انسان میداند .

زویگ از دید اپیکتت مینویسدکه رفرمیستهای میانه رو نخستین کسانی هستند که باید جامعه را برای نوسازی آماده نمایند و نکته مهم دیگر اینکه یک اومانیست هیچگاه انقلابی نمیشود . او منش اراسموس را اصلاح طلبانه میداند که برای جلوگیری از بحران گسترده ای که به زعم خودش در حال شکل گیری است و لوتر نیز مسبب اصلی آن است بدون وابستگی به هیچ جناح یا فکری و بدون ترس از تنها ماندن فقط بر مبنای آزادیخواهی و تساهل و ارزشی که برای انسان قائل است وارد ماجرا میشود شاید بتواند موثر باشد و از بزرگ شدن فاجعه جلوگیری نماید ولی پس از پنج سال و پس از مبحث اختیار و جبر مباحثات را تمام شده میداند و تنها به ذکر یک نکته بسنده میکند که وقتی بحرانها رسیدند متوجه میشوید که اراسموس انها را پیش بینی کرده بود. در مقابل این رفرمیست واقعی، لوتر قرار دارد که از رفرم صحبت می‌کند ولی انقلابی رفتار میکند آنهم نه یک انقلابی که تمامی ارکان جامعه را درگیر نماید بلکه انقلابی ای که در مسائل سیاسی و اجتماعی محافظه کاری پیشه میسازد. نمونه این محافظه کاری در جنگ‌ دهقانان یا جنبش دهقانان که ریشه در فقر شدید طبقات دهقانی داشت قابل مشاهده است. این جنبش در سالهای ۱۵۲۴ تا ۱۵۲۶ صحنه درگیری گسترده ای بود که بخشهایی مختلف از آلمان کنونی ، بلژیک و حتی فرانسه را درنوردید اما سرانجام با روی گرداندن لوتر از این جنبش سرکوب شد . لوتر مینویسد : باید آنان را پراکنده نمود، باید زخمیشان کرد ، باید خفه شان کنیم ، بزنید، بکشید … اگر در این راه جانتان را از دست دهید هیچ مرگی مقدس تر از آن وجود ندارد !
بیش از هفتاد هزار نفر کشته میشوند و این تازه طلیعه ای است برای نبردهای آینده، که احتمالا لوتر نمیتوانست به آنها فکر کند! وقتی در سال ۱۵۳۶ اراسموس مرد لوتر با خوشحالی مرگ او را اعلام کرد و نوشت : اراسموس مرد بدون اینکه کشیشی بر بالینش باشد و بدون اینکه مشایعت کنندگانی داشته باشد، گوارای جهنم !
باز هم در باره اراسموس سخن میگوییم.

  • نویسنده : علیرضا مشایخ
  • منبع خبر : نصیر بوشهر