نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه – چند مدت پیش داشتم با یکی از دوسام با واتساپ گپ و گفتی انجام می دادم که جناب نت هی میومد هی می رفت قطع میشد وصل میشد هنو نگفته بیدم بله ب می گفتم قطع میشد ل میگفتم وصل میشد ه بدبخت تو بین قطع و وصل گیر […]
نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه – چند مدت پیش داشتم با یکی از دوسام با واتساپ گپ و گفتی انجام می دادم که جناب نت هی میومد هی می رفت قطع میشد وصل میشد هنو نگفته بیدم بله ب می گفتم قطع میشد ل میگفتم وصل میشد ه بدبخت تو بین قطع و وصل گیر کرده بید اخرش هم نتونسم حالی دوسم کنم که در جوابش بله گفتم چنان شلغم شوربای بید که نگو و نه نپرس تو همی اوضاع و احوال یاد اتفاقی افتادم تو همی مایهها دوسی دارم که چند سال پیش دانشجو رشته تاریخ بید و سی پایان نامه اش داشت راجع یعقوب الیث صفاری تحقیق میکرد و از مو از باب کتب مرتبطه به موضوع کمک خواست که گفتم اتفاقا چند کتاب در مورد یعقوب الیث دارم .
اواسط بهمن ماهن و هوای بوشهر هم بهاری و خش. قرار نهادیم صبا ساعت ده صبح بیاد دنبالم و با هم بریم جای دنج و خلوتی بشینیم و مو انچه راجع به یعقوب نوشته بخوانم و او یادداشت و نت برداری کنه کجا بریم کجا نریم قرعه بنام پارک پرندگان روبرو دریا افتاد هم جای خلوت و دنجی بید هم ساکت. صباش ساعت ده دوسم امد او کاغذ و قلم و دفترش اورده بید مو هم کتابها با ماشین رفتیم هیرون پارک روبرو حموم قدیمی شهرداری نیمکتی پیدا کردیم و نشسیم هنو ب بسم الله شروع نکرده بیدیم که بونگی ما دوتا که بچه یه محلی هم بیدیم خطاب قرار دادکه ماشو حسین سلام شما کجا اینجا کجا ؟ سر بلند کردیم تا منو هم محله ای مونن هر دو طرف خوشحال که بعد از سالها اینجا همدیگه را دیدیم سر گپ واز شدکه منو اینجا چه میکنی نکنه تو هم از هوای بهمن که بهاری ان خشت اندن و امدی هواخوری و گشتی بزنی که منو جواب داد نه عمو هواخوری ها ، هواخوری مال مانن مال بالا سونی هان مو اینجا ناطور هسم از خوشحالی گفت تا برم از گتری( اتاقک پیش ساخته) سی تون چوهی تازه دم بیارم مال نیم ساعت پیشن . تشکری کردیم که ممنون نه لازم نی و شیرین کام باشی و ما تازه خوردیم و از خونه امدیم مگه منو زیر بار رفت می غیرتش اجازه داد چوهی داشته باشه و ما اینجا با لب خشک بشینیم خلاصه از منو اصرار و از ما انکار ، زور منو چربید و ما قبول کردیم چوهی بخوریم منو رفت سی چوهی و ما هم به کارمون که اولش بید ادامه دادیم هنو یعقوب الیث گفتنم تموم نشده بید که منو چوهی بدست داد زد گپ کومو یعقوبی زدی ؟ یعقوبو که تو اداره قند و شکرن گفتم نه منو نمی شناسیش نه مال اینجا مال سیستانن منو گفت گپ ادم های ولات خومو بزنین ها که تعارف چوهی کرد و استکانی مو اسدم و استکانی رفیقم که منو گفت اما چوهی ان ها اصل کلکته .هیچ یعقوب ول هابید یه کمی که از چوهی کو قورت دادم منو گفت چوهی کو چورن؟ گفتم: خدا پدر و مادرت بیامرزا خیلی خوشمزن منو جواب داد مگه مو چوهی سرده و لاهیجونی میدم سی بچه های محلم؟ تشکری کردیم و با هوف هوف چوهی کو خوردیم و استکانها تحویلش دادیم که باز منو شروع کردبه حرف زدن رفیقوم سیلوم کرد و با ناراحتی و کم روحی سی منو گفت منو ای بچه ها کی ان نزیک گتری نگهبانیت رفتن برو هواشو تا چیات خراب نکردن ! گفت: چیزی توش ندارم که خراب کنن مو گفتم حالا تو برو ردشون کن با بدبختی راضی به رفتنش کردیم رفت وشروع کردیم به خواندن هنوز سطر اول نخوانده بیدم و دوسم یاد داشت نکرده بید که منو واگشت و گفت خیالتو راحت وابید بچه ها رو دادم رفتن سیل دوسم کردم و گفتم می فهمی چنن نه مو می تونم مطلبی بخوانم و نه تو می تونی بنویسی و نه منو میزاره کارمو انجام بدیم تا یعقوب بیش از ای تو قبر تکون نخورده رو کن بریم حالا داستان گپ و گفت واتساپی مو و دوسمن تا می خواهم چیزی بنویسم منو داد کام قطع میشه وصل میشه
- منبع خبر : نصیر بوشهر
ناشناس
تاریخ : 25 - مرداد - 1400
بسیار جالب با آن بیان شیرین