محرضا جاشو بید و دریا می رفت گویا یه روز با ناخدا رفته بید شهربانی که علم خبر سی کویت یا بحرین بگیره که افسر شهربانی با داد و تغیر با محرضا برخورد میکنه که اینجا چه میخوای ؟ و سیچه اینجا ویسادی او بدبخت هم از ترس لارش شروع به دروشیدن و لرزیدن میکنه […]

محرضا جاشو بید و دریا می رفت گویا یه روز با ناخدا رفته بید شهربانی که علم خبر سی کویت یا بحرین بگیره که افسر شهربانی با داد و تغیر با محرضا برخورد میکنه که اینجا چه میخوای ؟ و سیچه اینجا ویسادی او بدبخت هم از ترس لارش شروع به دروشیدن و لرزیدن میکنه افسر وقتی لرزیدنش می بینه میگه مگه چه کار خلافی کردی که میترسی پدر سوخته محرضا هم با ترس و لکنت میگه اقای رئیس شهربانی مو با ناخدا اندم سی علم خبر بخدا مو دزد نیسم ها افسرکو سیش میگه نه علم خبر که ترس نداره پدر سوخته محرضا تو ترس و دروشیدن بیده که ناخدا به دادش میرسه و افسر راضی میکنه که محرضا ادم ساکت و بدبختی ان از همو روز محرضا افسر تو کیچه و خیابون می دید راهش کج می کرد اگر میخواست بر دروازه یا نون از نانوا بگیره تا چیش به افسر شهربانی میخورد اگه نزیک خونه بید به خونه وامیگشت اگه نزیک کمرگ بید با دو می رفت جهاز و همیشه هم نصیحت دوتا پسرش حمید و مجید می کرد که تا می تونین ازنزیک کلانتری و شهربانی رد نشین یا افسر شهربانی دیدین در برین تا فحش و سر و صدا نخورین و همیشه تو خونه از قدرت افسر و رئیس شهربانی گپ میزد طوریکه بچه هاش هم پی بردن که بواشو رئیس شهربانی کرده همه کاره که میتونه بیگناه بگیره و ببنده و زندانی گنه محرضا که کمی وضعش خوب شد و سه دانگی جهاز خرید و خونه اش برد هلالی و بچه هاش گت و بزرگ شدند ولی هنوز از رئیس شهربانی خیلی ذهلش می رفت بچه هاش همی گرفته بید و بواشو سر کیسه می کردن تا بواشو می گفت بوا حمید مجید برین سر کار بچه ها می گفتن چه رئیس شهربانی چه شده؟ محرضا یهو می ترسی می گفت هیچی نگفتم بوا ها تا مو هسم و کار می کنم بخورین و بخوسین و بگردین گور بوای دنیا بچه ها که سوراخ دعا پیدا کرده بیدن تا پیل می خواسن سی بواشو می گفتن راسی بوا امروز رئیس شهربانی گفت بچه ها شما بچه کی هسین ؟ اما ما در رفتیم بواش هم می گفت افرین و بارکلا بوا بچه ها می گفتن بوا پیل داری بوا هم می گفت ها بوا چقد میخواین و سر کیسه بواشو می کردن تا یه روز با بواشو دعواشو میشه و سی بواشو میگن ما حالا لباس میپوشیم میریم شهربانی و سی رئیس شهربانی میگیم بوامو همش تو خونه فحشت میده و از خونه در امده بیدن و محرضا پشتشون از خونه در امد و تا مو دید صدام زد عمو ماشو تو را خدا برو جلو حمیدو و مجیدو بگیر بچه هسن نمی فهمن دنیا دسن رئیس شهربانی ان میخوان برن سی رئیس شهربانی بگن بوام فحشت میده تو را خدا نصحیتشو کو مو از نون خوردن میندازن و خوشو کشنه ای میمیرن ها

  • منبع خبر : نصیر بوشهر آنلاین