همسایه ای داشتیم که رادیو خریده بود و خود مغازه دار ، چهار باطری تو رادیو انداخته بود ورادیو روشن تحویلش داده بود. امد خونه تقریبا ساعت ۱۲ ظهر بود که صدای دق الباب حیاط بلند شد رفتم در را باز کردم و با قیافه همسایه مون که رادیو تو بغلش بود روبرو شدم سلامی […]

همسایه ای داشتیم که رادیو خریده بود و خود مغازه دار ، چهار باطری تو رادیو انداخته بود ورادیو روشن تحویلش داده بود. امد خونه تقریبا ساعت ۱۲ ظهر بود که صدای دق الباب حیاط بلند شد رفتم در را باز کردم و با قیافه همسایه مون که رادیو تو بغلش بود روبرو شدم سلامی کرد و گفت : کو کات خونن گفتم: نه ، گفت :خوت کلاس چندمی گفتم: هشتم گفت :خوبن و ادامه داد مو رادیو خریدم دلم فکر ادم های توشن که چه میخورن یهو سیش گفتم : هر چی خوت میخوری بریز تو جلدش خوشو میان ور میدارن چون از موری هم کوچکترن دلم سوخت رادیوش بسوزه گفتم : فقط اوو بهشون نده ، چون تو خود خوراک ها اوو هسی خوشحال شد و رفت یکماه و نیمی گذشت امد دنبال گفت : نمی فهمم ادم های رادیو جائی رفتن یا باهام قهر کردن که دیگه نه گپ میزنن نه ترانه میخونن و نه اهنگ میزنن گفتم : شاید خوراک های که دادیشون ناخوششون کرده گفت : هرچه خومو میخوردیم سی اونها هم میدادم گفتم برو بیارش اوردش چیشتون روز بد نبینه چنان بوی قلیه و ابگوشت تخم مرغ تربچه و…دور رادیو بلند شد که حالم بهم خورد. گفتم بده تا پسین ببرمش جنب دکتر اضغرنیا یا بی طرف شاید دل پیچ گرفتن دوا بددتوشون خوب بشن قبول نکرد به زحمت راضیش کردم رادیو تحویلم داد رادیو بردم سر چاه جلد واز کردم تا خار موهی، استخون ،گوشت ،کرم چیشوم بسم و پاکش کردم و جلد را شستم گذاشتم تو افتو رادیو هم پاک کردم ادکلون زدمش مگه بوش میرفت پریدم رفتم مغازه چهار تا باطری گرفتم روشن شد غروب امد گفتم همون که گفتم دکتر اضغر نیا گفت : خار تو بوت و گلوشون گیر کرده بید همونجا دوا دادشون و سرفه و گوکی کردن خوب شدن خیلی خوشحال شد و گفت پیل دکتر چقد شد پیل باطری ها برداشتم وقتی داشت میرفت یادم از بوئی تند قلیه افتاد و گفتم راسی دکتر گفت قلیه ندشون بالا سونی هسن قلیه به مزاجشون سازگار نی

  • منبع خبر : نصیر بوشهر