نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر:   اقتباسی از حوادث و داستان های واقعی دریانوردی   (  سفر گپ* )   به قلب اقیانوس یازیدن دل شیر ژیان می خواهد و در این کارزار  باید چون کوه بود تا با  کاه بوم بتوانی میان  کوهه های موج  جابجا شوی. اقیانوس تجسم بزرگی ،بی انتهایی و  طوفان […]

 

نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر:

 

اقتباسی از حوادث و داستان های واقعی دریانوردی

 

(  سفر گپ* )

 

به قلب اقیانوس یازیدن دل شیر ژیان می خواهد و در این کارزار  باید چون کوه بود تا با  کاه بوم بتوانی میان  کوهه های موج  جابجا شوی.

اقیانوس تجسم بزرگی ،بی انتهایی و  طوفان است .ثمره ی اقیانوس نوردی شجاعت ،جسارت و علم دریانوردیست .جهاز از زمانی که در آن قرار می گیرد مخاطرات چون سایه ای به دنبال آن است و این فرمانده و کاپیتان است که باید لنج را از این مخمصه برهاند.

ناخدا به معلم :

الان کدام راه مناسبه و کم خطر تره ؟

معلم :

باید همه ی جوانب را در نظر بگیریم تا بتوانیم بهترین تصمیم را اتخاذ نماییم .

پس از کش و قوسهای فراوان بالاخره با مشورت معلم راه میانبر  غبه* انتخاب گردید.

ناخدا تمرین های قبل از رقابت اصلی، از بندر تا بصره و یمن را در خلیج فارس به پایان برده بود و اکنون باید در کورس زمستانه مسابقه ای نفس گیر در فاصله ی زمانی سیزده تا بیست روزه را در میدان اقیانوس با حریفانی  قدر و سهمناک به نام موج و طوفان انجام دهد .

سفر گپ*آغاز گشته بود و برای رسیدن به ملیبار راه درازی در پیش بود ؛چنان که ابتدا از عدن  به سمت” راس المروات” در اقیانوس هند حرکت میکردند که پنج شبانه روز طول می کشد. در ادامه  از راس المروات به سمت “بندر معالوان” حرکت کرده که برای رسیدن به این بندر در هند نیز پنج شبانه روز زمان لازم بوده.از بندر معالوان تا بندر ملیبار سه شبانه روز طول می کشیده تا جهازها  در بندرملیبار آرام بگیرند. البته این مدت زمان ها بستگی به موتور  و وضعیت جوی هم داشته که مطمئنا زمان رو برای رسیدن به بندر ملیبار تغییر میداده است.

فصل بادها و بارانهای موسمی که شبه قاره ی هند را تحت تاثیر شدید خود قرار می دهد هنوز نرسیده بود، ولی اقیانوس آرام و قرار نمی شناسد و جهاز به  پر کاهی در میان آن ابهت آبها و بادها می مانست که هر بادی شاید لرزه بر اندامش بیفکند.

اژدهای آدمخوار موج هر زمان  بوم ناخدا حکیم  را تهدید می کرد ولی دلفین خود زاده ی موج و دریا بود و  ناخدایش با تجربه و توشه ای که از سفرهای بیشمار خود  اندوخته بود به کمک اسحاق که سرهنگ* جهاز  به حساب می آمد ونقشی بی بدیل در هدایت آن داشت باید از این مهلکه ها می گریختند.

ناخدا همه ی جاشوان را جمع کرد و‌چنین گفت :

ببینید دوستان فردا حرکت می کنیم .اقیانوس مثل خلیج شوخی بردار نیست .تمام حواستان را جمع کنید .در خواب وبیداری ،در زام و استراحت مواظب باشید تا به سلامت به هندوستان برسیم .

صبح زود اسحاق با رویای پهلو گیری و رسیدن به اسکله ی عشق هندی اش  پشت دولاب*در کماره*قرار گرفت و با چند هیت* و اِستان* بوم را از اسکله بندر یمنی کند تا به سرزمین خیال ها و‌نارگیل ها پیوند بخورد و در این قصه ی عشق، یعقوب هم قافیه اش بود و هر دو به  دنبال ردیفی می گشتند تا بیت غزلشان را تکمیل نمایند ؛و آیا می توانستند در دل معشوقه های هندی خود کپری از جنس ترپیش* مهربانی بسازند  یا اینکه غرق اقیانوس دلدادگی می گشتند و شکست ،خطی پایان بر آمال شان بود.

اسحاق با خیالبافی های عاشقانه ی خود کلنجار بود و ندانست کی و‌چگونه جهاز را از اسکله ی عدن بیرون برد .

همگی روی سطحه*مشغول رتق و فتق امور لنج بودند ؛یکی اُمار*را چِن *می ساخت  ؛دیگری تلباس* را چک می نمود و طباخ*داشت سریدان *را مرتب می کرد تا برای روز اول ورود به اقیانوس یک قلیه ماهی تیز با طعم فلفل هندی و‌ماهی خوبی که با زانه *گرفته بودند طبخ نماید .

ناخدا هم در کماره، قرآن ،کتاب حافظ،هزار ویکشب ،داستان امیر ارسلان نامدار ،چند کتاب دیگر و‌نقشه های دریایی اش را مرتب و‌گردگیری می کرد.

یکی از مشغله ها و سرگرمی های  جهازنشینان در طول مسیرهای طولانی همدمی با یار مهربان یعنی   کتاب خوانی های ناخدا بود که او این کتاب های چاپ بمبئی  را در کتابخانه های آن شهر که دو سال پیش رفته بود خرید ؛و البته کتاب های دیگری از شعرای ایران و چند داستان دیگر هم چاپ بمبئی در منزل داشت و‌ناخدا برای اینکه همسفرانش کسل و خسته نشوند در اوقات بیکاری و‌معمولا شب ،غزلی ،فالی از حافظ و یا داستانی برای همگی می خواند و نقش رادیو در داستان شب بوم را ایفا می کرد .

روز اول ورود به اقیانوس به آرامی سپری شد.با وجود معلم، ناخدا کمتر درگیر مسیر و‌مجرا بود و‌معلم که فردی هندی بود کار اصلی هدایت را بر عهده داشت .او کم و بیش فارسی هم می دانست زیرا سالها با لنج های ایرانی اقیانوس پیمایی  نموده بود.

ناخدا هم بسیاری از کارهایش را در طی مسیر با معلم هماهنگ می کرد و در واقع آن دو نفر مکمل یکدیگر بودند .

شب اول که تازه نفس بودند همگی در کماره جمع شدند و‌خواستند تا ناخدا برای هر کدام از انها فال حافظ بگیرد .

ایرانیان که به اعتقاد آن‌ها خداوند به بندگانش نظر خاصی دارد با تفال به حافظ بر این باور هستند که به آروز‌های خود می‌رسند و حافظ از غیب و سرنوشت آن‌ها با اشعار خود خبر می‌دهد و به قولی برای آن‌ها خوش یمن است که فال گیری میان ایرانیان  به خصوص شب یلدا گرم تر و پر رونق تر است .

وقتی همگی جمع شدند ولیت* چای را دم کرد و قلیون چاق در جوار ناخدا قرار گرفت تا کبک ناخدا مسقطی بخواند؛او  دیوان حافظ را برداشت و درحالی که نی قلیون زیر لبش بود فال را با خودش شروع کرد.

پس از نیت کردن، فاتحه و قسم دادن حافظ، در مرحله چهارم فال  چشمان خود را بست  و کتاب را با دست چپ گرفته و با انگشتان دست راست صفحه‌ای را تصادفی باز کرد که در غزل فالش این بیت امد:

*حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت*

ناخدا پس از این بیت گفت:

به چشم حضرت لسان الغیب دلفین را از دست نمی دهم واز جان برای نان عزیزتر می دارمش.

فال هر کدام را گرفتند که بعضی باب طبع شان و بعضی هم خلاف میل شان بود .

برای شوفر *فالی گرفت که چنین آمد.

*شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل*

*کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها*

ناخدا سربخت دو‌جاشوی دیگرش رفت  و چون از دلدادگی یعقوب واسحاق خبر داشت و‌می دانست که ای دو دلشان در گرو خال هندویان ملیبار است گفت :

می خواهم فال یعقوب و اسحاق را با هم بگیرم .

یک مرتبه کماره از خنده ودست ترکید و‌معلوم شد اسرار مگوی این دو بر آفتاب افتاده؛رازی مگو‌نیست  وهمگی باخبرند.

ناخدا آداب فال گیری را تقسیم کرد ؛نیت و فاتحه را اسحاق خواند ،قسم دادن و‌چشم بستن بر عهده ی یعقوب افتاد .

ناخدا حافظ را باز کرد و این بیت آمد .

*روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست*

*در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست*

ناخدا معنی و فال این بیت را چنین بیان کرد.

چون دو کس بر یک نفر و یا یک چیز عاشق و مایل باشند هر یک دیگری را رقیب خواهد بود.

هر دو عاشق حسابی تکان خوردند و سکوتی سخت کماره را در بر گرفت .

ناخدا مجبور شد هر جور شده قضیه را جمع کند و شعر و فال حافظ را‌ توجیه ، وتفسیری دیگر از ان ارائه نماید که بدجور اوضاع قمر در عقرب گشته است  .

نشانه ها و تعریف های دو عاشق از معشوقه های خود پیشگویی حافظ را تایید می کرد؛ولی کمتر کسی هم این حرف ها و پیشگویی را باور داشت .

هنگامی که همگی زیر نیم رفتند و  تا زام*بعدی بخوابند فال گیری ناخدا فکر یعقوب را سخت درگیر خود ساخته بود و‌ پیش خود می گفت :

نکند همان دختری که اسحاق از زیباییش ،ابروی کمانی اش وخال دلربایش می گوید همان معشوقه ی اوست ؟شاید حافظ راست می گوید؟و نکند ناخدا و همسرش برایش نقشه ای دارند؟

با همین اوهام و خیالات در ملیبار سیر می کرد که خوابش برد.

ولی اسحاق بی خیال تر بود و‌چندان توجهی به فال حافظ نکرد و آرام وبی دغدغه خوابید.

روز دوم سفر هم اقیانوس روی خوش به آنها نشان داد و به خوبی و خوشی سپری شد و هوا دوک دوک* بود. ولی یعقوب دیگر با اسحاق دم خور نمی شد و سعی می کرد  فاصله بگیرد واز او خوشش نمی آمد ؛هرچند که اسحاق مثل قبل بود و از هر فرصتی برای هم صحبتی و شوخی با دوستش استفاده می کرد ولی فال حافظ کار خودش را کرده بود .دیگر جاشوها هم کم وبیش به این فال حافظ گیر داده و کنجکاو شده بودند که  حافظ لسان الغیب و مفسر قران بوده و بقول ناخدا با چهارده روایت قرآن می خوانده و قطعا از عالم غیب خبر دارد.

خلاصه اینکه سوژه ی خوبی برای گذران روزها در لنج شکل گرفته بود که همگی منتظر رسیدن به ملیبار و ترجمان این شعر حافظ بودند .

هشت روز بدون دلهره و با راهنمایی خوب معلم بدون مشکل و درد سر گذشت.روز نهم معلم به ناخدا گفت باید زودتر به راس المروات برسیم و ظاهرا طوفانی دو روزه در راه است .لذا ناخدا دستور داد:

شراع ها زیادتر کنید و‌گاز موتور رابیشتر تا زودتر به پناهگاه برسیم .

هر لنج پنج شراع داشت که عبارت بودند از

شراع گتو*.قلمی.پس قلمی.جیپ و‌گبی

کنار شراع گتو قلمی و‌پس قلمی را هم اضاف کردند و جهاز شتابان تر پیش رفت .

چند ساعت مانده بود  به جزیره ی مذکور برسند که کم کم اقیانوس به سان اسبی چموش موج هایش را حواله ی بدنه ی بوم  می کرد و تکان های شدیدی به آن می داد ولی به هر صورت ممکن  بود با سکانداری اسحاق و تنظیم بادبان خود را به راس المروات  رساندند .

دو روز در آنجا ماندند . جاشوها ماشوه را آب انداختند ؛به خشکی رفته وبه  گشت و گذار در آنجا پرداختند که چیز خاصی ندیدند و دستگیرشان نشد و تنها درختان بی ثمر استوایی در آنجا دیده می شد .

با نرم شدن طوفان جهاز سواران دوباره امار را‌کشیدند و به راه خود ادامه دادند .

پس از کش و قوسهای فراوان و عبور و توقف کوتاه در چند  جزیره و بندر از جمله معالوان و تدابیری که اندیشیده شد سرانجام بعد از پانزده  روز بیم وهراس  به ایالت کرالا رسیدند و به بندر ملیبار وطن دوم خود رفتند.

همان جایی که تنگسیر دل آشیانه داشت و در وصالش پال و‌پر می زد.

صبح زود لنج به سان مادیانی خسته از تاختن و دوهفته نبرد، نعلش را گشودند و آرام و سلانه پهلو گرفت ،لگامش را به اسکله بستند و همگی  به استراحت پرداختند.

 

واژه نامه :

 

غبه:قعر دریا

گپ:بزرگ

سرهنگ:سردسته ی جاشوان و‌معاون ناخدا

دولاب:فرمان لنج

کماره:اتاقک عقب لنج

هیت :دنده جلو موتور لنج

اِستان:دنده ی عقب موتور لنج

ترپیش :شاخه وبرگ نخل

سطحه:عرشه

امار:طناب لنگر

چن:جمع کردن

تلباس:پرزنت حاشیه ی لنج

طباخ:آشپز

سریدان:آشپزخانه

زانه:ریسمان وقلابوماهیگیری

ولیت:خدمت کار کم سن و سال لنج

شوفر:موتوری

زام:نوبت نگهبان در لنج

دوک دوک:آرام

گتو:بزرگ

  • منبع خبر : نصیر بوشهر