زاغو می گفت دیم ، جوون بید که مرد و بعد از مدتی بوام ما را بهانه کرد که کسی نی سی بچه های یسیرم اوو و نون جلوشون بزاره از مرگ دیم چهار ماه نگذشته بید که به بهانه ما و به کام خوش زن اسد او هم زن جوون که نه به نون […]
زاغو می گفت دیم ، جوون بید که مرد و بعد از مدتی بوام ما را بهانه کرد که کسی نی سی بچه های یسیرم اوو و نون جلوشون بزاره از مرگ دیم چهار ماه نگذشته بید که به بهانه ما و به کام خوش زن اسد او هم زن جوون که نه به نون ما می رسید و نه به اوو مون ولی به بوام ششدانگ مرغ که درست میکرد کند و گردن مرغ مثل سگ جلو ما می انداخت رون و سینه اش سی بوام می نهاد خوب می فهمید چه کنه لم و کوم بوام دسش اومده بید که بوام عاشق رون و سینن سی همی هم بوام مرتب تعریفش میکرد که گوش به حرف های زن اقاتون بگیرین فرمون زن اقاتون ببرین تو دلم میگفتم فلان شده گپ رون تو میدی بعد ما فرمون دی یزید ببریم سرتون درد نیارم دی یزید که زن اقامون بید مریض بید خشش میومد اشک ما در بیاره هر روز یه بهانه ای پیدا میکرد و شکایتمون جنب اقامون که حالا دیگه شمر شده بید میکرد و او هم میخواست دل دی یزید بیشتر بدست بیاره مو وددم می گرفت به کتک مثلا بهانه می اورد که کومتر ری تیغه پشت بوم نشسه و ریده سی خاطر تو امده ری تیغمون یا کلبوک ری دیوار رو میکرد سی خاطر ددت امده ای بید که خونه ول کردم و فرار کردم امدم شیراز شهر غریبی که نه کسی داشتم و نه پیلی سی همی به شغل شریف دزدی رو اوردم با دزدی کوموم سیر میکردم توسون هم بید شو ها هم تو فلکه فرودگاه می خوسیدم روز ها هم تو کیچه ها پلاس بیدم تا یه روز تو کیچه ای رد می شدم دیدم زن و شوهری با یه بچه کوچیک دارن در سراشون قفل میکنن خونه ای کو شخص و نشون کردم تا ته کیچه رفتم مطمئن شدم اونا هم رفتن واگشتم کیچه پائیدم مثل کولی پریدم تو سرا رفتم شیراوو واز کردم تو باغچه تا شل درس کنم بکشم ری شیشه ها که موقع اشکوندن صدا نده شل مالیدم ری شیشه و شکوندمشون رفتم داخل و یراست رفتم در یخچال واز کردم شروع کردم میوه و نصف مرغی که مال ظهرشون مانده بید خوردن سیر که شدم گفتم کمی دراز بکشم اینا تازه رفتن رفتم ری تختشون خوسیدم تا صدای در سرا که تند بسه شد شنیدم دیدم ای دل غافل دزدی نکرده چه کنم فرار کنم نکنم که چیشوم به زیر تخت افتاد رفتم زیر تخت زن و شوهری قویم شدم زنک و مردک که امدن تو اتاق متوجه اشکسن شیشه نشدن واز عروسی و جشن تعریف کردن که جیجه نپخته بید کبابشون هم شور لباساشون که عوض کردن جای بچه شون که صداش میزدن کامیار و نزدیک چهار سالش بید رو زمین کنار تخت خوشون انداختن و خوشون هم ری تخت خوسیدن هنوز ۵ دقیقه ای دراز نکشیده بیدن که مردک صدای کامیار زد ولی صدای از کامیار در نواومد و جنگ و جدل و جرشون رو تخت شروع وابید و ار جنگ دو نفره خاک بید که رو سرم می ریخت نصیب مو بدبخت شد بعد از بیست دقیقه ای نبرد تن به تن که به پیروزی هر دو و خاک ریخته شده ری سر مو ختم به خیر شد خووشون برد دو ساعتی گذشت که کامیار صداش بلند شد که جیشوم میاد دی اش بلند شد کامیار برد و اگشت اما چراغ خو خاموش نکرد کامیار که سر جاش خوسید غلتی زدو چیشاش به چیشای مو خورد زل زد تو چیشام وفریاد زد بابا مامان اقاهه بواش گفت بچه بخوس خو می بینی چه اقای چه کشکی گفت نه زیر تختن بواش بلند شد زیر تخت سی کرد و چیشام دید زنش داد زد و دوید جاروف دسته دار اوردوبه کوم و سرم باهاش فشار دا دشوهرش هم زنگ زد کلانتری مو هم زیر تخت زیر فشار چوخ جاروف له شده بیدم نمیتونسم تکون بخورم چیزی نگذشت پلیس اومد و مو از دس جاروف نجات دادن و از زیر تخت در اوردن افسرکو کشیده ای زدم و تو جیبام گشت چیزی پیدا نکرد دلش سیم سوخت گفت اقا خانم جوونن اشتباه کرده ولش کنین چیزی هم که نبرده زنک گفت نه جناب سروان دیده گفت چه دیده گفت اخه دیده گفت اخه ای بدبخت چه دیده گفت انچه که نباید می دید فهمیدم با گریه گفتم بخدا مو زیر تخت خوسیده بیدم فقط خاکی که تو سرم می ریخت میدیدم
- منبع خبر : نصیر بوشهر
https://nasirboushehronline.ir/?p=1937
Thursday, 21 November , 2024