ابرهیمو هر روز پسین که می شد سوار ماشوهش میشد میداف زنون میرفت طرف دریای شلی ( روبرو پلیس راه قدیم) سی موهی .همیشه هم خوش تنها میومد. ۱۳ سالم بید که با بعضی از بچه های محل توسونها میرفتیم تو ناوها، به حساب کارگری ، اما می پلکیدیم سر تایم چوهی و سر تایم […]
ابرهیمو هر روز پسین که می شد سوار ماشوهش میشد میداف زنون میرفت طرف دریای شلی ( روبرو پلیس راه قدیم) سی موهی .همیشه هم خوش تنها میومد. ۱۳ سالم بید که با بعضی از بچه های محل توسونها میرفتیم تو ناوها، به حساب کارگری ، اما می پلکیدیم سر تایم چوهی و سر تایم هم خوراکمون میخرد .بعدش هم می رفتیم زیر سایه بون برزنتی سفید رنگی که تو سینه ناو نصب کرده بیدن و خنکای خشی هم با نسیمی که از ری اوو دریا بلند میشد و تو صورتمون میخورد دراز می کشیدیم و شروع میکردیم تعریف همه چی کردن کسی هم کاری باهامون نداشت انگاری سیشون گفته بیدن بی خیال ما باشن. ابرهیمو هر روز ساعت های ۵پسین از کنار ناو رد میشد ما سی عمدا قایم می شدیم و صداش میزدیم ناخدا ابرهیم، ناخدا ابرهیم و داد می زدیم ناو، به پاس احترام به ناخدا ابرهیم هورا و ما ۵ نفری هورا می کشیدیم و ابرهیمو عشق میکرد و تو پوس خوش جا نمی گرفت و میداف ول میکرد و روبرو ناو ویمیساد و با احترام نظامی سلام میکرد. ای کار هر روز ما شده بید. ابرهیمو هم عادت کرده بید ،به ناو که می رسید دیگه میداف نمی زد تا ما سلامش کنیم. جمعه ها نه ما سر کار می رفتیم نه ابرهیم سی موهی .همه جنب پلت دم دریا جمع می شدیم و گپ میزدیم وابرهیمو هم از دریا تعریف ها داشت مو تو وسط گپ و گفت ها ، گفتم عمو ای ادم های ناو خیلی سر به سر ما میزارن، انگاری غریب گیر اوردن و می فهمن ما دانش اموز هسیم خیلی از مون کار میکشن. ابرهیمو گوشاش تیز وابید و مو ادامه دادم کاشکی کسی داشتیم پارتینی داشتیم تا سفارشمون کنه باهامون بختر باشن. یهو ابرهیمو گفت: کومو ناوی مو گفتم همو که دم اسکله چسبیده ابرهیمو گفت: غلط میکنن می بی صاحب گیر اوردن ،صبا که رد وابیدم سی ناخداش که رفیق جِنگمن و هر روز سلامم میکنه سفارشتو میدم. مو گفتم عمو ابرهیم الکی نگو ،گفت: نه جون خوت و جون ستاروم ، اگه بفهمین وقتی جنب ناو رد میشم چه احترامی سیم میلن، صدام میزنن ناخدا ی دریاها ناخدا ابرهیم و سیم فیکه نظامی میزنن مو گفتم می ناخداش میشناسی گفت ها چن سفری باهاش تا ملیبار و زنگبار رفتم دریا بلد نبید با التماس و التجا امدن مو بردن مو نمی رفتم همی ناخدای ناو گفت ناخدا ابرهیم اگه تو که ستاره ها می شناسی و ناخدای دریا و اقیانوس هسی نیایما بجای زنگبار و ملیبار سر از بمبئی در میاریم مو گفتم ناو سیچه میخواس بره زنگبار گفت هی هی یعنی تو نمی فهمیسی چندل و بلیو گفتم ناخدا ابرهیم ای ناوهنا جنگی ان ها گفت باشه اینا سالی یه بار شاه سیشون میگه ناو ازاد میفهمی یعنی چه؟ گفتم نه گفت سی همی بلد نیسی نه یعنی بشین سی خوتوجنس بارین عینهو جهازهای که بحرین و کطر میشن و شما عمو ناراحت نبشین صبا که از جنب ناو رد وابیدم بنای کله ای و کمنه ای با ناخدای ناو واز میکنم که بعد از ای همه خدنتی که مو سیتون کردم حالا ۵ تا بچه های ما جنبتون کار میکنن ازشون زیادی کار میکشی وگپ باهاش میزنم تا هواتون داشته باشه صبا که شد سر تایم ابرهیمو روبرو ناو که شد مثل همه پسین ها رفتیم قایم شدیم و داد زدیم سلام ناخدای دریاها ناخدای ملیبار ناخدای زنگبار ناخدا ابرهیم سلام و هورا ابرهیمو سر ماشوهش یه کمی بطرف ناو کجش کرد و ویساد و دس راسش سایه بون چیشاش که تو افتو بید کرد و دا زد ناخدا مو ناخدا ابرهیم هسم ها مو گفتم بله ناخدا ابرهیم ودادزد ای داد وبی داد یاد سفر میلیبار و زنگبار بخیر مو هم صدام تغیر دادم و گفتم بله ناخدا ابرهیم مگه کسی هسی اهل دریا و دریانوردی باشه و شما ناخدا ابرهیم را نشناسه ای صبحتکو که اش فهمی دلش خش شاد و داد زد ناخدا چنتا از بچه های ما دانش اموز هسن و توسونها میان تو ناو کار میکنن سی دفتر و قلم مدرسه شون حواست به انها بشه دادزدم چشم ناخدا ابرهیم دستور بده بدهکارتیم چشم ابرهیمو بعلامت رضا سرش تکون دادو میداف زنون از ناو دیر وابید صباش که تو کیچمون موهی میفروخته سی دی ام گفته بید سی ماشوبگو دیگه دلش فکر سخت گیر های ناخدای ناو نبشه سفارششون سی ناخدا کردم
- منبع خبر : نصیر بوشهر
https://nasirboushehronline.ir/?p=2320
نبی
تاریخ : 3 - خرداد - 1399
بسیار عالی …..امیدوارم این روایت های با خوش مضمون ادامه داشته باشد موفق باشید