نصیر بوشهر – منصور بهرامی – پاسی از شو گذشته بید و او هنوزرو تل عاشقون رو گب سنگ گساری نشسه بید و دیر دریا وموج نمی شد و از دریا سیر نمی شد.همری خیال و خاطرات ایام گذشته بید که پس دولاب تو قماره مجرا سی بوم میداد و عامو غلومسین سیش شروه می […]

نصیر بوشهر – منصور بهرامی – پاسی از شو گذشته بید و او هنوزرو تل عاشقون رو گب سنگ گساری نشسه بید و دیر دریا وموج نمی شد و از دریا سیر نمی شد.همری خیال و خاطرات ایام گذشته بید که پس دولاب تو قماره مجرا سی بوم میداد و عامو غلومسین سیش شروه می خوند…..همیطور که مشکال روزگار خوش بید یهو…….
مث پیسویی گشنه تنگید رو کول موجی که کف چیل اورده بید سی بَر همیطو که مشکال موج بید ورخورد تو خونه و اطاق مجلسی پنج دری ….
تو اطاق فقط صدای جیر جیرک شنیده می شد.تو خیالش مجلسی خشک و خالی بید!همیطو که خیره شد رو قاب تمثال امام علی علیه السلام، یهو سرش گچ رفت و پهن شد کر صندوق چوبی قدیمی سیاه رنگ که از ملیبار اورده بید….نقش بندش مهره های زردکی که منگ زده بید وشکار گاهی نمود داشت خیلی وهم انگیز بید.کر صندوق لحام شد.به سختی دست دراز کرد و قلف درش واز کرد وچهرش متعجب سیل پوشنی تو صندوق کرد و دونگ بو کالبالیک بین لباساش…..
از تو صندوق شال زرد ملیباری که سالها پیش از اونجا خریده بید ورداشت و بوش کرد و چند بار رو صورتش نهاد و ماچش کرد.بعد دور سرش پیچوند و سیل تو آینه کوچیکی که تو قاب در صندوق جا داده بید،خیره سیل خوش کرد وزد زیر گریه و گفت مو ناخدای بوم بیدم چه سرم اومد؟

 

حالا دیگه دریس کرده بید. داخل مجلسی گلهلو مث ناخدایی که گرفتار لیمر شده باشه و رو کول موج مرما کنه ایل و اوول زر میخورد.
عیالش که از قاب پنجره مدبخت دیده بیدش که پریشون هل مجلسی رفت و در مجلسی واز کرد و داخل رفته و در نومده، دلش هزار راه می رفت.دسپاچه چراغ نفتی دو شعله خوراک پذی خاموش کرد ورفت هل مجلسی….

تو چهار چوب در ویسید.گلهلو گفت.ایهمه بونگت زدم نفهمیدی؟
جوابی نشنید.آروم گفت،خیر باشه پا جورابی؟دریس کردی کجا خدا بخواد میری؟
سر جاش سیل بالا کرد . دیدش تو بوتی جواب داد دیشو خوو چپلی دیدم!انگاری غرقی بیدم و رو کول موج مرما می کردم ور خوردم تو مجلسی دراز شدم کر صندوق ملیواری! ؟
عیالش گفت همش مال فکرن.فکر و خیال آدم گنا میکنه.دهن واز کرد و گفت یعنی مو گنا هسم؟مو یروزی ناخدا بیدم،تو در و دروازه ،یادش بخیر قهوه خونه مسلم یا سنگسر،سیم دولا راس می شدن.ولی حالا که مو توان دریا رفتن ندارم کسی سیلم نمیکنه جواب سلامت نمی دن.ای زندگین؟کو اونی که شو و روز اینجا تو مجلسی جمع بیدن دورم.؟عیالش با ترس و لرز جوابش داد،همه مسکال زندگی خوشو هسن.تو سیل بالا کن اون که دسگیر تو و امثال تونن.یهو اوقاتش تهل تو بوتی گفت.،هوی استنطاقم میکنی بوید جواب پس بدم؟ عیال دلش گرفت و بغض کرد و آروم رفت هل مدبخت.پشت پنجره صداش تو سرا خونه پهن میشد.ناخدا صداش می شنید که می گفت ….به خدا وندی خدا وختی سفر دریا میرفتی،اگه دریا غیابل می شد و سفرتو چند روز طول می کشید و جهازتو پس باد و موج و دریوی طیفونی که مث شیر بولیمبه میداد،دلم فغون میکرد چیشام خولیس اشک بید.شو بچه ها خوو بیدن .مو تا دمدمی صب سی خواری دریا و اومدنت دعا میکردم و نذرت تو نبیدی خدا بید.چقه شووا با صغرا چهار سالش بید رفتم تو کیچه ها سیتو پنج پنجه حنا قد در سرا ها زدم و دعا کردم نذر تا دریا دوگ کنه و سلامت خوتو برسونین خور و جتی….حالا مو از رو دلسوزی پرست میکنم تو بر عکست می شه ؟چیز دیگه پرخم میکنی؟
حالا دیگه ناخدا دریس کرده تو سرا زیر کنار بمبویی و عیالش داخل مدبخت.از روی پنجره همدیگه می دیدن.عیال دواره دل به دریا زد و گفت ،حالا خوت می فهمی.بچه ها خو مشکال زندگی خوشو هسن.از ترس ناخوشی تو خونه لهام هسن.می ترسن.توقا از کسی نداشته باش.
بفرما مو میگم هللنگ تو میگی چکلنگ.مو گلهلو روزگارم.چکار بچه ها دارم.تو خوت جا و جمالت همی مدبختن.عیال جوابش داد و گفت .،مو دریس می کنم تو سیل مو نمی کنی.کو او شووی که همه دور هم پس منقل تشی وچیک چیک تخمک گرمه درویشی می شکندین.غیر تخمکی هندونه که خوم بو می دادم.تو بهر او زمان بیری کله میزنی.حالا شص سالمون کو دیگه دل …..می مو راحتم؟هیچی بهتر سلامتی نی.چه بگم که تو ناراحت نشی از چه و کجا بگم….حالا دیگه همی که صدای الله واکبر اذون از گلدسته مجت پیرزن تو سراخونشو پهن شد سر و صداشو قطع شد.حالا دیگه تو عالم خوشو بیدن .یهو ناخدا از جاش بلند شد و سمری مرما می کرد و می رفت هل اطاقی که محل خورد و خوراک و جوی منقل تشین.توراه که میرفت تو بوتی گفت؛ ای روزگار غدار…. رفت تو اطاق و صدای شروه خونی خونه ورداشت…عیالش پشت پنجره ویسیده بید و شروه اشکش دراورده بید…..ای روزگار

قصه تموم شد……امیدوارم مورد پسندتو باشه

  • منبع خبر : نصیر بوشهر