آدمی از ابتدای پیدایش حیاتش در سیاره، به دنبال پاسخ به سؤالتش بوده و هست. از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم آخر ننمایی وطنم، مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا، یا چه بودست مراد وی از ساختنم. بسیاری بر این باور و عقیده اند که علوم […]

آدمی از ابتدای پیدایش حیاتش در سیاره، به دنبال پاسخ به سؤالتش بوده و هست. از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم آخر ننمایی وطنم، مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا، یا چه بودست مراد وی از ساختنم.
بسیاری بر این باور و عقیده اند که علوم طبیعی، فیزیک و شیمی و‌ زیست شناسی، به دنبال پاسخ به سؤالاتی اند که جنبه مادی دارند و پاسخ به پرسش های فلسفی و مابعدالطبیعه کار علوم طبیعی نیست، اما ورای درستی یا نادرستی این ادعا، نمی توان کتمان نمود که بسیاری از سؤالات فلسفی و از جنس فرا طبیعی یا به عبارتی متافیزیکی پس از سؤالات فیزیکی جلوه می نمایند. باز سوای تقدم و تأخُر فیزیک و‌ متافیزیک، اصل سؤالات مهم اند و پرسشی که برای آنان می یابیم.
تا پایان قرن نوزدهم فیزیکدانان می پنداشتند آنچه در عالم امکان رخ می نماید، از دو حالت مستقل خارج نیست، یا ذره است یا موج، موج را از جنس انرژی می دانیم، این استقلال در بروز و ظهور و نمود است، چه اینکه این دو قابل تبدیل اند، و یکی قادر است دیگری را پدید آورد، ذرات و ترکیب هوا را می شناسیم، آب را همینطور، اگر منبعی، ذرات هوا یا آب را طبق یک هارمونی به ارتعاش وادارد، صوت پدید می آید یا امواج آکوستیک، همانی که اساس گفتن و شنیدن است. اگر توپی را در طشت آبی بیاندازید، به مرکزیت محل اصابت، امواجی دایره گون متحدالمرکز به بیرون نشر خواهد یافت. با این همه، پدیده ها را یا موج می دانستند یا ذره، نور از جنس امواج الکترومغناطیس است و الکترون از جنس ذره. تا اینکه در ابتدای قرن بیستم لویی دو بروی فرانسوی در سال ۱۹۲۴ اصل دوگانگی موج ذره را به اثبات رساند، ذرات، هم می توانند خواص موجی داشته باشند و برعکس، الکترون اگر ذره باشد، فقط باید از یک روزنه عبور کند، ولی همین ذره شهیر، طی آزمایشی عجاب برانگیز نشان داد که اگر دو روزنه مقابلش باشد، گویی که موج است، هر دو روزنه را بی نصیب نمی گذارد.
همه پنداشتند با ظهور مکانیک کوانتوم، باید مکانیک و فیزیک کلاسیک کرسی خلافت را به نظریه جدید واگذارد، ولی اینگونه نبود، هر دو پادشاه، در یک اقلیم گنجیدند، بسته به اینکه رعیت چه خواهند و مسئله چه باشد.
در دگر سو، نظریه های فلسفی، جامعه شناسی و سیاسی نیز همین گونه اند، ماتریالیسم و کمونیسم و امپریایسم و کاپیتالیسم، ایدالیسم و اگزیستانسیالیسم، فاشیسم و دموکراسی و لیبرالیسم، هر کدام در حوزه خود ادعای پادشاهی بر عالم را داشتند. بدیهی است که در این میان جزمیت یا خشک اندیشی، اندیشه‌گری که هیچ انتقادی را بر نمی تابد، و بر اساس و بنیاد نظرات و باورهای ثابت استوار است، بدون تمایل به بحث عقلانی این باورهای ثابت را بمثابه حقایق لایتغییر و همیشه صحیح می‌انگارد، بدون آنکه آن‌ها را در روندهای تاریخی شناخته شده مورد آزمون قرار دهد و بر بنیاد دانش‌های تازه و آموزه‌های عملی نوین به بازبینی درونمایه حقیقت آن‌ها و ارزش معرفتی آن‌ها بپردازد آن‌ها را به‌طور کلیشه‌ای در شرایط جدید پیاده می‌کند. همانند فیزیک هر کدام از این نظریه ها، ممکن است در جامعه ای و در برهه ای پاسخ و نوش دارو و مرحمی بر زخمی باشند. آنچه اهمیت دارد، تفکر مبتنی بر منطق است، علم و اندیشه، چراغی است که خانه تاریک را روشنی خواهد بخشید، ظلمت و گمراهی، فریب و حیله، ناپسند است. جهان همچو پیلی است اندر خانه ای تاریک، مولای بلخ در دفتر اول می فرمایید:

هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

و آنگاه همو در دفتر سوم به زیبایی می سراید:

پیل اندر خانهٔ تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هنود
از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی

  • منبع خبر : نصیر بوشهر