محسنو می گفت تازه سیمون برق کشیده بیدن که بوام پشت بندش رفت دکون بحرینی یا گمونم توانگر پنگه سقفی خرید و منو دی جعفر برق کار محلمون هم امد سیمون نصبش کرد و دیگه از خوسیدن شو ری پشت بوم و یا توسرا ری لوکه راحت شدیم هنی فیس دیم تو کیچه بابت […]
محسنو می گفت تازه سیمون برق کشیده بیدن که بوام پشت بندش رفت دکون بحرینی یا گمونم توانگر پنگه سقفی خرید و منو دی جعفر برق کار محلمون هم امد سیمون نصبش کرد و دیگه از خوسیدن شو ری پشت بوم و یا توسرا ری لوکه راحت شدیم هنی فیس دیم تو کیچه بابت نصب پنکه بین زنهای کیچه و محل تمام نشده بید که دم خونه کل احمد اوکه سه چرخه ای ویساد و دوسه نفر یه کارتن گوتی بلند کردن بردن تو خونه کل احمد که بین زنها بچ بچک در گرفت که ای چه بید چه کارتن گوتی بید که زن کل احمد از تو سراشو درامد و گفت: کل احمد خیلی تو فکر مانن بی زبون و گفته دیگه دوره ملاله و هبانه ور افتاده که گوشت و ماهی هامون از دست گولی ها تو ملاله بیلیم و غیر بهداشتین که اوو تو هبانه بخوریم و بیچاره جنب توانگر سیمون یخچال ۱۵ فوت اسده زنها هیچ نمی گفتن و سراپا گوش می دادند دیگه نیازی نه به یخ داریم و نه هبانه و نه ملاله .
ظهر پای خوراک دیم که هی سیمون خوراک می کشید غرغر یواشش شروع شد بوام فهمید گفت چتن زن دیم گفت چمن دیگه خسته شدماز بس اوو تو هبانه رختم و گوشتهام تو ملاله نهادم و برم دم راسه ویسگم تا کی ماشین یخی حاج حبیب بیاد یخ بسونم و بیارم بشکنم بریزم تو یخدون برو سی کن مردی مردم سی زن و بچه شون چه می کنن همی کل احمد سیچی سی خونه اش اسده هم کار هبانه هم کار ملاله میکنه و هم خوش کار خونه یخی داره اوو تو قوطی یا قوطی خالی شیر گیگوز میکنی بعد از سه چهار ساعت یخ تحویل میده بوام بدبخت نمی فهمید خوراک بخوره یا زهر مار که گفت بس کن زن مو که تازه تو از دست لوگه و پشت بوم نجات دادم سیچه شاکر نیسی حالا صبر بده ببینم چه خاکی تو سرم می ریزم که زیر چیشی سی دیم کردم ولبخند کوچیکی ری لونجش پیدا شد که یعنی ۳ هیچ به نفع دیم
دیم هر روز با غر و لونداش خرید یخچال سی بوام یاد اوری می کرد او هم سر خوراک .
یه هفته از تشی که زن کل احمد اوکه بر کرده بید نگذشته بید که سر و کله سه چرخه دم سرامون پیدا شد تا بله دیم کار خوش کرد و بوام قسطی از دکون عبیدی یخچال خریده دو سه نفری میخواسن یخچالکو بیارن داخل که دیم داد زد صبر بدین تا زاغ دینشت کنم تا چیشش نزدن و به سلامتی یخچال وارد خونه شد و پشتش زنهای کیچه و محل میو مدن سی یخچال میکردن و دیم هم فیسش می داد ده روزی از امدن یخچال گذشته بید و همه بعد از خوراکظهر زیر پنکه خوسیده بیدیم که احساس تسنگی کردم بلند شدم امدم در یخچال واز کنم تا اوو بخورم دیدم بوام دوید و مچ دسم سفت گرفت و گفت بی وجدان نامرد نمی گی یخچالکو می سوزه که مثل کاراژ واز و بسه اش میکنین یا پنکه یا اوو خنک یکیش انتخاب کن
- منبع خبر : نصیر بوشهر
یوسف
تاریخ : 21 - دی - 1398
درود بر ماشاالله زنگنه . این خاطرات صلح آباد را مانا و فراموش ناشدنی می کند … اهالی صلح آباد را همیشه در تاریخ این مرز و بوم زنده نگه می دارد. پیشنهاد می کنم این خاطرات را حتما به صورت کتاب منتشر سازید . مانا باشید
حسین فرزین
تاریخ : 22 - دی - 1398
بسیار زیبا و روان. چقدر خیالمان را برد به احساسات زندگی ساده امان