رجبو سیکلش که گرفت چند صباحی با خالوش رفت موهیگیری و بعدش لباس خدمت برش کرد و درش اورد و پشت هم رفت فراشی نه بایگان اداره طرق توراه برازجون وابید. ادم منظمی بید سر تِیم می رفت سر تِیم هم وامیگشت خونه. یکسالی که کارش کرد و پیلاش دی اش جمعش کرد یه شو […]
رجبو سیکلش که گرفت چند صباحی با خالوش رفت موهیگیری و بعدش لباس خدمت برش کرد و درش اورد و پشت هم رفت فراشی نه بایگان اداره طرق توراه برازجون وابید. ادم منظمی بید سر تِیم می رفت سر تِیم هم وامیگشت خونه. یکسالی که کارش کرد و پیلاش دی اش جمعش کرد یه شو دی اش سیش اش گو: رجب دی نه وقت زنتن هم سر کاری هم خونت ات که خونه بواتن ات هسی رجبو انگاری حرفی که مدت ها بید تو بوتش ( گلو) گیر کرده بید واز کم رئی سی دی اش نمی گو خدا تو دهن دی اش نهاد سرش دومنش انداخت واش گو خوت هر کی تو نظرتن برو خواستگاریش تو دل رجبو قند اوو وابید از صباش دی اش ری سری سرش کرد و تو ولات دنبال زن سی رجبو گشت و پیداش کرد گپ و گفت ها با دی دخترو رد و بدل وابید و یه شو جمعه با کل و شپ و یزله رجبو از جهالی در امه و زن دار وابید زندگی خشیشو میکرد صاحب هفتا دختر و پسر وابیدن که زنش خاتونو ناخوش وابید و تا اشگو ناخوشوم و بد حال و رجبو خواس ببرتش شیراز سی دوا و دکترخاتونو غزل خداحافظیش خوند و رفت سینه قبرسون ختید رجبو ماند و هفت بچه قد و نیم قد بی دی و یسیر شش ماهی رجبو با کمک دی اش بوچوارها تر و خشکش کرد تا صدای دی اش در امه و بلند وابید که پیرم و خسه خوت هم گناه تن چقد تنهای شو سرت بی یار و یاورو همسر ری بالیشت میلی که باز گپ گرم دی اش بر قلب سرد رجبو اثرش کرد و باز دی اش ری سری سرش کرده نکرده دنبال زن سی رجبو گشتن زنی باید پیداش میکرد که سرد و گرم چشیده بشه قبلا شی کرده بشه طلاق نگرفته بشه شوهرش مرده بشه مهربون بشه دی اش گشت و پیداش کرد و ای دفعه بی عیش وشپ و کل یواش از دفتر ازدواج دس زنک اش گرفتو تحویل رجبوش داد رجبو از خاتونو هفتا بوچوارش بید و زینو زن دومش بی بوچ و بوچوار دلش بچه خوش میخواس گت کنه سی همی سی رجبوش گفت بوچ وارهای خاتونو بوچ های خوم هسن. تر و خشکشون میکنم تا احساس یسیری و بی دی نکنن اما خوم هم دلوم بچه میخوا زینو راسش میگفت هیچی سی بوچوارهای رجبو کمش نمی نهاد دلسوز بید ای هم شانس رجبو وبوچواراش بید که خدا زینو انداخته بید تو زندگی رجبو دو موهی از عروسی بی سر و صداش نگذشته بید که زینو خبر اوسنه ای( حاملگی) اش سی رجبو و دی رجبوش داد. ای خبرکو تا نه سال شش مرتبه دیگه هم سی رجبو و دی اش داد خونه شون مهد کودکی وابیده بید. شو ها که میخواسن بخوسن رجبو حاضر و غایبش میکرد تا با دل راحت بخوسه خونه گرم و شلوغ بو زندگی همه جاش پربید زینو پسر اولش که دنیا امه نذرش کرد که اگه سیش موند کلالش ببره امام رضا ( ع) بتراشه اوروزها رسم بید تو هر کیچه و محلی که رد وامیدی پر بچه کلالو بید بچه زینو احمدو هم یکیش بید رجبو ده سال بعد از تولد احمدو دس زن و سیزده بچه اش گرفت و رفتن مشهد تو مشهد خونه ای که ده تا اتاقش بید چهار تا اتاقش کرایه اش کرد شو ها هم تو سرا سفره شون می انداخت دور هم شومشون میخرد تو سرای کو یه خانواده تهرونی هم بیدن که رفاقتشو با سلام علیک شروع وابید تا ایکه از کجا اندینو و گپ های دیگه زن تهرونی هر شو می امه جنبشون می نشست و گپشون میزد زنگ خوش با شوهرش و دوتا بچه اش انده بیدن اما رجبو با زینو و بوچواراش پانزده نفر بیدن و سی زن تهرونی جای تعجبش بید و طوری سی هیکل زینو بدبخت میکرد که عجب زن قوی نین که ای همه زائیده و گوت کرده تا خوش نگرفت و شو بعد شوم که اوضاعی قلیون کشیدن بید زنک تهرونی سی رجبو اش گفت حاج اقا ببخشی ای بچه ها همش مال خودته؟ رجبو با دلخوری جوابش داد ها نوم خدا ماشاالله زنک ادامه داد مال خوت خودته ؟ رجبو باز جوابش داد بله خانم مال خوم خوم هسن بار نمک هسن زنک ادامه داد که یعنی مال خانم زینبن ؟ اینجا بید که رجبو ترس امه تو لارش ( بدن) که نکوند زنک چیشش شور بشه و بدبخت بوچه ها م یا زینو بدبخت کنه و زینو هم مثل خاتونو بسی کنه سینه قبرسون که جوابش داد بله خانم ای همه بچه ها مال خوم و مال خانم زینبن و ….پر نمکن
- منبع خبر : نصیر بوشهر
https://nasirboushehronline.ir/?p=2226
ghodrat
تاریخ : 25 - اردیبهشت - 1399
بسیار عالی. برای من که جوانی ام را در بوشهر گذراندم یادآور خاطرات زیبایی است.
نبی
تاریخ : 25 - اردیبهشت - 1399
بسیار خوش متن و زیبا بود دلتون خوش وتن تون سالم که در این زمان دلگیریها داستانی زیبا به رشته تحریر در می آورید…