نصیر بوشهر – منصور بهرامی – زار سن بعد ناخوشی چپلی که تو ولات خیلی از اهالی تلف کرد.اهالی ولات سیاهپوش شدن.زار سن از ترس ناخوشی با زن و بچش ستارو که هفت ساله بید.با پیکاب فکسنی عامو رجب ،پیچانه بسن و سوار پیکاب که اهالی ایل واوول میرفتن،بسمت بندر بوشهر حرکت کردن. پسین بید […]
نصیر بوشهر – منصور بهرامی – زار سن بعد ناخوشی چپلی که تو ولات خیلی از اهالی تلف کرد.اهالی ولات سیاهپوش شدن.زار سن از ترس ناخوشی با زن و بچش ستارو که هفت ساله بید.با پیکاب فکسنی عامو رجب ،پیچانه بسن و سوار پیکاب که اهالی ایل واوول میرفتن،بسمت بندر بوشهر حرکت کردن.
پسین بید که رسیدن تو گاراژ قعله گیر.تو گاراژ پرس دکون داری کرد و سوار ماشین خوشو رسوندن ظلم آباد خونی ددش اینا.تا شو اونجا بیتوته کنن وصب گاه پی جور خونه بشه .
زار سن خوش رسوند اول پودرو همو جا سراخونی خرید و همو جا جاگیر شدن.
زارسن مبلغی از دومادشو قرض کرد تا تونست خونه دو اطاقه ای بخره.زارسن همو جا آغلی سرپا کرد سی گووی که شیری بید و از ولات همری خوشو اورده بید.
ها بله….بعد چن ماه که زارسن پی جور کار شد،گفتن عیالش….شکر خدا تو شرکتی که سی چاه نفت لوله و تجهیزات درس می کرد و مال فرنگیا بید و کارگر و نگهباناش کمپلیت اهل ظلم آباد و جبری و ولاتی دیگه بید که مشغول بکار شد.البته نگهبان بید.عامو زارسن از بس آدم حی والله و خوش برخوردی بید وتو کارش جدی….خیلی زود تو شرکت صاحب اسم و رسمی شد و همه از او حساب میبردن.
ولی ستارو بچشی عامو پا سوخته دریا بید و مویگیری….او با اهل ظلم آباد دریا میرفت سی مویگیری با روش تور .میگن پسر خلق و خوش به بوواش میره حالا ستارون که از کار و کردار خوبش پیش اهل محل عزیز بید واحترامش می نهادن.او زرنگ و دریا دل بید….هابله.
ستارو جمب دی و بوواشم خیلی عزیز بید.او حی والله بید.یعنی می خوام بگم تموم خصلت خوب و خداپسندونه که تو زندگی اهل ولات خیلی مهم بید،تو رفتار و کردار ای خونواده موج میزد.همه احترامشو می نهادن وتو محله خوش نوم بیدن…….
هابله، ایروزا دی ستارو کیفش کوکن،هر وخت فرصت کنه حرفش با بچش به درازا می کشید.بگو نقل چه؟ نقل زن و تشکیل زندگی.بعضی وختا زیر زبونش میرفت و با خوشرویی سیش میگفت،متوجه عرایضم می شی یا نه؟
ستارو،سیل تو چیشاش می کرد و می گفت. ها می فهموم.نقل زن و تشکیل زندگین
سی دیش میگفت،قربون قد و بالات تو بیل تا مو دسم گرم بشه چن تومنی پیل گلاته مویگیری گیرم بیاد، بعد بقیش با خدان.به وختش بووام حرفش می زنه.حالا ستاره بخت مو کین؟
دیش ابرو انداخت و با خنده ای که تو دهنش ماسید….گفت ستاره،دختر کل غلومسین.ناخدای بومِ گته ای سفر بحرین و گتر میره.اوسو دیگه از سف دریا لنگوته ای پر سوغاتی سیتو میاره دیگه چه میگی؟
حالا اگه دلش پی جور دل و سروسومباک مو نبید چه؟یهو دیش گفت…تو دیگه کار ای چیاش نداشته باش.کی بهتر تو .هم اخلاق داری هم اهل کاری.تازه کل رباب قاصد کردم هم سی دیش هم سی خود دختر همیچی گفته اونا حرفی ندارن.بوواشم با بوواتن….خداییش دختر خوب و نجیبین،باب دلتن یعنی فیت خوتن…..
مخلص….ستارو که همش تو فکر و ذکرش خیال و خاطره دشت و دریا بید وپسار میزد تو قعله ای که مربوط به خان ولاتشو بید….یگدم فکر و خیال زن و زندگی گلهلوش کرده بید.
روزی که حال و حوصله داشت و صید خوبی نصیبشو شده بید،دس و دهن گووشو می کرد و سوزی و جو وکاه می برد تو آغل و جلو گوشو می رخت تا شیرش زیاد بشه.بعد با دیش شوخی می کرد و می گفت…پیل شیر گوومو مال عروستن.
بعد دیش هم جوابش می داد پیل شیر و ماس چی نی قابلی نداره هر چی دارم سی عروسمن.
بعضی روزا گوو،اول غروب رونی کیچه پس کیچه می شد و تا سحر صبی پی جور خورد و خوراک می شد و هنوز افتو نزده پس در سرا خونی زارسن می موند تا در واز بشه و بره تو آغل…بعد دی ستارو می یومد سراغش و با بند می بسش و مشغول دوشیدن شیرش می شد سی فروش سی همسایه ها….
ای دل غافل….تو اِی ال و اوضاع دیگه ستارو کارش شده بید.او روزی که دختر ناخدا همری دیش سر تنور چونه میکرد ودیش گرده و بل بل تو تنور می زد و در می اورد.ستارو چیش تو چیش ستاره شد و کارش شد.
شو خو دید عروس و دوماد سوار ماشووه هوی رو دریا زور شو میدن نی همبونه وضرب جلو و دوتا ماشووه دیگه پر تا پر همسایه ها دریا و بر دونگ صدای شپ و کل بید که یهو عروس که دسه گل تو دسش سیل تو چیش ستارو دوماد میکرد که یهو سرش کیچ ور خورد تو دریا و بون گرفت.یهو ستارو غاره داد و از خو بیدار شد….همو خو کارش ساخت و مونده بید که چه کنه!؟
مخلص ….روز دیگه غروب بید که گو رونی کیچه شد و رفت پی جور خوردن شمال ظلم آباد بید که نرس برس قصابخونه که سگی هار قصابخونه محاصرش کردن و تموم هیکلش دندون زدن وگوو بی زبون خین شالو کردن….صب کاه در خونی زار سن تک تک زدن.اول ستارو بعد دیش زارسن شو کار بید .ستارو که در سرا واز کرد زن همسایه همری چند نفر دیگه سی ستارو گفتن که گوشو پشت خونشو خین شالو افتاده وختی رفتن و دیدن گو بی زبون نفس آخرش بید.همه گفتن که کار سگی هار قصابخونن……همه دور گو حلقه زده بیدن که زارسن کارش تموم شده بید ورسید وفهمید که نقل گوون…..حالا دیگه دی وبچه با چیش غرق اشک سی تو چیش زارسن مونده بیدن که چه بگن…
یه زن همسایه گفت…….بیه سرنوشت همین زارسن…
- منبع خبر : نصیر بوشهر
لیلی
تاریخ : 17 - بهمن - 1399
قصه کوتاه روزگار زارسن ناتمام ماند بقیه اش هم بزارید تو سایت البته اکثر داستان های کوتاهی که می گذارید ناتمام هست خواننده در حال خواندن یه دفعه تموم میشه و پایان ماجرا مشخص نیست
لیلی
تاریخ : 17 - بهمن - 1399
سلام من قبلا هیچ گونه پستی ارسال نکرده بودم در خصوص قصه های کوتاه ولی قصه کوتاه روزگار زارسن ناتمام ماند بقیه اش هم بزارید تو سایت البته اکثر داستان های کوتاهی که می گذارید ناتمام هست خواننده در حال خواندن یه دفعه تموم میشه و پایان ماجرا مشخص نیست