داستان ربابه(قسمت نهم)
نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر: مادر ربابه دست به کار شد و نقشه ای کشید تا بتواند کریم را زودتر به ایران برگرداند و قال قضیه را بکند .پیش دختر باسوادی از روستا رفت و گفت تا از قول ربابه نامه ای به کریم بنویسد. نامه به دست ملوانی داده شد و به […]
داستان ربابه(قسمت هشتم)
نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر: دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد فصل بهار بود و باران خوبی باریده بود .گندم ها تا سینه، و علف هم تا دلت بخواهد میان گندم وجوها فراوان یافت می شد. دخترکان نو رس دسته دسته از گزای کره* […]
داستان ربابه(قسمت هفتم)
نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر: کدخدا از کویت برگشته بود و همگی به دیدارش می شتافتند .او همسرش را دمق و افسرده دید . در اولین فرصت که خانه خلوت شد همسرش فرصت نداد تا شوهر از او علت را جویا شود . همسر : کدخدا اتفاقی افتاده که لازم است تو هم […]
داستان ربابه(قسمت ششم)
نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر: چند روز از قشقرق بوجود آمده و حرف وحدیث ها گذشت و تا حدودی آب از آسیاب افتاد ولی ربابه و فرهاد به فکر آن روزی بودند که یکدیگر را در کوه پیدا کردند و می خواستند که آن دیدار در آبادی گم نشود. دختر دایی ربابه که […]
داستان ربابه(قسمت پنجم)
نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر: داستان گم شدن ربابه و نجاتش بوسیله ی پسر کدخدا همان شب دهان به دهان گشت و در روستا پیچید و نطفه ی شایعه ای داغ همان شب شکل گرفت . نُقل شب نشینی آنشب روستا قضیه ی فرهاد و ربابه شد و هرکسی چیزی می گفت. همسایه ی […]
داستان ربابه(قسمت چهارم)
نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر: خورشید تا پانزده دقیقه ی دیگر داشت روی دریا چمپاتمه می زد تا یک روز دیگر را به پایان ببرد و زمینیان را به شب بسپارد. ربابه با آن حجب و حیای همیشگی خود تشکری خالصانه از فرهاد نمود وگفت: زندگیم را مدیون تو می دانم و اگر […]
داستان ربابه(قسمت سوم)
نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر: فرهاد پسری خوش قد و قامت با موهایی مشکی و شلال، و چهره ای گندمگون که تازه دیپلمش را گرفته بود و خود را برای کنکور آماده می کرد . او کدخدا زاده، فرزند اول خانواده ،درسخوان و شاگرد اول کلاس بود .اهل ورزش ،بسیار اجتماعی ومبادی به […]
داستان ربابه(قسمت دوم)
نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر: از آن سو ربابه که کوله اش را تمام کرده بود به فکر جمع کردن کوله ای دیگر افتاد .او از بس که مشغول تیشه به ریشه زدن شد زمان ، مکان و همراهان را فراموش کرده ،و در شیب و صعود دره ها غرق شده بود ؛ آهو […]
داستان ربابه
نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر: مقدمه: قصه ها ،مثل ها و خاطرات آیینه ی تمام نمای سرگذشت مردمی است که طی قرون متمادی کنار هم زیسته اند و حکایاتشان شفاهی و سینه به سینه به نسل های بعد منتقل گردیده است . داستانی که قصد دارم طی چند قسمت تقدیم مخاطبین گرامی نمایم ملهم از […]
نامه ای به قانون اساسی
نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر – سلام بر قانونی که مادرت گویند واساسی ، ولی قانون اساسی جان باعرض معذرت گاهی فکر می کنم نه قانون هستی و نه اساسی . سردمدارانما هرجا منافعشان اقتضا کرد مستمسکت می کنند و از ۱۴فصل و ۱۷۷ اصلت بالا می روند .گاهی هم دورت می زنند و تفسیر به […]
Thursday, 21 November , 2024