ابریمو تعریف میکرد یه روز که سوار ماشوهه شدم و رفتم قبله بوشهر طرف های لنگر گاه سی هداک یهو دیدم ماشوهه پر اوو شد و هر ان ممکن بید ماشوهه و خوم بریم زیر اوو شروع کردم با قوطی اوو خالی کردن که افاقه نمیکرد وباز اوو میومد تو ماشوهه خیلی ترسیده بیدم نمی […]

ابریمو تعریف میکرد یه روز که سوار ماشوهه شدم و رفتم قبله بوشهر طرف های لنگر گاه سی هداک یهو دیدم ماشوهه پر اوو شد و هر ان ممکن بید ماشوهه و خوم بریم زیر اوو شروع کردم با قوطی اوو خالی کردن که افاقه نمیکرد وباز اوو میومد تو ماشوهه خیلی ترسیده بیدم نمی فهمیدم چه کنم که دیدم جهاز ناکو حاج حسین فهیمی هندونه بارش و داره میره طرف کویت داد وبی داد کردم جاشو هاش متوجه شدند جهاز امد طرفم تا ناخداش حسین منو عیوضی هم محله ای خومن و داد زد ابریم نترس حالا به دادت میرسم و کمکت میکنم جنگی دستور داد یه هندونه ای چاهکوتاهی گوتی چهار تا از جاشو ها بلند کردندو با خنجر از وسط نصف کردند و با بیل گوشتاش در اوردن تا به پوست رسید ( سالهای سی اشتر ها به قطار پشت سر هم از چاهکوتاه هندونه بار میزدند که هر اشتر دوتا هندونه تو خورجینش بید که هر کدامشون قطرشون یک و نیمتر تا دومتر و درازی دو تا دو و نیم متر داشتند و مستقیم از کنار ریل ( خط اهن بوشهر به برازجون که توسط انگلیسیها احداث شده بید) وتا سالهای پنچاهوقتی قبله ظلم اباد اوو بارون می ایستاد میگفتند قبله جنب ریل اوو نیم متر وایساده ) اشتر ها رد می شدند و به کمرگ میرفتند و از انجا هندونه ها بار لنج بسی میکردند بحرین کویت و قطر و دمام عربستان ) اوقت پوست انداختن تو دریا و گفتن ابریم حالا خوت و میدافات و خیط و قلابت وردار برو تو پوست هندونه رفتم نشسم و با ماشوهه ام که در حال غرق شدن بید خداحافظی کردم و کمی که میداف زدم طرف بوشهر کمی هداک کردم و چنتا هامور و سه بیتی گرفتم ولی ترسیدم که سه ببتی دور پوست جمع بشن و سوراخش کنند امدم تا روبروی امیریه ( شورای شهر فعلی) و از پوست در امدوم سه بیتی و هامورام ور داشتم و حیفم امد پوستکو ور بدم دادمش سی بچه های محله بهبهونی تا اونها هم چند روزی باهاش هداک کنن

  • منبع خبر : نصیر بوشهر