*برگی از خاطرات زندان.* 🖇️قسمت نهم *✒️هزینهء یک بی تدبیری.* دربند رای بسته ها، تلاش و کوشش همچنان ساری وجاری است . غروب غمگینِ عصر جمعه زندان،آدمو مچاله میکند. گنجشک وار خودم را به دیواره قفس دلتنگی هام میمالیدم ومثل گنجشک درقفس آرام وقرار نداشتم. سرخی غروب زندان ، آسمان دلم را پراز آبرهای کومولوس […]

*برگی از خاطرات زندان.*
🖇️قسمت نهم
*✒️هزینهء یک بی تدبیری.*
دربند رای بسته ها، تلاش و کوشش همچنان ساری وجاری است .
غروب غمگینِ عصر جمعه زندان،آدمو مچاله میکند.
گنجشک وار خودم را به دیواره قفس دلتنگی هام میمالیدم ومثل گنجشک درقفس آرام وقرار نداشتم.
سرخی غروب زندان
، آسمان دلم را پراز آبرهای کومولوس غم میکرد تا باران اشک هام مجال صبوری را ازم سلب کند.
دربند رای بسته ها هرکس هرحرفه ای دربیرون داشت اونجاهم دنبال میکرد.
جوشکار،بنا،نجار،برقکش و و و
این زندانیان با یک سماجت وپشتکار خاص بکارهای محوله به نحو احسن وپرتلاش ادامه میدادند ودراین میان چیزیکه خیلی عذابم میداد،این بود که خدایا خداوندا،به آنانکه عقل دادی چِ ندادی وبه آن عقل ندادی چ داده ای؟
باخود نجوا میکردم ک ای انسان بالغ وعاقل اگر ربعی از این کارهائیکه در زندان انجام میدهی در بیرون انجام میدادید هرگز پایتان ب اینجاها بند نمیشد.
تو کریدور روبازِ بند در هوای آزاد روی یک صندلی چهار نفره جوانی سی ساله زانوی غم در بغل گرفته بود و به نقطه نامعلومی عمیق شده بود.
با اوچندین برخورد داشتم پسر بامرامی بود،برای من احترام ویژه ای قائل بود،چون میدانست من غذای زندان را نمیخورم سعی میکرد کره ومربای خود را که به اصطلاح خودش دست نخورده بود بمن هدیه کند، با او بسخن نشستم
بجرم درگیری در محبس بود.
ماجرای را اینگونه برایم بسطر کشید. اوگفت:دختر عمویم به نانوا میرود،بعد ک برمیگردد عنوان میکند ک شاطر نانوا بهم چشمک پرونده واینو با مادرش درمیان مینهد و مادر غیرتی شده بی آنکه تعقل کند وب عواقب کار بیندیشد با کمی تشجیع کردن فرزند میگوید لاشه ات اینجا در تکاپوست اما ،تو نانوا به خواهرت تیکه میندازند.
پسر عمویم غیرتی وتعصبی میشود و روانه نانوا میگردد وبا شاطر بگومگو یشان میشود شاطر میگوید من اصلن خواهر شما را نه دیده ام نه میشناسم، واین پسر، جاهلیت تعصبش گل میکند وچاقویی تیزوبرنده را درقلب شاطر نشاء میکندو شاطر بیگناه نرسیده به بیمارستان، براثر جهالت سه نفر(دختر ومادر وبرادر) از دنیا خدا حافظی میزند.
پس از مدتی قاتل به دارِ مجازات و قصاص میگردد،
ودونفر از دوخانه بدیار نیستی میروند.یکسال میگذرد واین زندانی مورد نظر ما ،بدلیل همان پیش زمینه قبلی بایکی از بستگان شاطر،باهم درگیر میشوندو ضرب جرحی میانشان حادث میگردد وایشان برای مدت دوسال وپرداخت دیهء جراحت ،راهی زندان میشود.
یعنی با یک عدم تدبیر مادر و تعصب کوربرادر وحماقت یک دختر یه جوان کشته، جوان دیگری قصاص وفرد دیگری بزندان می افتد.
*مادر گرامی* کاش،کمی تعقل کرده بودی وماجرا را خودت دریک روز گله مندانه منتقل میکردی.درایت وهوشمندی وکفایت فکری یک نفرمیتواند جلوِ خیلی از این حوادث تلخ را بگیرد.
اما ماجرا ازاینجا وحشتناک مشیود که دخترداستان ما اقدام بخود سوز وبعدفوت میکند،اما تلخ تراونکه او این راز را با نوشتن وداعیه ای با دوستش درمیان میگذاردوبه عمرخودپایان میدهد.
اوب دوستش مینویسد و میگوید که،مادرم هرروز منو ب نانوا میفرستادو من دیگرعاجز شده بودم ،تنها راه نجاتم ازاین مهلکه این بود ک بگویم شاطر…..
🪴پدرمادر گرامی
امروز جامعه ما دچار یک چالش بزرگِ عصبیتی شده بیایم بجای
تعصبات کور و غیرتمندی های احساسی عواقب امور را مدیریت کنیم. مواظب باشیم تا بامواظبتمان بجمعت زندانها نیزائیم.
*✍️حسین روئین تن.*

  • منبع خبر : نصیر بوشهر انلاین