نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر:   اقتباسی از حوادث و داستان های واقعی دریانوردی   (  بارگیری ،حرکت و طوفان  )   اسحاق طی یک رقابت نابرابر  توانسته بود هم شهریش را کنار بزند و فاتح میدان بازی گردد و با شمشیر شر ،شادانه شیرین  را به چنگ آورد . پس از  شر وشور شیرین  […]

 

نصیربوشهر – عبدالرحیم کارگر:

 

اقتباسی از حوادث و داستان های واقعی دریانوردی

 

(  بارگیری ،حرکت و طوفان  )

 

اسحاق طی یک رقابت نابرابر  توانسته بود هم شهریش را کنار بزند و فاتح میدان بازی گردد و با شمشیر شر ،شادانه شیرین  را به چنگ آورد .

پس از  شر وشور شیرین  شاهِ شطرنج مسابقه از آن اسحاق گردید و‌ شاه یعقوب را کیش و ماتی جانانه کرد.

البته نقش و دخالت همسر ناخدا در این رقابت  تعیین کننده ،و این  پیروزی  اسحاق در سایه ی بی خبری پسر عمویش به دست آمد.

ناخدا هم کم کم با نقشه ی همسر کنار آمد و‌مخالفت را رها کرد.

اسحاق وقتی به کامش و مرادش رسید بیشتر وقت خود را با همسر جدیدش به سر می برد ؛دل در گرو او داشت  و‌ وقت ماه عسلش بود.

ماه عسل با شیرین،شیرین تر از هر عسل و قند تر از هر نبات بود.روزگار وفق حالش ،و هندوستان بر مراد خیالش .

در پوستش نمی گنجید که  دو زنی و همرنگ جماعت شده است . سری میان سرها راست کرده و  پس از دو سفر و‌کلی درد سر  بانوی هندی را کنار خود دیده ، به آمال وآرزوهایش رسیده که به ملیبار هم ماوا و مسکنی دارد .

دیگر خال را در خیال خام خود نمی دید بلکه بر پیشانی سرنوشتش حک شده  بود.

سینما ،جنگل ،کافه و‌گشت و‌گذار در شهر از جمله برنامه هایی بود که اسحاق تدارک دید و ناخدا  یک هفته به او‌مرخصی داد تا پسر عمویش را راضی وخشنود سازد که اسحاق هم  نهایت استفاده و بهره برداری از این زمان نمود .

در طی این مدت ناخدا هم سخت  به دنبال نول*و بار خوبی  بود که این کار زمان می برد .جاشوان دیگر هم کم و بیش  به گشت و گذار مشغول، و یا نزد همسرانشان بودند .

یک‌هفته ی مرخصی اسحاق تمام شد و چون سرهنگ  و‌کمک کار ناخدا بود باید زودتر به جهاز بر می گشت .

ناخدا بعد از برگشت اسحاق و خطاب به او:

اسحاق حالا که به آرزویت رسیده ای و گشت و گذارت هم کرده ای  بیا و کمک کن تا زود از ملیبار خارج شویم تا شری دیگر برایمان نساخته ای .

اسحاق علاوه بر کار جهاز و گذراندن کنار خانواده برای پیدا کردن بار هم به حکیم کمک می کرد و آشنایی نسبی با مراکز کسب و تجارت پیدا کرده بود. او نیمچه سوادی داشت و تا حدی هم می توانست انگلیسی و هندی مکالمه نماید ؛بنابراین خیلی اوقات به دفاتر تجار می رفت تا بتواند سفارش بگیرد و  بارشان را تکمیل نمایند .

تجار که معمولا عرب ،هندی وایرانی بودند کم کم بارشان را تکمیل، و تحویل می دادند.شربت بادام ،چوب ،ترشی،ادویه  و اقلامی که فقط مختص هند و از آنجا صادر می شد محموله جهازها را تشکیل می دادند .

پس از بیست روز  اقامت در ملیبار کم کم بارها از راه می رسید و انها در دو مکان باید این بار را جاسازی می کردند.برای ایجاد تعادل بارهای سنگین را پایین و بارهایی چون چوبهای بزرگ  که نمی شد به پایبن انتقال داد و همچنین محموله های سبک را روی سطحه* جا دادند.

بارگیری در دو مرحله صورت  گرفت .داخل خن* را وسایلی چون باچیل *چوب ،برنج هندی ،ترشی ،کمبال و نی قلیان قرار دادند.و روی سطحه را هم چوبهای بزرگ برای ساخت جهاز  منظم و درست صف  دادند و میوه های استوایی چون موز،زیتون ،اناناس و انبه که همگی کال و نارس بودند نیز کنار انها  چیدند . بار  به مقصد ایران و کویت بود.در این بارگیری وظیفه ی اسحاق نظارت بر حسن انجام کار بود تا اینکه مبادا در میان اقیانوس به مشکل بخورند .

جهاز مثل طاف تو‌مطاف بعد از چهل روز کشمکش ،درگیری و‌تنش سرانجام بارگیری کرد. نزاع ها فروکش کرده ؛هوای جهاز کمی خوهار*گردید و آماده ی سفر شدند .از تفتیش جهاز و بازداشت جاشوها در دو نوبت بگیر تا داستان اسحاق ویعقوب هر کدام برای خود فیلمی ساختند که کلی وقت جهاز نشینان را گرفت .

ناخدا  به هر کدام از جاشوها ۱۰۰۰  و به اسحاق ۱۵۰۰ روپیه پول داد تا بروند و برای ایران کارسازی* کنند  که اسحاق کلی خرت و پرت هم برای خانواده اش در ایران گرفت وهم اینکه ۵۰۰ روپیه را برای  شیرین گذاشت  گذاشت و قول داد که مرتب برایش پول خرجی ارسال خواهد کرد  .همه جاشوان از موز گرفته تا نی قلیان ،ترشی ،برنج ،تابلو و غیره از ملیبار برای خانواده خرید کردند .  ملیبار فوق العاده شهر ارزانی بود و انها توانستند با این پول خرواری برای خانواده  و سوغات جهت بستگان خرید کنند و

اماده ی بازگشت به ایران شدند .

در این مدت اسحاق برای شیرین تلخ نگذاشت وتوانست دل او را به چنگ آرد ،نازش می کشید و نیازهایش را به جان می خرید .

طوافش می کرد و بر کعبه ی جمالش سجده ی عشق به جا می اورد .

ناخدا خطاب به ملوانان :

جهاز شحان* است و باید تا قبل از فروردین از هندوستان خارج شود ؛بعد از فروردین ماه وضعیت  جوی بندر ملیبار به یک باره تغییر میکند و ” بی میسوم* “می شود.گرد و خاک, باد های شدید, بیماری های کشنده محلی, باران های سیل آسا به یک باره چهره این شهر رو تغییر میدهند .

کمبود جنس و کالا برای تجارت در این فصل سال باعث میشده که جهازها خیلی زود تر از بی میسوم به فکر برگشتن بیفتند و عازم خلیج فارس شوند.

ملوانان بعد از اتمام بارگیری و تهیه ماچیله* راه ،باید بندر ملیبار را ترک می کردند و به سمت خلیج فارس رهسپار می شدند. جهاز نسبت به سفر رفت  بارش سنگین تر بود ؛لذا باید آهسته تر و با احتیاط بیشتری مسیر را می پیمود .

روز حرکت همسران چند جاشو و‌ملوان وفرزندان انها نزدیک لنگرگاه جمع شدند و هر کسی با شوی وهمسر خود خداحافظی می کرد که در این بین خداحافظی اسحاق و شیرین بیشتر جلب توجه می کرد وبیشتر نگاهها به این دو تازه عروس و داماد بود ؛وصال نیامده فراق از راه رسید.

اسحاق هنوز سیب ممنوعه شیرین را بو‌نکشیده بود که باید از بهشت عدن ملیبار هبوط می کرد؛ رهایش می نمود  و به زمین تنگسیر بر می گشت .

معلم لنج خطاب به ناخدا :

باید مسیر ساحلی وعبور از اب های پاکستان را انتخاب نماییم که هر چند طولانی تر ،ولی مطمئن تر به نظر می رسد .

ناخدا :

درسته .من هم با شما موافقم .

سرانجام بوم از ملیبار حرکت کرد و‌جاشوها هم خوشحال و هم غمگین بودند.خوشحال از اینکه به بوالخیر بر می گردند و غمگین که ملیبار را ترک می کنند .زیرا دل در گرو هر دو دیار داشتند.

پنج  روز را آرام و بی دردسر گذراندند و خوشحال بودند که اقیانوس با انها سر سازگاری دارد و ودارد خوب سنات * می کند.

روز هفتم  سفر ورق برگشت ،دریا لجام گسیخته و خروشان  شد ،موجها بلند  و بلندتر ، و التهابی پر از ترس لنج را در بر گرفته بود ؛هرچه جلوتر می رفتند کنترل از دست ناخدا و معلم بیرون می رفت .نه جزیره ای نزدیک بود و نه بندری ،نه راه پیش داشتند و نه راه پس .موجها از دو سو  هجوم می آوردند و بوم از  هر دو پهلو موج بار می کرد .

سینه ی دلفین مثل مرغابی  کاملا زیر موج ها ناپدید می شد و دوباره سر راست می کرد ،موجهایی که هر کدام کوهی می مانست بر فرق جهاز فرود می آمدند  و باز به اقیانوس بر می گشتند.بوم در بد مخمصه ای دست و‌پا می زد و به سان آهویی به چنگال شیر گرفتار آمده دست و‌پا می زد .

ناخدا با دستپاچگی چاره را در مشورت با ملوانان زبده و‌مجرب دید و‌گفت :

بچه ها چکار کنیم ؟راه چاره چیست ؟

ملوانان :

ناخدا بابد بار  را سبک کنیم تا جهازسوار موج شود ،گر نه  طاقت و تحمل این موجها را ندارد و غرق خواهیم شد.

اسحاق :

بگذارید تلمبه ها روشن کنیم تا ببینیم می توانیم بر موجها و آب  فائق شویم یاخیر ؟بعد تصمیم درست می گیریم.

تلمبه ها و فیله های*آبی که ملوانان آب را از جهاز خارج می کردند نمی توانست کاری کند و طوفان دست برتری داشت .

آب آرام ارام خن موتور را پر می کرد ولی موتور گاردنر انگلیسی  کار می کرد .تلمبه ها جوابگو نبودند ، انگار جوی آب بیرون می رفت و رودخانه داخل می شد؛تا اینکه یکی از تلمبه ها از کار افتاد .

و عرصه بر همگی تنگ آمد .

ناخدا :

سریع باشید مقداری از بارهای سنگین را روی سطحه به آب بریزند .

پس از آب دادن مقداری از چوبها و اقلام سنگین دیگر،جهاز کمی بر موجها سوار شد و نفس کشید. پس از  یکساعت مقاومت بوم طوفان کمی فروکش کرد و موجها رام تر شدند  وخن  از آب خالی شد .

لنج از خطر جسته بود و بعداز یک روز دلهره و اضطراب و نبرد با اقیانوس آرامش به  ناخدا ،ملاحان و بوم برگشت ؛ولی جهاز همچنان جمًه*داشت .

ناخدا :

یکی به پایین برود و نگاه کند چرا بوم آب کم نمی کند ؟

جاشویی به پایین رفت و‌متوجه سوراخی و ترکی در بدنه ی پایینی بوم گردید .بوم شی خاصه*در رفته بود.

هر لحظه این ترک و سوراخ پهنای بیشتری می گرفت ؛طوفان کار خودش را با دلفین  کرده و زخم ناسوری شکم اورا در بر گرفته و دریده  بود که با هیچ دوایی التیام نمی یافت .

ناخدا و سرنشینان هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام دادند و هر رفو و تعمیری که کردند کارآمد نبود .

تنها یک تلمبه سالم بود و هرچند که سگ هار اقیانوس آرام تر شده  و از تب وتاب افتاده بود ولی صدمه  جدی بود .

با همین وضعیت پیش می رفتند تا شاید به ساحل نجاتی برسند و‌ پناهی بیابند  .

معلم  گفت:

اگر یک روز دیگر ما و بوم مقاومت کنیم به جای امنی می رسیم .

باید تمام سعی خود را بکنیم تا بتوانیم خودمان و بوم را نجات دهیم .

واژه نامه

جالی :سرپوش انبار لنج

خن :انبار لنج

نول:کرایه

سطحه:عرشه

خن:

باچیل:چوب های نازکی که در سقف خانه ها استفاده می کردند

کارسازی:خرید منزل

شحان:ظرفیت کامل لنج

بی میسوم :بی وقت

ماچله:توشه راه

فیله:حلبی

جمه:آب زاید در لنج

شی خاصه:سوراخ ودرک لنج

  • منبع خبر : نصیر بوشهر