قصه کوتاه (دوچرخه سوار)
نصیر بوشهر – منصور بهرامی – هر روز سوار دوچرخهءقرمز و قشنگش میشد و میناش که پل کرده بید وروکولش انداخته بید و با هر حرکتی دومن و بالا میشد و شلال رو تخت سینش ایل و اوول بازیش میداد. دختر قشنگ آقای صنوبری هر روز پسین تو میدون میومد و سوار دوچرخه تند تند […]
قصه کوتاه (درخت نار)
یادم میا خونمو که کر دریا بید .برابر خور دی سیفو دم در گمرک فرختیم و رفتیم تو محله نیدی که از محله های قدیمی ومعروفن . آب و هوا وکشت و زراعت اونجا بسیار پر رونق بید. ی خونی قدیمی اونجا خریدیم و اونجا جاگیر شدیم. بعد از مدتی با هزار خارکوری و قرض […]
قصه کوتاه (خیال خوش سفر زیارتی)
ظهر بید که از دروازه اومدم خونه.در سرامو طبق معمول رو هم بید.در واز کردم و پا نهادم تو سرامو.یراس رفتم هل مدبخت.از تو کیچه بو سیر و فلفل و سوزی قلیه فر بید.یعنی هر رهگذری گشنه میکرد.حالا قلیه چه موینی؟موی سرخو. دیم تو مدبخت رو فرش گلیم کهنه ای نشسه بید وهوی سوزی خوردن […]
قصه کوتاه (توسون تو کپر )
ها بله…..عمر و زندگی سی آدم همری قصه و خیال و خاطره میگذره مث برق و باد. توسون که میشد از دس نم و شرجی همری هفکی باد گرم قوس ،دیگه اوضی بر پا کردن کپر بید. یا پشت بون یا بس قبله ظلم آباد و پودر و بس و باغ اطراف جفره. عید تند […]
قصه کوتاه (ماهپاره های دریایی )
زندگی رو اوو دریا،ایم تو جهاز و ماشووه، تو فصل سرما یا تو فصل توسون وگرما هیچ فرقی نداره.یعنی اگه شو باشه و دریا غیابل کنه دیگه هیچ!اوسو دیگه دریا خیلی دلگیر و شهان ترس و خوف میشه.و خیال و خاطره دریا سیمو غرقی ونبرد با بمبک و شلال خین شدن.اوما وختی ماه مهتو میکنه […]
قصه کوتاه (ظهر روز عاشورا ظلم آباد )
یادم میا ظهر عاشورا یک گرموی کرده بید که نفس کشیدن مشکل میکرد.هوا گرم و نم و شرجی در و دیوار خولیس کرده بید. لنگوتی بووام دور قد رو قدبندم سفت بسم و با دیم و کوکام مجید خدا حافظی کردم و کلون در سرا کشیدم وپا تو کیچه نهادم و بسم الله گفتم و […]
قصه کوتاه ( عامو منو و تور کنگی…)
شو دوازهم ماه مبارک رمضون بید.زمسون بید.هوا با چَل چِل باد شمال که ازغروب تُو گوش دریا درنگه میکرد و تو کیچه پس کیچه ها زُر و دور میخورد.بندر سرد شده بید. ماه رو دریا کشاف نور پشک داده و مهتوهن کرده بید. ستاره ها تو حجلهُ آسمون سینه ریز قشنگی سی ماه بافته بیدن.همری […]
قصه کوتاه (وقتیکه ماه رو دریا مهتو میکنه….)
آسمون صاف وآبی با ستاره ها چراغبونی کرده بید .هوا تب کرده بید و دریا خوار با بچه موجا که رو بر بازی میکردن. کیچه های بندر خلوت ودم کرده بید و بو سخاوتمندی و غریب نوازی مردم دریا دل بندر با نم و شرجی رو دیوار خونه ها نقش بسه بید. دِر خونی ناخدا […]
قصه کوتاه (تشاله)
فیدوس غراب از تو خور غرابی بلندن صدی سلسله لنگر غراب که هریه میشه تو خور غرابی.شنیده میشه.و اما جنب و جوش موزیری ها تو قهوه خونه مسلم همه از تو دروازه میشون و میبینن.لنگر هبیس،جابل جابل کن سی خور غرابی تا تابوک غراب کنیم. هوا گرم بید.هوا تپ کرده بید.توسون با نم وشرجی درو […]
قصه کوتاه (دلم تنگن سی بازار قدیم)
پیر مرد کار هر روزش شده بید.پشت پنجره دنیا و روزگار وایام جونیش از قاب پنجره سیل کنه و آه بکشه….تو خونه ماندن لیلام شده بید.! او روز خیلی تو هم بید! رونی دریا شده بید.مث او روزا مث قدیما کر دریا تک و تهنا رو سنگی گسّاری نشسه بید و توبهر دریا رفته بید.تو […]
Wednesday, 15 January , 2025