نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه:   ابریمو چنان در گپ و گفتار زیاده روی و غلو می کرد بدون اینکه کوچکترین خنده و تبسمی بکند و طوری از ماموریت های محوله اش و پیروزی غرور افرینش در جبهه های داخلی تعریف میکرد که دست دائی جان ناپلئون پزشکزاد را از پشت بسته بید سالهای ۵۳ […]

نصیر بوشهر – ماشاالله زنگنه:

 

ابریمو چنان در گپ و گفتار زیاده روی و غلو می کرد بدون اینکه کوچکترین خنده و تبسمی بکند و طوری از ماموریت های محوله اش و پیروزی غرور افرینش در جبهه های داخلی تعریف میکرد که دست دائی جان ناپلئون پزشکزاد را از پشت بسته بید سالهای ۵۳ و ۵۴ که اوج نوجوانی و گیچه گردی و شو نشینی مون با رفیقا و هم محلی هامون بید بهترین جا ری بلت کنار دریا بید که ابریمو می رفت سی تعریف و ما دو گوش هامون را در اختیارش می دادیم و چیشامون هم ری زبون و دهنش قفل می شد( بلت: کنار های دریای ظلم اباد تا کمرگ دیواره های سنگی به ارتفاع ۲ و ۱ متری گویا زمان فرماندار زند احداث شده بود که از ورود و پیشروی اب دریا به محلات ظلم اباد و جبری جلوگیری شود) ابریمو گفت سربازی ام تو شیراز و چون قد بلند و تنومندی داشتم همه سیم میگفتند رنجر. ده تا سرباز حریف بیدم اوازه ام تا تهرون و ستاد ارتش هم رفته بید تا یه روز که تنها تو پادگان نشسه بیدم دیدم یکی از پشت زد ری کولوم و گفت نبینم دلیر مرد و رنجرمون تو خوش باشه واگشتم پشت سرم سیل کردم تا رضا شاهن پریدم جلوش احترام نظامی دادم و شق ویسادم رضا شاه گفت ابریم الان موقعی ان که رشادت و وطن پرستی خود نشون بدی گفتم در خدمتم گفت عده ای راهزن و قطاع الطریق اطراف جهرم و فسا و نی ریز و اصطهبانات مرتب سر راه کاروانها قرار میگیرند و مال التجاره مردم و تجار غارت میکنند و با فرمانداری نظامی شیراز سی غائله راهزنی گپ زدم و تو معرفی کردن و حالا میخواهم ماموریت بدهمت تا گردان تشکیل بدهی و بری قلع و قمع و نابودشون کنی گفتم جناب پادشاه نیازی به گردان نی و خوم یه تنه حریفشون هسم اما چون امر می فرمائی چشم و سمعا و اطاعتنا دست نهاد ری کولم و گفت مو به تو و امثال تو که متاسفانه خیلی کمن افتخار می کنم و دستور مرخصی داد و روانه ستاد شدم جنب بوای غلامحسین مینباشیان تا نقشه جنگ با رهزان ها بکشیم تو راه از اینکه رضا شاه ننهاد تنها و یه تنه به جنگ راهزنها برم خیلی ناراحت و دمق بیدم و سی تیمسار فرماندهی قشون حرب می باشیان گفتم او هم جوابم داد سر کار ابریم ناراحت نشو شاه بخاطر رشادت و دلیریت و یکه تازی ات دلش نمی خواهد اتفاقی برات رخ بده و اگر هم کمکی باهات می فرسته بیشتر محافظت از خوتن ای که گفت کمی دلوم اروم گرفت و بعد از یه هفته همراه با قشون و قاطر و استر و مسلسل رفتیم به جنگ رهزنها یکی یکی شهر و بلاد های جهرم و فسا و نی ریز و اصطهبانات از دست رهزنها پاک کردم و سر دسه هاشون کت بسه پای پیاده اوردمشون شیراز وقتی وارد دروازه شرق شیراز شدم دیدم به اندازه یه کیلو متر ترک های قشقائی تفنگ بدست سوار اسب دو طرف وایسادن و ابریم ابریم میکنن و هورا میکشن برس نرس ستاد ارتش دیدم رضاشاه بهمراه تیمسار مینباشیان گل بدست به استقبالم امدن ابریمو که تعریف میکرد اصلا خنده نمیکرد و شق تو چیشای ما سیل میکرد که باور می کنیم یا نه؟

  • منبع خبر : نصیر بوشهر