هوا آفتابی بود ، ولی تکه های ابر اینجا و آنجا در آسمان پهن بود ، باد خنکی از سمت جنوب از کوه هایی که برف زمستانی به روی نوک آنها نمایان بود می وزید ، گندم ها و علف ها که تا نیمه رشد طبیعی خود رسیده بودند از وزش باد به نرمی تاب […]

هوا آفتابی بود ، ولی تکه های ابر اینجا و آنجا در آسمان پهن بود ، باد خنکی از سمت جنوب از کوه هایی که برف زمستانی به روی نوک آنها نمایان بود می وزید ، گندم ها و علف ها که تا نیمه رشد طبیعی خود رسیده بودند از وزش باد به نرمی تاب می خوردند و عطر دل‌انگیزشان مشام را نوازش می داد ، خورشید آرام آرام به خط افق نزدیک می شد ، سایه ی کوه به روی ده که با کلبه های خشتی و گچی و دیوارهای کوتاه که هر کدام رو به سویی و جهتی ساخته‌اند و به روی تپه ی کوتاهی قرار دارند پهن شده بود. گنجشکان این ور و آن ور می پریدند و جیغ و ویغ می کنند ، گوسفندان و گوساله ها در لجن زارها و زمین های دور و بر ده که زیر کشت نرفته اند می چریدن و صدای بع بع و عُر عُرشان با سوت و هی هی چوپان‌ها و پارس چند سگ که کمی دورتر هیجان زده از هر طرف می دویدن و از همدیگر می پریدن شنیده می شد. زن کنار پشته ی علفی نشسته بود و با دوک نخ می ریسید و به لهجه ی محلی آرام می خواند و هر از گاهی به گوسفندانش چشم می دوخت ، در کنار زن سگی زرد این طرف و آن طرف می رود و زوزه می کشید و بوته ها را می بویید ، اما یک مرتبه بالِ پیراهن بلند زن که به روی علف ها پهن شده بود را به دهان گرفت ، زن جوان که به روی بینی و گونه‌هایش لک و مک هایی به چشم می خورد دوک را زمین گذاشت و پا شد و بالِ پیراهن را کشید و صدا زد.
– چُخَ! چُخَ! بوش ریم ۱ سیاه الان توری ۲ مردم جومنمَ تیکَ ۳ پاره ایکنه ۴ !
سگ پیراهن را رها کرد و چند متر عقب تر دُم را لای پاها فشرد و کف بر دهان له له زنان با زبانی آویزان به زن چشم دوخت ، زن خم شد سنگی برداشت و به سمت سگ پرت کرد و با تشر قایم گفت :
– بِرَ ۵ گُمابو ۶ مُردا را بیدَ ۷ ! انگار قحطی اومده ! پدر سگ صاحاب ای همه نعمت خدا اومده جومن مونَ ایکنه تو دهن ! سنگ به پشت یکی از پاهای سگ خورد ، سگ قایم زوزه کشید و پایش را هوا گرفت و دوان دوان به سوی ده رفت ، زن خم شد و به بالِ پیراهنش که سگ به دهان کرده بود نگاه انداخت و لبش را دندان گرفت و سر تکان داد و گفت :
– به حقِ علی دندونت ورا ۸ مُردا را بیدَ ! طوری جومَنُمَ کَلم ۹ زده که انگار ایخاصه ۱۰ کُم ۱۱ شیرَ پاره کنه ! در همین لحظه سکینه که بچه اش را در چادری به پشت بسته بود و تعدادی بره را سینه کرده بود و از راهی که به ده منتهی می شد می گذشت رنگش کمی پرید و صدا زد .
– جمیله خورزو ۱۲ می ۱۳ چته داد و قال ایکنی ؟! شالا قضا دیر بو ۱۴ ؟!
زن که پشتش به سکینه بود برگشت و قدمی جلو آمد و لبخند نازکی زد و گفت :
– قضا دیرِ خورزو ! ولی یه چی یلی ۱۵ آدم ایبینه ۱۶ که شاخش یه گز در اییا ۱۷ !
اُمرو ۱۸ خداداد رفته بی شهر یه خرت و پرتی سی ۱۹ خونه بگیره ، خوم ۲۰ گله کردُم سینه اُوردم صحرا گرفتُم اینجو نشسُم پشم نخ ایکردُم ۲۱ و دستش را به سمت سگ دراز کرد و ادامه داد ، او سگ ولو هم که داره ایرَ ۲۲ ری یا ۲۳ آبادی هم دورم هی موس موس ایکه ۲۴، دیدُم یهو خیز که جومنمَ که تو دهن ، که مونم ۲۵ مجال اَش ندادُم ، پشم و بندَ نهادُم گِل ورسیدُم ۲۶ همی طوری جومنمَ گرفتُم کشیدُم گفتم :
– چُخَ ! چُخَ ! که جانُم خدا جومنمَ ول که ! خورزو اِراز مُردُم گفتُم دیه جلو چیش مردم جومنمَ پاره نکنه ! جون قربونعلی عزیزت که قد دنیا خاطرش ایخی ۲۷ ای نَجُبیدَ بیدُم۲۸ جومنمَ تیکَ پاره ایکه اَبَرُم در ایورد ۲۹ !
سکینه سبزه رو با چشمانی به گود نشسته سری تکان داد و با ناراحتی گفت :
– ایخاصی ۳۰ خورزو دس کنی سنگ بزنی تو فرقِ سرش تا جونش بیا بالا ! اَ قدیم گفتنِ ری خاش ۳۱ اَ هرکه بدی سوهار ۳۲ سرت ایوابو ۳۳ !
زن چند تار موی بورش که به روی صورتش ریخته بود و دست باد به بازی اش گرفته بود را پس زد و گفت :
– خورزو موکه دَس اَ سرش ورنداشتُم ، چیش چیش کردُم یه سنگِ ایقدی ری بس ۳۴ زمین ورداشتُم انداختُم زدُم تو پاش که وَکَش ۳۵ رفت هوا به قول «یه پا داشت یه پای دیه هم قرض کِرد و در رفت !»
سکینه چوبی که در دست داشت را بالا برد و یکی دو تا از آن را حواله ی بره ها که به دورش جمع بودند و به گوسفندان چشم دوخته بودند کرد و غُر زد .
– انگار گرگ حمله کرده ، اومدنِ دور مو جمع وابیدنِ ۳۶ ! و بره ها را حرکت داد و دوباره نگاهش را به سمت زن برگرداند و گفت :
– ای خدا بیامرزا مَقُلی بواتَ ۳۷ ، خوب کاری کردی خورزو و هو می کشید و نُچ نُچ کرد و گفت :
– آخ تا قیومت ! خدا بیامرز دَدَ گل زن طمراس یه جومنی داشت همی رنگ و همی قد و قواره ، وقتی ایکردش ۳۸ اَبَر خدا زَر بوهاری ۳۹ ایوابی ۴۰ مث یه فرشته ای به قول «ایگو ۴۱ ماه در نیو ۴۲ که در اومَدُم» ای داد بیداد آدمی سی هیچی نه خوبه ! همی چی بود ایکنه ولی آدمی بود نیکنه ۴۳ ! و به دنبال بره ها به راه افتاد . زن رنگ به رنگ شد و لبش را دندان گرفت و دستش را پشت دستش کوبید و با ناراحتی گفت :
– بوش ریم سیاه وابو ۴۴ ! آدم زَلَ ۴۵ نیکنه یه جومن قشنگی کنه برش که مردم هزار اَرَ و کُرَ ۴۶ ایلن ۴۷ قدش ! خونه خرابَل ۴۸ چیش دیدن بَزَ خوشونَ ۴۹ ندارن ! ای حالی اَ سکینه که خورزومه به قول «گوشت و نُخونمه» وای به حالِ او که یه پا غریب‌تره! آخو ای همه سال مو که جومن ایطوری اَبَر دَدَ گل نیدُم ۵۰ که سکینه ای همه آخ و دریغ ایکنه ؟! و نشست و دوباره دوک را به دست گرفت و دور داد ، اما فکر پیراهن آرامش نمی گذاشت.
– راسی ما گردن خورد خو سالِ دووُزَ ماه مثل کولی یل ۵۱ دیم۵۲ ای چن تا حیوون هر مدتی یه دیاری هستیم ، شک نداره جومن ، جومنِ دَدَ گل خدا بیامرزه که دی ش ۵۳ سوگل روز پند درون ۵۴ سیم اُورد ! سگ هم خو سگِ گله ی طمراسِ ، حتماً بی زبون یه بویی برده که سر جَر داشت باهام ؟! اوف ف ف! سوگل یه فلِ ۵۵ خسیسی یه که سر بی شوم ۵۶ ایله ۵۷ گِل ولی دلش نیا یَک تومن بده یچی بُخاره ۵۸ ! دیه دلش ایوابو سی یکی که چن ماه سیاه پوش دخترش بیده ۵۹ جومن اعلا بوسونه ۶۰ کنه بَرِش ! حالی خیلی هم همّت کردَ بو ، چهارتا چارقد ، چهارتا تیکی پارچی اِدبار که باب طبعش بیده گرفته سی ای یو او ! به قول «ای هم شُلی بی که تو مُلِش ۶۱ بی» چکارش دارُم اَ قدیم و ندیم گفتنِ «هر گلی زدی اَ سر خوت زدی» وَرسُم ۶۲ پاپا کُنُم حیوونَلَ سینه کُنُم برَم خونه ، ای جومنَ اَبَرُم در آرُم که پوشیدن جومن مرده شگون نداره.

پی نویس :
۱- رویم
۲- روی
۳- تکه
۴- می کند
۵- برو
۶- گمشو
۷- شده
۸- کنده بشه
۹- گاز گرفتن
۱۰- می خواسته
۱۱- شکم
۱۲- بچه ی خاله
۱۳- مگه
۱۴- دور باشد
۱۵- چیزهایی
۱۶- می بیند
۱۷- می آید
۱۸- امروز
۱۹- برای
۲۰- خودم
۲۱- می کردم
۲۲- می رود
۲۳- طرف
۲۴- می کرد
۲۵- من هم
۲۶- بلند شدم
۲۷- می خواهی
۲۸- بودم
۲۹- از تنم در می آورد
۳۰- می خواستی
۳۱- خوش
۳۲- سوار
۳۳- می شود
۳۴- مرز
۳۵- زوزه ، ناله
۳۶- شده اند
۳۷- بابات
۳۸- می کرد
۳۹- ببارد
۴۰- می شد
۴۱- می گفت
۴۲- نیا
۴۳- نمی کند
۴۴- بشه
۴۵- جرأت
۴۶- تهمت ، حرف ناجور
۴۷- می گذارند
۴۸- خراب ها
۴۹- بهتر از خودشان
۵۰- ندیدم
۵۱- کولی ها
۵۲- دنبال
۵۳- مادرش

۵۴- در روستای سیف آباد کازرون رسم بر این است وقتی کسی می میرد صاحب عزا باید بعد از چهار ماه و ده روز بر حسب توان مالی خود لباس هایی بگیرد و به خانه ی آنهایی که در این مدت با پوشیدن لباس مشکی به عزا نشسته بودند بفرستد تا لباس مشکی را از تن بیرون آورند که این روز را روز پند درون می نامند.
۵۵- کسی که چشمش تاب دارد
۵۶- بی شام
۵۷- می گذارد
۵۸- بخورد
۵۹- بوده
۶۰- بگیرد
۶۱- گردنش
۶۲- بلند بشم

  • منبع خبر : نصیر بوشهر