استفان زویگ شیفته تساهل و صلح روز بیست و سوم فوریه وقتی آنتونیو باغبان خانه شماره ۳۴ در خیابان گونکالوس دیاز در پتروپلیس در نزدیکی ریودوژانیرو مطابق هر روز برای انجام کارهای روزمره به محل کار خود مراجعه کرد متوجه شد که صاحبان خانه نیستند. مشغول کندوکاو شد و پس از ساعاتی موفق شد وارد […]

استفان زویگ شیفته تساهل و صلح

روز بیست و سوم فوریه وقتی آنتونیو باغبان خانه شماره ۳۴ در خیابان گونکالوس دیاز در پتروپلیس در نزدیکی ریودوژانیرو مطابق هر روز برای انجام کارهای روزمره به محل کار خود مراجعه کرد متوجه شد که صاحبان خانه نیستند. مشغول کندوکاو شد و پس از ساعاتی موفق شد وارد خانه شود و در نهایت تعجب دید که آقای زویگ و همسرش خانم آلتمن( لوت) در رختخواب و کنار هم آرمیده اند البته برای همیشه!!

استفان زویگ متولد ۱۸۸۱در وین از سال ۱۹۰۱ و با انتشار مجموعه شعرش با نام تارهای نقره ای پا به جهان ادبیات نهاد و تا سال ۱۹۱۴ یعنی آغاز جنگ جهانی اول مجموعه ای متنوع شامل دو شعر،دو نوول، دو تئاتر و یک بیوگرافی منتشر ساخت.مبنا قرار دادن شروع جنگ اول جهانی توسط نویسنده این سطور بی سبب نیست چه قبل از آغاز جنگ استفان زویگ با فعالیت‌های ضد جنگ خود، روشنفکر مسئول را باز تعریف نموده بود. اما آنچه جدای از نویسنده بودن شخصیت زویگ را با ارزش میسازد تلاشی است که برای حفظ جایگاه کرامت انسان و حفاظت از صلح بعنوان میراث فرهنگی ملل خصوصا اروپا داشت.

در هنگامه ای که جهان بطور عام و اروپا بطور خاص با فریادهای ناسیونالیستی و غریو شادباشهای نژادی غرق تحقیر دیگران بود و افکار ایدالیستی جنگ برای رسیدن به بهشت یا انقلاب، برای ساختن بهشت، ‌دست بالا را در زمانه داشت و مباحث‌ شورانگیز و خالی از روح اومانیسم یا تساهل میرود که جنگ را تنها راه زیست در جهان بداند او با همه کسانیکه در جبهه عقلانیت بدنبال صلح هستند، ارتباط میگیرد. هر جا که زویگ هست باید مطمئن بود که صلح و تساهل و نفی خشونت موضوع گفتگوست!
دوستان او همه یک پا در مبارزه علیه جنگ دارند و بر علیه آن مینویسند: برتاوون سوتنر روزنامه نگار و نویسنده که زویگ او را کاساندرای الهه مینامید، کسی که تا لحظه آخر زندگیش از جنگ و فاجعه ای که در حال وقوع است سخن می‌گفت و در سال ۱۸۸۵ کتابی با نام اسلحه ها بر زمین که به جد در آن بر خلع سلاح اروپا اصرار میورزد چاپ کرد. هرمان هسه ( زویگ از سال ۱۹۰۳ با او در ارتباط بود )هاینریش مان، امیل زولا،توماس مان و برادرش هاینریش، ژول رومن نویسنده و شاعر فرانسوی،رومن رولان،جیمز جویس و رینه ماریا ریلکه شاعر و نمایشنامه نویس از جمله نویسندگانی هستند که زویگ با انها در ارتباط بود. ( دومینیک بونا۱۹۹۶ص۸۵)
گر چه موفق نبود و جنگ سرتاسر اروپا و جهان را درنوردید اما ارتباط با رومن رولان این تازگی را داشت که زویگ پس از مدتها استادی برای خود یافت. شرح اولین ملاقاتش با رولان را می‌توانیم در کتاب جهان دیروز بخوانیم ( اولین ملاقات آن دو در فوریه ۱۹۱۰ صورت گرفت) اما چیزی که از نوشته آشکار است اینکه زویگ از اینکه اروپا و نه فرانسه به تنهایی روشنفکر یا اومانیستی کامل چون رومن رولان را دارد بر خود میبالید و می‌نویسد : رومن رولان وجدان اخلاقی اروپای امروز است.

او به زودی توانست در زمره نویسندگان مطرح جهان قرار بگیرد چرا که هم نویسنده ای پرکار بود و هم اومانیستی فعال! که خیلی زود توانست پوچ بودن حکومت کشور شوراها را درک کند. اگر در سال‌های منجر به جنگ اول فریاد ناسیونالیستی اروپا را در خود می‌بلعید در سال‌های منتهی به جنگ دوم، راسیسم نیز به آن افزوده گردید. برای مرد تساهل هیچ چیز پوچتر و مبتذل تر از راسیسم نیست. مشکل آنگاه افزوده شد که توتالیتاریسم شکل سخن گفتن راسیسم شد.
نمونه ای از بربریت نازی‌ها که بر استفان زویگ تاثیر نهاد در دهم ماه مه سال ۱۹۳۳ رخ داد. از قدرت گرفتن هیتلر بیش از چهار ماه نمی‌گذشت که نزدیک به بیست هزار کتاب از روشنفکران آلمانی مانند، مارکس، فروید هاینریش مان و… به آتش کشیده شد. کتابهای استفان زویگ! ؟ آری کتابهای او نیز از جمله کتاب‌هایی بود که به خاکستر تبدیل گشت. قبل از این هاینریش هاینه شاعر و نویسنده آلمانی (۱۷۹۷_۱۸۵۶) گفته بود جائیکه کتاب‌ها را به آتش بکشند با سوزاندن آدمها به پایان خواهد رسید! واقعیتی که رخ داد و حتما زویگ به این جمله هاینه اندیشیده بود که ناامیدی سراسر وجودش را گرفت.

زویگ در سال‌های اوج ناسیونال سوسیالیسسم(۱۹۳۴) کتاب اراسموس را نوشت. کتابی تاثیر گذار برای آنان که برای گذر از مارتین لوتر بدنبال کالبد شکافی ماجرای رفرم دینی هستند. او در این در کتاب وقتی میخواهد در باره اراسموس صحبت کرده و او را با لوتر مقایسه کند مینویسد که ان دو متعلق به دو نژاد متفاوت بووطن: روح نزدیک کردن عقاید بر علیه تعصب، ترجیح دلایل بر علیه احساسات، فرهنگ بر‌ علیه قدرت ابتدایی، جهان وطنی بر علیه ناسیونالیسم، و بالاخره تحول خواهی بر علیه انقلابی گری تفاوت آن دو بود. (اراسموس ص ۶۳) اگر دیروز اروپا مشتمل بود بر تفکرات ناسیونالیستی، متعصبانه، سرتاسر احساسات لوتر بر علیه جهان وطنی، تساهل و رفتارهای عاقلانه اراسموس، امروز اما همه جهالت در قامت هیتلر و دوستانش جمع شده است و این پیام زویگ در انتشار کتاب اراسموس بود.

یکسال بعد و در ۱۹۳۶ کتاب آگاهی بر ضد خشونت که باز به بررسی جنبش رفرم مذهبی می‌پردازد و مبارزه سباستین کاستلیو بر علیه جان کالون و حکومت دینی مسیحی اش و دلایل آن را بخوبی شرح می‌دهد. رومن رولان به زویگ به تاریخ ۲۶ ماه مه ۱۹۳۶ نوشت: کاستلیو را خواندم ( منظور کتاب اگاهی بر علیه خشونت یا کاستلیو بر علیه کالون) روایت بسیار جالبی بود مثل همه نوشته های همانندی که کار کرده اید…. درباره کاستلیو فکر میکنم بسیار انسانهای هم دوره اش همانند او فکر میکرده اند ( مثل رابله یا مونتین) بدون آنکه شجاعت او را در ابراز تفکرشان داشته باشند. پس اگر بدون داشتن شجاعت در ابراز عقایدمان تنها به تفکر قناعت کنیم هرگز تحولی را پی ریزی نخواهیم کرد و بدتر از فاجعه نیز (اینجا کشتن کاستلیو) جلوگیری نمود.
در سال ۱۹۴۱ به پتروپلیس در نزدیکی ریو دو ژانیرو رفته و با همسرش زندگی دیگری را به دور از هیاهوی جنگ شروع کردند که داستان شطرنج باز محصول همین دوران است. با ورود امریکا به جنگ پس از قضایای پرل هاربر امیدش به اتمام جنگ رنگ باخت اکنون زویگ مانده بود و جهانی یکسره دگرگون شده برای او که تاب و توانش را گرفته بود! انگار چادری سیاه بر روی جهان افکنده شده بود ( دومینیک بونا ص۳۲۹) در ۲۷ اکتبر سال ۱۹۴۱ نزدیک به چهار ماه قبل از مرگ خودخواسته اش به فردریک ( همسر اولش) نوشت ما در آغاز فاجعه هستیم! اروپا نابود خواهد شد! واقعا اینگونه بود؟
نیرویی برایش باقی نمانده بود تا به انتظار صلح بنشیند یا اینکه منتظر بماند تا از پس این دوران سیاه و تباه، جهان نو متولد شود( دومینیک فریشر ۲۰۱۱ص۳۳۶)
شاید که این جمله مونتین در اندیشه اش وجود داشته که زیباترین مرگها آنی است که انتخاب خودمان باشد! زندگیمان به خواست اطرافیان است بهتر است مرگمان به خواست خودمان باشد ( مونتین تتبعات کتاب دوم)
و این اندیشه او را آرام میکرد. موضوع را با لوت همسرش در میان گذاشت و او نیز پذیرفت که در این سفر همراهش باشد : دانته و بئاتریس همراه با هم
چادری سیاه بر روی جهان افکنده شده بود ( دومینیک بونا ص۳۲۹) در ۲۷ اکتبر سال ۱۹۴۱ نزدیک به چهار ماه قبل از مرگ خودخواسته اش به فردریک ( همسر اولش) نوشت ما در آغاز فاجعه هستیم! اروپا نابود خواهد شد! واقعا اینگونه بود؟
نیرویی برایش باقی نمانده بود تا به انتظار صلح بنشیند یا اینکه منتظر بماند تا از پس این دوران سیاه و تباه، جهان نو متولد شود( دومینیک فریشر ۲۰۱۱ص۳۳۶)
شاید که این جمله مونتین در اندیشه اش وجود داشته که زیباترین مرگها آنی است که انتخاب خودمان باشد! زندگیمان به خواست اطرافیان است بهتر است مرگمان به خواست خودمان باشد ( مونتین تتبعات کتاب دوم)
و این اندیشه او را آرام میکرد. موضوع را با لوت همسرش در میان گذاشت و او نیز پذیرفت که در این سفر همراهش باشد : دانته و بئاتریس همراه با هم

  • منبع خبر : نصیر بوشهر